ادرین مارتین


سال نو


گورستان شکوه، آپیچاتپونگ ویراستاکول (2015)

سالی خوب و خوش را برای شما دوستان خوب (و اغلب نادیده‌ام) آرزو می‌کنم. فکر کردم برای هدیه‌ی بهار با شما از دو اتفاق سینمایی خوب حرف بزنم که درست در آخرین روز سال تجربه کردم. اولی، فیلم گورستان شکوه ساخته‌ی آپیچاتپونگ ویراستاکول است که سرانجام بعد از ماه‌ها انتظار آنرا روی پرده دیدم. این فیلم را اگر هنوز ندیده‌اید حتما در اولویت برنامه‌های امسال‌تان بگذارید (گویا برای دانلود هم در دسترس است!). رازآلود و هیپنوتیزم‌کننده است. پیش از آنکه خود را توضیح دهد، گیرنده‌های حسی را هدف می‌گیرد. دومین تجربه در آخرین روز سال، تماشای ویدئوی یک مَسترکلاس در استرالیاست. اگر ویدئو-مقاله‌های سینمایی را دنبال می‌کنید یا مشتاقید با شیوه‌های خلاق برخورد با فیلم‌ها آشنا شوید، این سخنرانیِ ادرین مارتین و کریستینا آلوارز لوپز بسیار راهگشاست. با آرزوی روزهایی بهتر در سال تازه.

 

Analyse and Invent: Audiovisual Essays as Creative Film/Media Research from Monash Arts on Vimeo.


نقدِ فیگورال و یک نکته 4

 

کتابِ کوچکِ تازه‌ی آدرین مارتین، منتقد فرانکوفیلِ استرالیایی، از چند منظر قابل تامل است. آخرین روز، هر روز – اگر آن­را این­طور ترجمه­ی لغت‌به­لغت کنیم باید حواس‌مان به دامنه‌ی معانیِ آخرین روز در فرهنگ مسیحیت باشد – گزارشی‌ست صمیمانه و خواندنی از کندوکاوهای نویسنده در باب معنای فیگور در آثار نیکول برُنه؛ منتقد آوانگاردِ فرانسوی که کارهایش با ترجمه‌های مارتین به انگلیسی‌زبان‌ها معرفی شده است.

در بابِ تحقیر. دو مساله­ی سینماتوگرافیک معطوف به ابداع فیگوراتیو و راهکارهای فیلمیک عنوان رساله­ی دکترای برُنِز در 1989 است که در آن تحلیل ابعاد فیگوراتیو سینما، به عنوان بدیلی در نقد فیلم ارائه می‌شود. او در کتابِ از فیگور به­طور عام و از بدن به­طور خاص (1998) به شرح­وبسطِ نقد فیگورال می­پردازد، روشی که بیش از هرچیز نقدی­ست درون­متن [immanente] که اسبابِ آنالیز فیلم­ها را در خودِ آن­ها جستجو می­کند. جالب آن­که درست در همان سال، وَنسان اَمیِل، یک منتقد فرانسوی دیگر و از همکاران پوزیتیف، کتاب بدن در سینما را می­نویسد. کتابی که اگرچه شاید فیگور را درست به همان مفهوم مورد نظرِ برُنِز به‌کار نمی‌گیرد اما در ارائه‌ی چشم­اندازهای تازه در نقد فیلم از منظر بدن و رویکردهای مختلف به آن در سینما، در همان قلمرو می­ایستد و فصلی را هم به جان کاساوتیس – کارگردان محبوب برُنه و دیگر فرانسوی­ها – اختصاص می­دهد. معرفی نقد فیگورال، صحبت­ها و بحث­هایی بسیار بیشتر از توان و ظرفیت این­جا می­طلبد و چه بهتر که خواننده خود در وهله­ی اول به همین کتاب آدرین مارتین که خوشبختانه فایل پی.دی.اف آن هم در دسترس است (+) رجوع کند. اما آن یک نکته­ای که در عنوان یادداشت آورده­ام اشاره­اش به چیز دیگری­ست: چه نیازی به این­همه پیچیدگی؟

آدرین مارتین می­گوید ترجمه­ی کتابی از برُنِز سه سال زمان برده و تازه بعد از اتمام کار به صرافت افتاده است که در بابِ واژه­ی کلیدیِ کتاب یعنی فیگور پژوهش کند و برای ریشه­یابیِ آن به سراغ اُئرباخ، کراکوئر و آگامبن برود. همه­ی ما کم­وبیش با تحلیل­های فلسفی (یا به قول مخالفانش: شبه­فلسفیِ) فیلم­ها روبرو بوده­ایم و چه­بسا آن­را در مواردی، بسیار دور از جهان فیلم یافته­ایم. بسیار شنیده­ایم که گفتمانِ نقد فیلم مجزاست از گفتمان فلسفه، و از دخالت علاقمندانِ آن حوزه نالیده­ایم. اما واقعیت این است که خشنود ماندن به یک دیدگاه، به‌طور مثال تحلیل فرم روایی – مارتین در این کتاب طعنه­ای هم به بوردول می­زند – و جلوتر نرفتن از آن به بهانه­ی نقدِ درون­متن، دست­مان را به­خصوص در مواجهه با فیلم­ها و فیلمسازهای یونیک – به تعبیر برُنِز – خالی می­گذارد. حتا درباره­ی فیلمسازهای تاحدی کمتر مساله­دار از نظر تحلیل­های مألوفِ فرمی هم از چشم­اندازهای تازه محروم می­مانیم. این‌جا می‌شود از منظری دیگر یادی هم از برِسون کرد؛ این درست که فهمِ  برِسونِ پل شریدر با تحلیل­های ترانساندانتال چندان پیچیده نیست اما چرا نباید به صداهای تازه­تر و البته کمی پیچیده­تر – که این دومی مشکلِ خواننده است نه نویسنده – گوش سپرد؟ اگر درکِ تحلیل رانسیِر از سکانس آغازینِ ناگهان بالتازار، اَمیِل از کشیش دهکده و حتا سرژ دَنه از صحنه­ی کلیسا در شاید شیطان، به سادگیِ تحلیل­های آشنا نیست – دست­کم برای من این­طور بوده است – مشکل از جای دیگری­ست. آدرین مارتین در این کتاب توضیح می­دهد که چطور با نگاه کردن از فیلتر اُئرباخ، فرشته­ی آبیِ اشترنبرگ (1930) به­ناگاه برایش تجلیِ دیگری پیدا کرده است. حالا اگر او برای ردگیریِ فیگور در سیر اندیشه­ی اروپا، تا مکتب وایمار عقب رفته، برای خواننده­ای نوعی مثل من، عقب رفتن تا سرچشمه­ی متافیزیک غرب و به­دقت خواندن دیدگاه افلاطونیِ بازنمایی، اجتناب ناپذیر – هرچند حوصله­بر و دشوار – می‌نماید. مگر بهره­مند ماندن بدون زحمت ممکن است؟

خلاصه این­که نقد فیلم بدون چالش و دست­وپنجه نرم کردن با مبانیِ اندیشه­ورزی، دست­کم در بسیاری موارد نه متنی خلاقانه برای «دیگرگونه» دیدن فیلم، که در نهایت، دعوتی ساده به دیدن فیلم خواهد بود؛ درست مثل یک ریویوی بلند: نه­چندان زایا و نه­خیلی بی­اثر.