ا معماری ا


Michael Graves 2

Denver Central Library. Image Courtesy of Michael Graves Associates

یادی از مایکل گریوز، معمار پست‌مدرنیست، که چند روز پیش در سن هشتاد سالگی درگذشت. صحبت‌هایش را در ویدئوی کوتاه زیر بشنوید:

Design Icon: Michael Graves for Dwell | by Gary Nadeau from gary nadeau on Vimeo.


درس‌هایی از موزه 2

Museum

PHOTO: ©MASSOUD MANSOURI

همیشه با خودم فکر می‌کردم در طراحی فضاهای عمومی، مسأله‌ی اصلی یک چیز است: چطور نور راهش را به درونِ بنا پیدا کند. این روزها فکر می‌کنم مسأله‌ی مهمِ دیگر، به همان نسبت مهم، این است که کودکان چطور بازی و جنب‌وجوش‌شان را درون بنا و زیر این نور پی‌بگیرند؛ فرقی هم نمی‌کند که این موزه یا کتابخانه یا هرچیزِ دیگر مختص کودکان باشد یا نه. مسأله‌ای که خودش را از این طریق وارد محاسبه می‌کند، موضوعی‌ست سخت ساده ولی اغلب فراموش‌شده یا دست‌کم گرفته‌شده: هر بنای عمومی، هرچه که باشد، با هر فرم بیرونی و در هر سبک معمارانه‌ای که باشد، بهانه‌ای‌ست برای گرد هم جمع شدن و جشن گرفتن زندگی. بنایی که از عهده‌ی این کار بر نیاید، ورود به آن را نشاید.

 

 

 


پرسه در خنکای بارانیِ یک شبِ خوشِ پاییزی 4

 

معماری موضوعی‌ست در مقیاس یک‌یکم؛ غیرِ آن، نه به طرح تن می‌دهد (از سوی طراح) نه به تجربه درمی‌آید (از سوی کاربر). معمارِ چسبیده به نقشه – هرچقدر هم کارا – مثل سینماگرِ چسبیده به فیلمنامه است – هرچقدر هم استادانه. خساست، معماری و سینما نمی‌شناسد. پرسه‌زدن را که از هریک سلب کنی، نتیجه یکسان است: کسالت‌بار، هرچقدر هم که مثل ساعت سوییسی، دقیق و درست از آب درآمده باشد. کافه‌ی فروتنِ زیر، پرسه را نه فقط در تراز افقی، که در بلندای برجِ مجاورِ آبش هم پیشکش می‌کرد.

 

Café de la promenade

PHOTO: © MASOUD MANSOURI

 

 


حوزه‌ی عمومی 9

… پیشینه و پسینه‌ی والس آنقدر مهم هست که به ما کمک کند که بفهمیم چقدر گسترش حوزه‌ی عمومی برای غربی‌ها توسط والس مهم بوده. ما هنوز درک درستی نداریم که بفهمیم ارتباط والس با حوزه‌ی عمومی چه بوده و دلیلش هم مشخص است؛ به‌خاطر اینکه حوزه‌ی عمومی در ایران اینقدر گسترده نیست، یا اینقدر در واقع تنگ است که هنوز نمی‌شود این عنوان را به آن اطلاق کرد. حوزه‌ی عمومی درواقع همان بخش خیلی خیلی گسترده‌ایست در فرهنگ غرب که حدفاصلی‌ست بین نهاد خانواده و نهاد دولت. غربی‌ها به این نتیجه رسیدند که وقتی‌که نهاد خانواده و نهاد دولت مماس با هم باشند ساختارهای همدیگر را تقلید می‌کنند مثل خیلی از کشورهای شرقی و شاید شبیه به کشور ما که ساختار خانوادگی در ساختار دولت هم دیده می‌شود. خب وقتی در ایران این دو خیلی به هم فشار بیاورند، کسانی‌که در حد فاصل این‌دو زندگی می‌کنند و می‌خواهند یک تجربه‌ای از آزادی را داشته باشند، گاهی وقت‌ها خرد می‌شوند، می‌شکنند. این‌ها گاهی وقت‌ها با فضاهای کاذبی که می‌خواهند اسم جعلیِ حوزه‌ی عمومی را روی خودشان بگذارند فریفته می‌شوند. مثلا پارک را ما فرض می‌کنیم که یک حوزه‌ی عمومی‌ست؛ یا اینکه مثلا کافی‌شاپ یا قهوه‌خانه و پایگاه‌هایی از این قبیل، در حالیکه این‌ها حوزه‌ی عمومی نیستند به آن مفهومی که در غرب داریم…

برگرفته از فیلم صحنه‌های خارجی به کارگردانی علیرضا رسولی‌نژاد،1383

 

لادفانس، پاریس، (منبع تصویر)

 

حوزه‌ی عمومی در شهر، فضای مابین ساختمان‌هاست، پیاده‌روهاست: بی‌شکل، اما به‌غایت پراهمیت. آن‌چه شکل می‌دهد حضور شهروندان است: پرسه‌زدن‌شان، نشستن‌شان، گپ‌زدن‌شان و البته شادی‌کردن‌شان. روزگاری شهرهای ایران میدان‌هایی در خود داشت که می‌شد در آن‌ها نشانی از ساکنانش یافت. نه‌آن ساکنان را می‌شود شهروند به مفهوم مدرن نامید و نه‌آن فضاها را حوزه‌ی عمومی مدرن، اما همان «میدان»ها هم با ورود تفکر شهر برای ماشین، جای‌شان را به «فلکه»های ترافیکی دادند.

امیدی به احیای حوزه‌های عمومی، فضاهای بازِ شهری‌ای که شهروندان در آن یله شوند، نیست. تا وقتی‌که وجب‌به‌وجبِ شهر را می‌توان فروخت، باید دل‌خوش بود به همان هاشورهای سبزِ طرح‌تفصیلی و مابه‌ازایِ آن در شهر: چمن‌های بی‌معنیِ رهاشده‌یِ این‌جا و آن‌جا و نیمچه پارک‌های شرمنده‌ی بی‌جوش‌وخروش…

 

جشنواره‌ی جاز، مونترال،

Lorraine Goh©

 

 


مردی که عاشق زن‌ها بود 11

 

وقتی می‌خواهید ماده‌ای را به حضور درآورید، باید به ذاتِ آن رجوع کنید. اگر به طور مثال در فکرِ آجر هستید و از آن بپرسید: «تو دلت چی می‌خواد آجر؟»، آجر به شما می‌گوید: «من طاق دوست دارم». اگر جوابش را بدهید که: «ببین، طاق خیلی گرونه. می‌تونم یه نعل‌درگاهِ بتنی بذارم بالای سرت. چی می‌گی؟». آجر می‌گوید: «من طاق دوست دارم» / لویی کان

 

لویی کان، (منبع تصویر)

 

درست مثل فیلم‌ها و فیلمسازها، معمارها و کارهای‌شان هم مدام جای‌شان را در دسته‌بندیِ عزیزکرده‌های آدم عوض می‌کنند. حالا با اطمینان بیشتری نسبت به قبل، می‌توانم بگویم که در انتخابِ دشوار از میان مدرنیست‌های معماری، لوییس کان (به قول انگلیسی‌زبان‌ها) یا همان لویی کانِ خودمان جایی آن بالابالاها برایم دارد. تلاش هوشمندانه‌ی او برای بازآفرینی‌ِ روحِ مکانِ معماریِ آرکاییک در غوغای مدرنیسمِ دوآتشه‌ی نیمه‌ی اول قرن بیستم که به‌هیچ‌وجه ارجاع و یادآوریِ گذشته‌اش را برنمی‌تابید، بسیار برایم دوست‌داشتنی‌ست.

تنها پسرِ او، فیلم مستندی درباره‌اش تهیه کرده به نام معمارِ من (2003) که پر است از لحظه‌های خاطره‌انگیز از  او و کارهایش و مصاحبه‌ با معمارانِ صاحب‌نامی مثل فیلیپ جانسون، آی.ام. پی، فرانک گِری و دیگران. این فیلم را با این لینک (+) می‌توانید در یوتیوب هم ببینید.

 

Salk Institute, Architect: Louis Kahn

 

* عنوان نوشته، نام فیلمی‌ست از فرانسوا تروفو و نه‌چندان بی‌راه به زندگیِ خصوصیِ این آرشیتکت.

 

 


پرسه در شهر 4

 

فیلم­هایی هستند که به­حدِ کمال در رابطه­ی انسان و شهر موشکافی می­کنند، شبِ (1961) آنتونیونی یکی از آن­هاست. می­شود پرسه­زدنِ لیدیا در شهر را هم­چون نقدی پدیدارشناسانه بر شهرِ مدرن، از فیلم و قصه­اش جدا کرد و بارها به تماشایش نشست. اجازه بدهید آن نمای معروف را این­بار از نگاه رُنه پرِدال، از پیشگامانِ مطالعات سینماییِ فرانسه، ببینیم: «در نمای مشهورِ لیدیا در حالِ قدم زدن در خیابان، او را کوچک­اندازه در زیر و سمت چپِ دیواری صیقلی به ارتفاع پنج طبقه که به سمتش خم شده می­بینیم. در چنین جهانی­ست که عشق رو به زوال می­گذارد»* [تاکید از من].

 

 

*نقل قول را از این کتاب آورده­ام:

Prédal, René (1991). “Antonioni ou la vigilance du désir” Ed. Cerf

عکس ها را از روی فیلم برداشته ام.


طرح هایی که 7

فرقی نمی کند صدهزار متربع باشد یا ده متر مربع، یک مجتمع چند عملکرده باشد یا یک ورودیِ ساده برای یک خانه، داخلِ ایران باشد یا خارجِ ایران، طرحی که برای همیشه روی کاغذ می ماند آدم را به این فکر می اندازد که کاش این وقت را، این عمر را، جور دیگری هدر می دادم؛ مثلا روی کاناپه دراز می کشیدم و کتابی مجله ای چیزی ورق می زدم…