مایک لی


سالی دیگر 10

سالی دیگر (منبع تصویر)

 

فهرست بهترین های سال 2010 را هر چقدر هم که سختگیرانه بنویسیم، آن بالاها باید جایی برای فیلم سالی دیگر (Another year) باز کرد. مایک لی (Mike Leigh) نویسنده و کارگردان انگلیسی، این فیلم را مثل خیلی از سمفونی های خوبی که می شناسیم در چهار موومان تنظیم کرده است: بهار، تابستان، پاییز و زمستان که گذشت یک سال دیگر را نشان می دهد. بازی های درخشان، به خصوص لسلی منویل در نقش مری، جزییات و میزانسن های تحسین برانگیز که ناشی از خاستگاه تئاتری کارگردان است، این فیلم را به یاد ماندنی تر می کند. سالی دیگر فیلمی است که زمانمندی (Temporality) را با موتیف هایی آشنا به تصویر می کشد: باغداری، بارش باران و تغییرات جوی در چهار فصل. به عبارت دیگر ما یک برش زمانی از زندگی چند انسان و ارتباط بین آنها را می بینیم که در لایه زیرین گفتگوها و مشغولیت های روزمره شان، تصویر هولناکی از تنهایی، پیری و ارتباط گسیخته آدم های به ظاهر نزدیک، خود را نشان می دهد. نباید فراموش کرد که روایت درام زدایی شده (dédramatisé) و بدون فراز و فرود این فیلم، مخاطب کم حوصله را ناامید و دست خالی رها می کند.

 

تام (Jim Broadbent) و جری (Ruth Sheen) ، (منبع تصویر)

 

جری و تام، زن و شوهر خوشبختی هستند که ورود به مرحله پیری را با یک زندگی آرمانی پذیرا شده اند. هرکدام را فقط در یک صحنه در حال کار حرفه ای شان می بینیم در حالیکه بیشتر فیلم را مشغول باغبانی، آشپزی، خوردن، نوشیدن و گپ زدن هستند. خانه آرامش بخش آنها (به تعبیر مری)،  با آن حیاط سبز و مفرح، مکان اصلی رخدادهاست. مری دوست و همکار دیرینه جری، یکی از نقاط کانونی است که عبور از بهار به زمستان فیلم، برای او هم معنایی متناظر پیدا می کند.

اولین سکانس فیلم، به جای آنکه طبق روال مدرسه ای فیلمنامه نویسی به معرفی شخصیت های اصلی بپردازد، طرح اولیه (Concept) را توسط دو شخصیت فرعی بر ملا می کند. تانیا، پزشکی حامله که قبل از دیدن چهره اش شکم برآمده اش را می بینیم در برابر بیمار پا به سن گذاشته اش جنت، که از بی خوابی یا در واقع افسردگی رنج می برد. نوزادی که قرار است به دنیا بیاید و زنی که زندگی اش حداقل از نظر روحی تمام شده است. این دوگانگی زندگی/مرگ یا خوشبختی/بدبختی را می توان محوری فرض کرد که داستان روی آن پیش می رود و کم کم ویژگی آدم های هر دسته را هم تعریف می کند. دسته اول، آنهایی که کسی را دارند تا با او حرف بزنند، سیگار نمی کشند، در خوردن مشروب زیاده روی نمی کنند، خوب آشپزی می کنند و به باغبانی علاقمندند. دسته دوم، کاملا برخلاف دسته اول. جنت قبل از خروج زود هنگامش از فیلم، کار مهم دیگری را هم انجام می دهد: پیشگویی سرنوشت محتوم آدم های دسته دوم یعنی بدبخت های داستان:

(جنت به اصرار تانیا برای مشاوره به دفتر جری آمده است)

جری – … یه چیز دیگه که می تونه زندگیت رو بهتر کنه، غیر از خوابیدن، چیه؟

جنت – یه زندگی متفاوت

جری – یه زندگی متفاوت. عوض شدن ترسناکه نه؟

جنتهیچ چی عوض نمی شه


 

این نوشته در ادامه وارد جزییاتی می شود که احتمالا فقط کسانی که فیلم را دیده اند می توانند مخاطب آن باشند.

 

مری و ماشینش به روایت دیالوگ

با این طرح و پیشگویی به سراغ مری می رویم. شاید داستان اتومبیل او به خوبی و ظرافت بتواند وضعیت او را در طول فیلم نشان دهد:

 

[بهار]

(مری و جری در کافه)

مری – … الان نمی خوام خیلی پول خرج کنم آخه می خوام یه ماشین کوچیک واسه خودم بخرم.

جری –  اوه، واقعا؟

مری – آره. تصمیمم رو گرفتم. دیگه وقتش شده.

(مری در خانه تام و جری)

مری – … تام، جری بهت گفت که من دارم یه ماشین می خرم؟

تام – آره

مری – نظرت چیه؟

تام – هیجان انگیزه! چی می خوای بگیری؟

مری – خب، نمی دونم… یه چیز کوچیک و… قرمز

 

[تابستان]

(مری در حیاط خانه تام و جری مشغول صحبت با جو، پسر جوان خانواده)

مری – خیلی هیجان انگیزه، نه؟ احساس می کنم مثل تلما و لوییز می مونه. این ماشین کوچولو زندگی منو عوض می کنه. (هنوز پیش بینی جنت را یادتان هست؟)

 

[پاییز]

(مری در خانه تام و جری از دیدن دوست دختر جو شوکه و سرخورده می شود)

مری، پریشان و آزرده، به تفصیل مشکلاتی را که ماشینش بوجود آورده توضیح می دهد: روشن نشدنش، شکسته شدن شیشه اش و به سرقت رفتن دستمال توالت های داخل آن، پنچر شدنش، اگزوز و کاربوراتورش و …

 

[زمستان]

(مری در حیاط خانه تام و جری مشغول صحبت با رونی، برادر تام)

مری – … دیشب خیلی مشروب خوردم. روز بدی رو گذروندم. ماشینم خراب شد مجبور شدم بکسلش کنم. به من گفتن ارزش تعمیر نداره. بابتش فقط بیست پوند بهم دادن.

 

در جستجوی ارتباط همدلانه

شخصیت جری دارای تناقضی ظریف با حرفه اش است. او به عنوان یک مشاور باید بتواند با بیمارانش ارتباطی همدلانه پیدا کند و به آنها نزدیک شود اما ظاهرا فقط این مری نیست که از این ارتباط بی نصیب است. در مواجهه جری با جنت و کارل (پسر رونی) هم آشکارا این موضوع به چشم می خورد انگار در آغوش کشیدن و دلداری دادن برایش صرفا جنبه ای مکانیکی و سطحی پیدا کرده است حتا وقتی کن گریان را بغل می کند. بر عکس او تام، که اتفاقا شغلش با حفر کردن (عمیق شدن؟) مرتبط است ظاهرا کمی بهتر از عهده برقراری ارتباط همدلانه با آدمهای دسته دوم بر می آید. به یاد بیاورید تفاوت موضع او را با جری، درشبی که مری از روی اندوه مستی دارد از آن مرد متاهل شکوه می کند یا در صحنه اولین مواجهه اش با کتی دارد مشکلات ماشینش را ردیف می کند. مری دست رد به سینه کن می زند اما رویارویی اش با رونی یکی از صحنه های به یاد ماندنی این فیلم را بوجود می آورد.

 

مری (Lesley Manville) و رونی (David Bradley)، (منبع تصویر)

 

رونی هم در همان دسته ی مری قرار دارد، سیگار می کشد، بیتلز و پریسلی گوش می کند و آشپزی بلد نیست، درست مثل مری. اما اختلاف چشمگیر او با بقیه کم حرف بودن اوست و ویژگی ممتازش شنوا بودنش است. موضوعی که ظاهرا برای مری خیلی حیاتی است و خودش به نوبه خود به جری و جو پیشنهاد می دهد اگر حرفی دارند آماده شنیدن است. مری که از هرگونه ارتباط همدلانه بی نصیب بوده، در برابر رونی با آرامش روی کاناپه دراز می کشد انگار که پیش روانپزشک دلخواهش است. مری در شام آخر فیلم در کنار رونی ساکت قرار می گیرد و گفتگوی آدمهای دسته اول، کم کم در نمای نزدیک از صورتش خاموش می شود.

 

مری در ادامه گفتگویش با رونی، (منبع تصویر)

 

سالی دیگر از نگاه:

مجید اسلامی، وبلاگ هفت و نیم (اینجا).

وحید مرتضوی، وبلاگ گرینگوی پیر (اینجا).