Cahiers du Cinéma©
Un grand remerciement à Stéphane Delorme, Rédacteur en chef des Cahiers du cinéma, pour m’avoir donné la permission d’utiliser son éditorial
ماهنامهی کایه دو سینما در آخرین شمارهاش در سال 2012، ده فیلم برتر سال را انتخاب کرد. استفان دُلُرم، سردبیر، در سرمقالهاش از سینما در سالی که گذشت میگوید و از سیاست کایه در برابر جریان سینماییِ معاصر. نوشتهاش را برای اینجا ترجمه کردهام، ممنونم که به من اجازهی ترجمه را داد:
رسم است که شمارهی آخر هر سال ده فیلم برتر را فهرست میکند، شمارهی پیش رو هم از این قاعده مستثنا نیست. بعد از سال گشادهدستِ 2011، سال 2012 در اولین روزهایش گروه کوچکی از سینماگران بزرگ را گرد آورد: کاراکس، اولین کسی که اعلام حضور کرد، کاپولا، کراننبرگ، ساکاروف و فِرارا که با یک فیلم از 2007 (Go Go Tales) و یک فیلم دیگر از 2011 (چهار و چهلوچهار دقیقه)، به زمانهی از دسترفته چنگ زد. در واقع طیف نسلی، بسیار گسترده است: جف نیکولز، میگل گومس، آیرا سَکس و […]. در عوض از فیلمِ بزرگانِ قدیمی مثل رنه، کیارستمی و اُلیویرا کمتر نامی به میان آمد یا اصلا نیامد.
بیش و پیش از اظهارنظر دربارهی بهترینها، ترجیح دادیم به بیبهرگیِ سینمای مولف در این روزها بپردازیم، اقدامی که برمیگردد به سیاست انتقادیِ تثبیتشدهی مجله که با نوشتهی «کارکشتهها»[1] (شماره 678)، گزارش جشنواره کن (شماره 679) و با پروندهی شمارهی نوامبر بر فیلمی که دوستش نداشتیم – عشقِ هانکه – جلو رفت. این درست که ما از یک سینما در برابر سینمای دیگر دفاع میکنیم، سیاستِ همیشگیِ کایه همین بوده، اما لازم است روی هریک به اندازهی دیگری وقت گذاشته شود. برجِ عاج نشستن و منزوی کردنِ خود درمیانِ فیلمهای بزرگ، واقعیتِ فراگیرِ سینما را نادیدهگرفتن است. باید به چیزی پرداخت که ما را گیرانداخته است.
واقعیتِ امروز چیست؟ سینمایی بر مبنای عُرفها و کلیشهها که با نقابی بر چهره به پیش میرود، همراه با گرایشهای خودنمایانهای که عدهای از این «دَه بیبهرهی سینمای مولفِ»[2] ما، سرهمبندی کردهاند. سینمایی که با مناسباتِ مالیْ این چنین سربآجین شده، فیلمنامه را همچون خالقی متعال تقدیس میکند و تولید فیلم را یک برنامهی مدیریتی[3] تعبیر میکند. این اُفولِ توانمندیهای سینما گویا از یاد برده که هریک از اجزایش میتواند موقعیتی برای یک نوآوریِ تمامعیار باشد. نورپردازی چنین نیست؟ تدوین چطور؟ بازیِ بازیگران؟ یا هرآنچه که عقل سلیم را جریحهدار کند، که به روایت و نورپردازی و توالیِ نماها پشتپا بزند و فیلم را قادر کند تا در حافظهیمان حک شود. چند فیلم قدم در راههای نرفته گذاشته؟ به چند یک به چشم «اولین فیلم» نگاه شده؟ شکست اندوهبارِ دست در دست از والری دُنزِلی نشانمان داد که چطور بَزکدوزکِ همهجانبه میتواند سرچشمهی خلاقیت را بخشکاند.
اما آنچه فهرست دهتاییِ ما نشان میدهد: ما چشم بهراهِ سینمایی هستیم برخاسته از جسارت و از صمیم قلب. شورای نویسندگانِ پوزیتیف در ماه گذشته به مدح فیلمهای شایسته و استادانه پرداخت. چه کاریست ساختن فیلمهای بایسته اگر که تهی از روح و تاثیر باشند؟ کارِ منتقد توجه دادن به کالبدهای فریبا نیست، مدیحهسرودن نیست، که عشقورزیدن است. در مواجهه با اغلب فیلمها بیهوده از خود میپرسیم: آخر چه چیز فیلمساز را به جلو رانده؟ چه باعث شده تا دوربین بهدست بگیرد؟ خواستِ سادهی فیلمگرفتن از یک زنِ هنرپیشه (ایزابل هوپر در فیلم در سرزمین دیگر) میتواند برای ساخت یک فیلم کفایت کند، اگر که خوب از او فیلم بگیریم. اما برای اینکار باید او را خوب نگاه کنیم. در واقع، چه کسی هنوز آنچه فیلم میگیرد را نظاره میکند؟ این میتواند والاترین ملاک کار باشد، چیزی که از فیلمنامههای به فیلم درآمده، از شخصیتسازیها، از خلق نماهای متقابل، از نورپردازیها و زمانبندیها، احتراز میکند. از روی یک چهره، میتوان همه چیز را بازساخت.
[1] استفان دُلُرم در این نوشتهی کاملا بیرودربایستی، بهتندی از کارگردانهایی مثل نیکلاس وندینگ رفن (درایو)، توماس آلفردسون (بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس) و دیوید فینچر (دختری با خالکوبی اژدها) انتقاد میکند.
[2] این شماره از کایه با یادداشتهایی از نویسندگان مختلفِ آن آغاز میشود در انتقاد از کارگردانهایی که آنها را «بیبهره» نامیدهاند.
[3] Cahier des charges (Fr) / Scope statement (En
برای روان ماندن متن، از بهکار گرفتن معادل دقیقتر این اصطلاح در حوزهی مدیریت پروژه امتناع کردم.