حوزهی عمومی 9
… پیشینه و پسینهی والس آنقدر مهم هست که به ما کمک کند که بفهمیم چقدر گسترش حوزهی عمومی برای غربیها توسط والس مهم بوده. ما هنوز درک درستی نداریم که بفهمیم ارتباط والس با حوزهی عمومی چه بوده و دلیلش هم مشخص است؛ بهخاطر اینکه حوزهی عمومی در ایران اینقدر گسترده نیست، یا اینقدر در واقع تنگ است که هنوز نمیشود این عنوان را به آن اطلاق کرد. حوزهی عمومی درواقع همان بخش خیلی خیلی گستردهایست در فرهنگ غرب که حدفاصلیست بین نهاد خانواده و نهاد دولت. غربیها به این نتیجه رسیدند که وقتیکه نهاد خانواده و نهاد دولت مماس با هم باشند ساختارهای همدیگر را تقلید میکنند مثل خیلی از کشورهای شرقی و شاید شبیه به کشور ما که ساختار خانوادگی در ساختار دولت هم دیده میشود. خب وقتی در ایران این دو خیلی به هم فشار بیاورند، کسانیکه در حد فاصل ایندو زندگی میکنند و میخواهند یک تجربهای از آزادی را داشته باشند، گاهی وقتها خرد میشوند، میشکنند. اینها گاهی وقتها با فضاهای کاذبی که میخواهند اسم جعلیِ حوزهی عمومی را روی خودشان بگذارند فریفته میشوند. مثلا پارک را ما فرض میکنیم که یک حوزهی عمومیست؛ یا اینکه مثلا کافیشاپ یا قهوهخانه و پایگاههایی از این قبیل، در حالیکه اینها حوزهی عمومی نیستند به آن مفهومی که در غرب داریم…
برگرفته از فیلم صحنههای خارجی به کارگردانی علیرضا رسولینژاد،1383
لادفانس، پاریس، (منبع تصویر)
حوزهی عمومی در شهر، فضای مابین ساختمانهاست، پیادهروهاست: بیشکل، اما بهغایت پراهمیت. آنچه شکل میدهد حضور شهروندان است: پرسهزدنشان، نشستنشان، گپزدنشان و البته شادیکردنشان. روزگاری شهرهای ایران میدانهایی در خود داشت که میشد در آنها نشانی از ساکنانش یافت. نهآن ساکنان را میشود شهروند به مفهوم مدرن نامید و نهآن فضاها را حوزهی عمومی مدرن، اما همان «میدان»ها هم با ورود تفکر شهر برای ماشین، جایشان را به «فلکه»های ترافیکی دادند.
امیدی به احیای حوزههای عمومی، فضاهای بازِ شهریای که شهروندان در آن یله شوند، نیست. تا وقتیکه وجببهوجبِ شهر را میتوان فروخت، باید دلخوش بود به همان هاشورهای سبزِ طرحتفصیلی و مابهازایِ آن در شهر: چمنهای بیمعنیِ رهاشدهیِ اینجا و آنجا و نیمچه پارکهای شرمندهی بیجوشوخروش…