فیلیپ گرل


کودک سِرّی 7

 

کودک سرّی از فیلم‌های جاودانه‌ی فیلیپ گَرِل است، و فیلیپ گَرِل از بهترین سینماگران دوران ماست. فیلمی چنین شخصی و جمع‌وجور، نوشته‌ای با همین حال‌وهوا هم طلب می‌کند. این‌را سرژ دَنِه، منتقد فقیدِ هم‌نسلِ سینماگر، به ما یاد می‌دهد. یادداشت دَنه بر کودک سرّی را برای پرونده‌ی فیلیپ گَرِل در فصلنامه‌ی سینما و ادبیات ترجمه کردم. اصل این نوشته نخستین‌بار در لیبراسیون (خانه‌ی دومِ دَنه بعد از کایه  و پیش از ترافیک) در سال 1983 چاپ شد. فایل پی.دی.اف ترجمه را این‌جا می‌گذارم:

EnfantSecret-mmansouri

 


فیلیپ گرل: کودک سرّیِ سینمای فرانسه

… مرد رنج کشیده است اما شکایت چندانی ندارد (او یک آقامنش است). نسل او؟ سوخته، معلوم است. تازه آن نسل، نسل ما هم هست. تجربه؟ ارزش گریستن را ندارد. یک مرد و یک زن با نام‌های انجیلی (اِلی و ژان-باپتیست) که دو بازیگر برسونی نقش آن‌ها را بازی می‌کنند (آن ویازمسکی و آنری دو موبلان). تلاقی الکترودهای شوک‌دهنده و اُوِر دوز، زیر سقف‌های پاریس. بین این دو نفر، سرِّ برملاشده‌ای هست؛ یک کودک، سوان. سوان (به‌معنای قو) علامت حیات است. علامت جان‌به‌دربردنِ دو نفره است. کودکِ کودکان است. سوان برش کوچکی‌ست از سلولوئیدِ لرزان. و روایت؟ دیگر از این روایت‌ها نقل نمی‌شود. هر لحظه‌اش همچون چخماق تراش خورده. همچون سنگ صافی میان دست‌ها نوازش شده. یک آغاز دارد یک پایان. یک قبل دارد یک بعد. پس برگردیم سر خانه‌ی اول…

از نقد سرژ دنه بر کودک سرّیِ فیلیپ گرل / ترجمه: مسعود منصوری / پرونده‌ی فیلیپ گرل در سینما و ادبیات 42

 


نگاهی به اولین نیمه‌ی سال 2014 8

سال جاری میلادی به نیمه رسید. شش ماه گذشت. شش + یک فیلم را می‌خواهم نام ببرم که امسال (در موقعیت جغرافیایی من) اکران عمومی شدند و بیشتر از آن‌های دیگری که فرصت دیدن‌شان را تا این‌جا داشته‌ام، مرا در دنیای‌شان شریک کرده‌اند. بیشتر لمس‌شان کرده‌ام. بیشتر با من زیسته‌اند. ترتیب‌شان، کم‌وبیش همان ترتیب اهمیت‌شان برای من است. ترتیبی که مثل هرچیز دیگری، در خلال سال درحال عوض شدن خواهد بود. فیلم‌هایی اضافه خواهد شد. فیلم‌های دیگری که امکان دیدن‌شان روی پرده میسر نبوده است. فیلم‌هایی کم خواهد شد. تا 10 پیشنهاد من برای امسال آرام‌آرام شکل بگیرد.

یک

زیر پوست، جاناتان گلیزر (2014)

یکی از شگفت‌انگیزترین و غریب‌ترین‌های امسال. آن «غرابت»ی که در فیلم تولد (2004) برخاسته بود و فروکش کرده بود، در فیلم تازه چنان اوجی می‌گیرد که قادر است به نظاره‌ی سینما (و انسان) بنشیند؛ همان‌طور که اسکارلت جوهانسن در قامتِ ونوسِ برهنه دربرابر آینه، محو تماشای خود می‌شود. آن صحنه‌های شگفت‌انگیزِ به‌دام افتادنِ مردان در مایع سیاه، در ذهن سینمای امسال نقش خواهد بست، و در ذهن ما. و البته این بخشی‌ست کوچک از کار بزرگ گلیزر در زیر پوست.

دو

حسادت، فیلیپ گَرِل (2013)

بحث بر سر یکی از مهم‌ترین سینماگران معاصر فرانسه است. آن‌را موکول کنیم به فرصت‌هایی مفصل‌تر، در نشریات امسال.

سه

ونوس در خز، رومن پولانسکی (2013)

از ونوس نام بردیم. این‌جا ونوس نه در قامتِ جوان و زیبای جوهانسن، بلکه در قواره‌ی زن لَوَندِ پابه‌سن‌گذاشته‌ای پا به سن می‌گذارد. یک سن. دو بازیگر. آن آینه‌ی تمام قد در زیر پوست، بدل می‌شود به آینه‌ی دستیِ کوچکی که تنها لب‌های ونوس را حین مالیده شدنِ رُژ، به سمت ما منعکس می‌کند. همین حداقلِ متریال برای پولانسکی کافی‌ست تا فیلم/تئاترِ سرشار از زندگی‌اش را خلق کند.

چهار

گراند هتل بوداپست، وس اندرسون (2014)

یک فیلم شگفت‌انگیز و پرانرژیِ دیگر از وس اندرسون. جایی که عشق به سینما و معماری و فانتزی به ملاقات هم می‌روند.

پنج

باد برمی‌خیزد، هایائو میازاکی (2013)

وداع با استاد انیمیشن‌سازی. هم بیوپیک (فیلم زندگی‌نامه‌ای) است، هم اتوبیوگرافیک و هم برشی‌ست از مهم‌ترین بخش تاریخِ معاصر ژاپن. نقدی بر آن‌را برای فیلمخانه‌ی تابستان ترجمه کرده‌ام.

شش

پسران نیوجرسی، کلینت ایستوود (2014)

کلینت ایستوود برمی‌خیزد. داستان یک گروه موسیقی و فراز و فرودهای آن دست‌مایه‌ای‌ست برای این سینماگر 84 ساله تا همچون میازاکی، اما در دنیایی دیگر و با زبان و دغدغه‌هایی دیگر به نظاره‌ی خود و برشی از کشورش بنشیند. پروژه‌ی عظیمی که رابرت آلتمن در نشویل (1975) به سرانجام رساند – بدون آن‌که قصد مقایسه‌ای درکار باشد – در دستان کلینت ایستوود مقیاسی کوچک‌تر و شخصی‌تر به خود می‌گیرد؛ و البته با سَیلانِ سرخوشی و پاسداشت زندگی و جوانی. آیا این درست است که برخی سینماگران هرچه پیرتر می‌شوند، زندگیِ بیشتری در کارهای‌شان جریان پیدا می‌کند؟

هفت

خوشی‌ات پاینده باد، دُنی کُته (2014)

دُنی کُته دور-و-برش را در همین زمان حال به نظاره می‌نشیند. اگر جاناتان گلیزر در زیر پوست در بعضی صحنه‌ها دکور را به صفر (!) کاهش می‌دهد، دُنی کته در این فیلم هم مثل حکایت حیوانات (2012) عوامل ساخت فیلم را به چیزی نزدیک به صفر فرو می‌کاهد تا سینما خود از دلِ زندگیِ «روزمره» به سخن درآید. پیشتر این یادداشت را برایش نوشته‌ام (+).