دختران شو، Showgirls، آدام نیمن


چرا بعضی کتاب‌های کوچک مهم‌اند؟ 4

 

می‌گویید این‌همه کتابِ مهم هست که هنوز به فارسی ترجمه نشده‌. نویسنده‌های تاثیرگذاری مانده‌اند که خوانده شدن‌شان می‌تواند پارادایم‌های نقد فیلم در ایران را دگرگون کند. نقدهای کلیدی بر فیلم‌های سرنوشت‌سازِ تاریخ سینما. نقدهای مهم. نویسنده‌های مهم. کارگردان‌های مهم. فیلم‌های مهم. این درست. اما کتاب‌های کوچکی هم هستند از نویسنده‌های جوانِ همین روزها درباره‌ی فیلم‌های دستِ کم گرفته شده و تحقیر شده‌ی سال‌های نه‌چندان دور.

اصلا چه‌چیز از نظر ما – سینمادوستان ایرانی – مهم است؟ ذائقه‌ی سینمایی‌مان از چه مرزهایی عبور می‌کند؟ کدام فیلم‌ها را در خود جا می‌دهد؟ کدام کارگردان‌ها را؟ کدام‌ها را پس می‌زند؟ امروز به‌لطف فیسبوک می‌شود کم‌وبیش دید کسانی که در نقاط مختلف دنیا به سینما عشق می‌ورزند و درباره‌اش می‌نویسند، چه‌ها را عزیز می‌دارند. این مقایسه، با همه‌ی تقریب‌ها و خطاها، به من این جرات را می‌دهد از خودم بپرسم آیا اغلب ما – سینمادوستان ایرانی – دچار یک سلیقه‌ی محدود و درکی سرسری از فیلم «جدّی» هستیم؟ نمی‌دانم تظاهرهای فاضلانه تا چه‌حد مخلّ است، اما شاید بخش مهمی از این سلیقه، وامدار (یا بدبینانه‌تر: تقصیرِ) نگرشِ غالب در نشریات سینماییِ رسمیِ سال‌های دور و نزدیک ما باشد. حتما بخش دیگری از کار به‌خاطر مگو بودنِ بعضی فیلم‌ها و کارگردان‌ها، می‌لنگد – البته که نمی‌شود درباره‌ی The Smell of Us چیزی نوشت. در کشورهای آزادتر و پیشرو در سینما و نقد فیلم، تفاوتِ نگاه‌ها می‌تواند سرچشمه‌یِ زاینده‌ی مجادله و بده‌بستان میان دو طیف باشد. فرانسه را مثال می‌زنم. پوزیتیف و کایه دو سینما از ابتدا، دو شیوه‌ی متفاوتِ نگریستن بوده‌اند – این مقاله‌ی کوتاه (+) از یک منتقد جوان تورنتویی راه‌گشاست. از نگاهِ استادی-محورِ پوزیتیف، خواب زمستانیِ جیلان (فیلمساز محبوبِ خیلی از سینه‌فیل‌های ایران) یک فیلم بزرگ است. از نگاه کایهای‌ها و جریان‌های همسو در نشریات چاپی و اینترنتی فرانسه، این هم از آن فیلم‌های بزرگ‌انگاشته شده است!

دارم از موضوع دور می‌شوم. اینجا بحثم بر سر فیلم‌هایی‌ست که می‌توانیم با صدای بلند دوست‌شان داشته باشیم: اکشن‌ها، موزیکال‌ها، کمدی‌ها، سریِ ب‌ها، ملعون‌ها و … که البته به این‌ها می‌توان سریال‌ها را هم اضافه کرد – این‌روزها دنبال فرصتی هستم تا Better Call Saul را ببینم. بحثم بر سر چیزی اساسی‌ست: هنر عشق ورزیدن [به تعبیر فرانسوی‌ها: l’Art d’aimer] در برابر نوعی جدّی‌مسلکیِ تنگ‌نظرانه. به گمانم، کتاب‌های کوچکی که بتوانند به وسعت سلیقه‌ی‌مان کمک کنند، به‌اندازه‌ی نوشته‌های کلاسیک‌شده مهم‌اند. فیلم‌دیدن‌مان را تحت‌تاثیر قرار می‌دهند. دیدمان را تیز می‌کنند. معیارهای‌مان را واژگون می‌کنند. امیدی ندارم کسی حاضر باشد زحمت ترجمه‌ی کتابی درباره‌ی دخترانِ شو به کارگردانیِ ورهوفن به خودش بدهد. بدتر از آن، نوشته‌ای درباره‌ی این فیلم بعید است در ایران مجوز نشر بگیرد. وقتی آدام نیمَن تازه کتابِ  It Doesn’t Suck. Showgirls  را در آورده بود، به آن اشاره کردم (+). حالا که خواندنش را تمام کرده‌ام،  مطمئن‌تر شده‌ام که عشق‌ورزیدنِ بدون مرز به سینما، چطور می‌تواند ابعادی خلاقانه به یک نوشته اضافه کند، و فیلم را در دنیای کارگردان و در تاریخ سینما، به صدا در بیاورد. اینجا یک پاراگراف را با شما به اشتراک می‌گذارم:

 

SHOWGIRLS is kin to BASIC INSTECT, except that it’s not made under the sign of Alfred Hitchcock: it is instead a very deliberate and detailed homage to classic American movie musical. In Lloyd Bacon’s 42ND STREET (1933), a cash-strapped theater director (Warner Baxter) urges a line of auditioning chorines to hike up their skirts so that he can take a gander at their gams – proof positive that SHOWGIRLS’ explicitness is merely a hyperbolized extension of the sexuality inherent in its far-from-innocent musical models / Adam Nayman, IT DOESN’T SUCK. SHOWGIRLS


فیلم‌های بدِ خوب؛ بخش سوم: دخترانِ شو

در ستایش پل ورهوفن، هلندیِ سرگردان

با دو اتفاق ظرف چند ماه گذشته بار دیگر نام پل ورهوفن، کارگردانی که ذوقِ خوشِ اروپایی‌اش را به هالیوود آورد، در فضای نقادی طنین‌انداز شد؛ یک کتاب خوب و یک فیلمِ بد!

روبوکاپ (2014)؛ هیچ نوشته‌ای درباره‌ی این فیلم – موافق یا مخالف – نمی‌توانست بدون اشاره به فیلم اصلی که نزدیک به سه‌دهه پیش ساخته شده به سرانجام برسد. روبوکاپِ درخشانی که ورهوفن آن‌را در سال 1987 ساخت، سایه‌اش بر سر این ریبوتِ [Reboot] سخیف سنگینی می‌کند و آن‌را در چشم دوست‌داران ورهوفن هم‌چون وهنِ یک اثرِ شایسته‌ی احترام جلوه می‌دهد. دیدارِ دوباره با آن روبوکاپ و تماشای این، فرصتی‌ست دلپذیر. البته آن‌روزها مخالفانِ سرشناس هم کم نبودند. کایهای که سرژ توبیانا را در رأس خود داشت، تنها یک پاراگراف به فیلم ورهوفن اختصاص داد و روبوکاپ را به‌عنوان فیلمی متظاهرانه رد کرد.

It Doesn’t Suck: Showgirls؛ در میان فیلم‌هایی که ورهوفن بعد از مهاجرتش به آمریکا ساخت، دختران شو [Showgirls] ساخته‌ی 1995، یک نمونه‌ی استثنایی‌ست. فیلمی که داستان دختری تنها در لاس‌وگاس را روایت می‌کند، توانست همه‌ی دنیا را علیه خود متحد کند و در کسب جوایز تمشک طلایی (مخصوص بدترین‌ها) تا مدت‌ها رکورددار باشد. ستایشگران فیلم در آن‌روزها، از جمله ژاک ریوِت (این مصاحبه + با او را بخوانید)، جارموش و تارانتینو، در اقلیت بودند. فیلم با وجود بودجه‌ی کلان و وسواسی که در کورئوگرافی و رقص‌هایش به‌خرج داده بود، به‌خاطر بازی‌های ضعیف (از جمله نقش اصلی با بازی الیزابت برکلی)، عریان‌نمایی و ابتذال مورد حمله قرار گرفت. نه آن‌قدر بد بود که مصداقِ so-bad-it’s-good باشد (این پرانتز را باز کنم که عنوان این یادداشت‌ها، یعنی فیلم‌های بدِ خوب، ارتباطی با دامنه‌ی معناییِ این اصطلاح ندارد) و نه آن‌قدر قابل‌تحمل بود که با دادن یک ستاره در جدولِ ستاره‌ها نادیده‌اش گرفت.

 

اما هرچه از این فیلم بیشتر گذشت، اردوگاه هواداران پررونق‌تر شد. در اواخر سال 1999، جاناتان رُزنبام ریویوی منفیِ پیشینش را کمی تعدیل کرد (+). هشت سال بعد از اکرانِ دخترانِ شو، در میزگردِ فصلنامه‌ی فیلم کوارترلی، هفت چهره‌ی دانشگاهی از عشق‌شان به این فیلمِ «ملعون» [maudit] سخن راندند. تحسین‌ها ادامه پیدا کرد تا که امسال بعد از گذشتِ نزدیک به بیست سال از فیلم، آدام نیمَن، منتقد جوانِ تورنتویی، کتابی را در ستایش این فیلم نوشت (اینجا + صفحاتی از آن‌را ورق بزنید). مراسم رونمایی از آن در جشنواره‌ی فیلم تورنتو را می‌توانید ببینید:

کندوکاو در فیلم‌های Trash یا Midnight Movies  (جی. هوبرمن و جاناتان رُزنبام کتابی به همین نام دارند) و یا so-bad-it’s-goodها هم برای نقد سینه‌فیلی جذابیت داشته و هم برای نقادی آکادمیک. با مطالعه‌ی برخوردهای خلاقانه‌ی منتقدان امروز با موردی مثل دخترانِ شو که آدام نیمَن آن‌را همسنگِ چشمان کاملا بسته‌یِ کوبریک می‌داند و گیریش شامبو آن‌را با تقلید زندگیِ داگلاس سیرک مقایسه می‌کند (و فهرستی از وبلاگ هواداران دخترانِ شو به‌دست می‌دهد: +)، به‌نظر می‌رسد که موضوع چیزی بیش از ژست‌ها و خلسه‌های سینه‌فیلی باشد. شاید گاهی بیرون زدن از دایره‌ی بسته‌ی بزرگ‌های خوش‌نامِ همیشه‌برصدر – که هیچ نمی‌شود اهمیت‌شان را انکار کرد – مصادف شود با کشفِ دوباره‌ی دنیاهایی که بی‌اعتنا از کنارشان رد شده‌ایم.