مؤلفِ متورّم 2
اژدها وارد میشود، مانی حقیقی، 1394
اینکه «پست مدرنیسم» را هم دربارهی کیارستمی (کلوزآپ، زیر درختان زیتون و …) بهکار گیریم و هم دربارهی اژدها وارد میشودِ مانی حقیقی، یعنی مدتهاست یکجای کار میلنگد. اینکه «مشنگ» را هم دربارهی آرایش غلیظِ نعمتالله بهکار گیریم و هم دربارهی اژدها وارد میشودِ مانی حقیقی، یعنی هنوز که هنوز است یک جای کار دارد میلنگد. مشکل چیست؟ این عبارات بهنظرم مثل باد هوا میمانند، وارد هر سوراخکلیدی میشوند اما هیچ دری را باز نمیکنند. حتی بدتر، ما را از فیلمها دورتر و دورتر میکنند. دربارهی فهم ما از کیارستمی، مشکل جدی است. نگاهی بیندازید به پروندههای بزرگداشتِ کیارستمی در همین اواخر: شمارههای 65 و 78 مجلهی 24 و شمارهی 53 مجلهی سینما و ادبیات. تلاش دوستانمان در این مجلهها ستودنی است (بویژه مجلهی 24 که پیش از مرگ کیارستمی به این فکر مهم افتاد). حرفم چیز دیگریست که مجالی مفصلتر میطلبد. خلاصهی نادلپذیرش میشود این: ما حتی در فهم کیارستمیِ خودمان هم، بخواهینخواهی، ناگزیر از دیالوگ با برخی از خارجیها هستیم (تلاش مجلهی هنر و سینما در سومین شمارهاش میتوانست یک شروع خوب باشد برای مقالات مفصل، که تعطیل شد). به اژدها برگردیم. مانی در ترجمهی کتاب «سرگشتگی نشانهها: نمونههایی از نقد پسامدرن» مشارکت کرده است. مانی به کلوزآپِ کیارستمی عرض ارادت کرده است. مانی با آرایش غلیظِ نعمتالله حال کرده است. مانی از «محتوازدگیِ» سینمای ایران اعلام انزجار کرده است. مانی برای ساخت یک فیلم «باحال» آستین بالا زده است. اما مانی حاضر نشده قدری خود را از جلوی پرده کنار بکشد. اصرار او به حضور فیزیکی خودش داخل فیلم، با آن پوزخند همیشگیاش، مزید بر علت است. آیا این همان اختلاف آزارندهی او با نعمتالله نیست؟ آرایش غلیظ یک فیلم قابل دفاع است، نه (فقط) چون مشنگ است. رژهی سادهی تصاویر دختران پینآپ جلوی چشمان آقای برقی، پشت عینک سیاهِ جوشکاری، به کلِ همهی آن ورجهورجهکردنهای مانی جلوی پردهی نمایشِ فیلمش میارزد. مانی مدام دارد آنجا بالا و پایین میپرد: «منو ببین چه باحالم! منو ببین چه قابهای خوبی بلدم! رنگها رو حال کن! تاریخ رو ببین! سیاست رو سیاحت کن! سوررئال رو صفا کن! جیمی هندریکس رو عشق است!». واقعی یا جعلی بودن داستان او مهم نیست. اصلا مگر سینما کاری غیر از دروغگویی دارد؟ چیزی که توی چشم میزند یک مؤلفِ «متورّم» است، یک I آزارنده که خودش را کنار نمیکشد. مگر اولین اصل پستمدرنیسم بحرانی کردنِ همین عقل خودبنیاد نبود؟ همین منِ متورم، همین I خفقانآور. آرایش غلیظ متفنّن است، باحال است، اما متفرعن نیست. حمید نعمتالله به سوی یک «دیگری» قدم برمیدارد – هر کنش درست فیلمسازی، رفتن بهسوی دیگری است و دست شستن از خود، و فراموشی طبقهی اجتماعی خود. فقط در این صورت است که از خلال تجربهی فیلمیک، چیزی آشکار میشود، بر سینماگر و بر تماشاگر، همزمان. برعکس، مانی حقیقی دلش میخواهد چیزی را از انبانش درآورد و جلوی دیگری، و جلوی ما، پرتاب کند: یک کیسه پول را (پذیرایی ساده) یا یک حقیقت تاریخی را (اژدها وارد میشود). یا این کیسه را میپذیری یا ردّ میکنی. من ردّ میکنم، همهاش را یکجا. «فیلمبرداریاش خوب بود ولی…»، «فیلمنامهاش بد نبود ولی…»، این نه نقّادی است، نه انصاف.