10 فیلم کایه


10 فیلم 2014 به انتخاب کایه دو سینما 4

 

 

1. Bruno Dumont‘s Li’l Quinquin.

2. Jean-Luc Godard‘s Goodbye to Language.

3. Jonathan Glazer’s Under the Skin.

4. David Cronenberg’s Maps to the Stars.

5. Hayao Miyazaki’s The Wind Rises.

6. Lars von Trier’s Nymphomaniac.

7. Xavier Dolan‘s Mommy.

8. Ira Sachs‘s Love Is Strange.

9. Alain Cavalier‘s Le Paradis.

10. Hong Sang-soo‘s Our Sunhi.

 


10 فیلم برتر 2013 از نگاه کایه 4

 


01-Stranger by the Lake

02-Spring Breakers

03-Blue Is the Warmest Color (La Vie d’adèle)

04-Gravity

05-A Touch of Sin

06-Lincoln

07-Jealousy

08-Nobody’s Daughter Haewon

09-You and the Night (Les Rencontres d’apres minuit)

10- Age of Panic (La bataille de Solferino)

* عکس‌ها را از صفحه‌ی فیسبوک کایه دو سینما برداشته‌ام.




ده فیلم 2012 به انتخاب کایه 4

 

Cahiers du Cinéma©

 

Un grand remerciement à Stéphane Delorme, Rédacteur en chef des Cahiers du cinéma, pour m’avoir donné la permission d’utiliser son éditorial

ماهنامه‌ی کایه دو سینما در آخرین شماره‌اش در سال 2012، ده فیلم برتر سال را انتخاب کرد. استفان دُلُرم، سردبیر، در سرمقاله‌اش از سینما در سالی که گذشت می‌گوید و از سیاست کایه در برابر جریان سینماییِ معاصر. نوشته‌اش را برای اینجا ترجمه کرده‌ام، ممنونم که به من اجازه‌ی ترجمه را داد:

 

رسم است که شماره­‌ی آخر هر سال ده فیلم برتر را فهرست می­‌کند، شماره­‌ی پیش رو هم از این قاعده مستثنا نیست. بعد از سال گشاده­‌دستِ 2011، سال 2012 در اولین روزهایش گروه کوچکی از سینماگران بزرگ را گرد آورد: کاراکس، اولین کسی که اعلام حضور کرد، کاپولا، کراننبرگ، ساکاروف و فِرارا که با یک فیلم از 2007 (Go Go Tales) و یک فیلم دیگر از 2011 (چهار و چهل­‌وچهار دقیقه)، به زمانه­‌ی از دست­‌رفته چنگ زد. در واقع طیف نسلی، بسیار گسترده است: جف نیکولز، میگل گومس، آیرا سَکس و […]. در عوض از فیلمِ بزرگانِ قدیمی مثل رنه، کیارستمی و اُلیویرا کمتر نامی به میان آمد یا اصلا نیامد.

بیش و پیش از اظهارنظر درباره­‌ی بهترین‌­ها، ترجیح دادیم به بی­‌بهرگیِ سینمای مولف در این روزها بپردازیم، اقدامی که برمی­‌گردد به سیاست انتقادیِ تثبیت­‌شده­‌ی مجله که با نوشته­‌ی «کارکشته‌ها»[1] (شماره 678)، گزارش جشنواره کن (شماره 679) و با پرونده­‌ی شماره­‌ی نوامبر بر فیلمی که دوستش نداشتیم – عشقِ هانکه – جلو رفت. این درست که ما از یک سینما در برابر سینمای دیگر دفاع می­‌کنیم، سیاستِ همیشگیِ کایه همین بوده، اما لازم است روی هریک به اندازه­‌ی دیگری وقت گذاشته شود. برجِ عاج نشستن و منزوی کردنِ خود درمیانِ فیلم­‌های بزرگ، واقعیتِ فراگیرِ سینما را نادیده­‌گرفتن است. باید به چیزی پرداخت که ما را گیرانداخته است.

واقعیتِ امروز چیست؟ سینمایی بر مبنای عُرف­‌ها و کلیشه­‌ها که با نقابی بر چهره به پیش می­‌رود، همراه با گرایش­‌های خودنمایانه­‌ای که عده­‌ای از این «دَه بی­‌بهره­‌ی سینمای مولفِ»[2] ما، سرهم‌بندی کرده­‌اند. سینمایی که با مناسباتِ مالیْ این چنین سرب­‌آجین شده، فیلمنامه را همچون خالقی متعال تقدیس می­‌کند و تولید فیلم را یک برنامه­‌ی مدیریتی[3] تعبیر می­‌کند. این اُفولِ توانمندی­‌های سینما گویا از یاد برده که هریک از اجزایش می­‌تواند موقعیتی برای یک نوآوریِ تمام­‌عیار باشد. نورپردازی چنین نیست؟ تدوین چطور؟ بازیِ بازیگران؟ یا هرآنچه که عقل سلیم را جریحه­‌دار کند، که به روایت و نورپردازی و توالیِ نماها پشت­‌پا بزند و فیلم را قادر کند تا در حافظه­‌ی­‌مان حک شود. چند فیلم قدم در راه­‌های نرفته گذاشته­‌؟ به چند یک به چشم «اولین فیلم» نگاه شده؟ شکست اندوهبارِ دست در دست از والری دُنزِلی نشان­‌مان داد که چطور بَزک­‌دوزکِ همه‌جانبه می­‌تواند سرچشمه­‌ی خلاقیت را بخشکاند.

اما آنچه فهرست ده­‌تاییِ ما نشان می­‌دهد: ما چشم به‌­راهِ سینمایی هستیم برخاسته از جسارت و از صمیم قلب. شورای نویسندگانِ پوزیتیف در ماه گذشته به مدح فیلم­‌های شایسته و استادانه پرداخت. چه کاری­‌ست ساختن فیلم­‌های بایسته اگر که تهی از روح و تاثیر باشند؟ کارِ منتقد توجه دادن به کالبدهای فریبا نیست، مدیحه­‌سرودن نیست، که عشق­‌ورزیدن است. در مواجهه با اغلب فیلم­‌ها بیهوده از خود می­‌پرسیم: آخر چه چیز فیلمساز را به جلو رانده؟ چه باعث شده تا دوربین به­‌دست بگیرد؟ خواستِ ساده­‌ی فیلم­‌گرفتن از یک زنِ هنرپیشه (ایزابل هوپر در فیلم در سرزمین دیگر) می­‌تواند برای ساخت یک فیلم کفایت کند، اگر که خوب از او فیلم بگیریم. اما برای این­‌کار باید او را خوب نگاه کنیم. در واقع، چه کسی هنوز آنچه فیلم می­‌گیرد را نظاره می­‌کند؟ این می­‌تواند والاترین ملاک کار باشد، چیزی که از فیلمنامه­‌های به فیلم درآمده، از شخصیت­‌سازی­‌ها، از خلق نماهای متقابل، از نورپردازی­‌ها و  زمان­بندی­‌ها، احتراز می­‌کند. از روی یک چهره، می­‌توان همه چیز را بازساخت.

 


[1] استفان دُلُرم در این نوشته­‌ی کاملا بی­‌رودربایستی، به‌­تندی از کارگردان­‌هایی مثل نیکلاس وندینگ رفن (درایو)، توماس آلفردسون (بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس) و دیوید فینچر (دختری با خالکوبی اژدها) انتقاد می­‌کند.

[2] این شماره از کایه با یادداشت­‌هایی از نویسندگان مختلفِ آن آغاز می­‌شود در انتقاد از کارگردان­‌هایی که آن­ها را «بی­‌بهره» نامیده­‌اند.

[3] Cahier des charges (Fr) / Scope statement (En

برای روان ماندن متن، از به‌کار گرفتن معادل دقیق­‌تر این اصطلاح در حوزه­‌ی مدیریت پروژه امتناع کردم.