نقدِ فیگورال و یک نکته 4
کتابِ کوچکِ تازهی آدرین مارتین، منتقد فرانکوفیلِ استرالیایی، از چند منظر قابل تامل است. آخرین روز، هر روز – اگر آنرا اینطور ترجمهی لغتبهلغت کنیم باید حواسمان به دامنهی معانیِ آخرین روز در فرهنگ مسیحیت باشد – گزارشیست صمیمانه و خواندنی از کندوکاوهای نویسنده در باب معنای فیگور در آثار نیکول برُنه؛ منتقد آوانگاردِ فرانسوی که کارهایش با ترجمههای مارتین به انگلیسیزبانها معرفی شده است.
در بابِ تحقیر. دو مسالهی سینماتوگرافیک معطوف به ابداع فیگوراتیو و راهکارهای فیلمیک عنوان رسالهی دکترای برُنِز در 1989 است که در آن تحلیل ابعاد فیگوراتیو سینما، به عنوان بدیلی در نقد فیلم ارائه میشود. او در کتابِ از فیگور بهطور عام و از بدن بهطور خاص (1998) به شرحوبسطِ نقد فیگورال میپردازد، روشی که بیش از هرچیز نقدیست درونمتن [immanente] که اسبابِ آنالیز فیلمها را در خودِ آنها جستجو میکند. جالب آنکه درست در همان سال، وَنسان اَمیِل، یک منتقد فرانسوی دیگر و از همکاران پوزیتیف، کتاب بدن در سینما را مینویسد. کتابی که اگرچه شاید فیگور را درست به همان مفهوم مورد نظرِ برُنِز بهکار نمیگیرد اما در ارائهی چشماندازهای تازه در نقد فیلم از منظر بدن و رویکردهای مختلف به آن در سینما، در همان قلمرو میایستد و فصلی را هم به جان کاساوتیس – کارگردان محبوب برُنه و دیگر فرانسویها – اختصاص میدهد. معرفی نقد فیگورال، صحبتها و بحثهایی بسیار بیشتر از توان و ظرفیت اینجا میطلبد و چه بهتر که خواننده خود در وهلهی اول به همین کتاب آدرین مارتین که خوشبختانه فایل پی.دی.اف آن هم در دسترس است (+) رجوع کند. اما آن یک نکتهای که در عنوان یادداشت آوردهام اشارهاش به چیز دیگریست: چه نیازی به اینهمه پیچیدگی؟
آدرین مارتین میگوید ترجمهی کتابی از برُنِز سه سال زمان برده و تازه بعد از اتمام کار به صرافت افتاده است که در بابِ واژهی کلیدیِ کتاب یعنی فیگور پژوهش کند و برای ریشهیابیِ آن به سراغ اُئرباخ، کراکوئر و آگامبن برود. همهی ما کموبیش با تحلیلهای فلسفی (یا به قول مخالفانش: شبهفلسفیِ) فیلمها روبرو بودهایم و چهبسا آنرا در مواردی، بسیار دور از جهان فیلم یافتهایم. بسیار شنیدهایم که گفتمانِ نقد فیلم مجزاست از گفتمان فلسفه، و از دخالت علاقمندانِ آن حوزه نالیدهایم. اما واقعیت این است که خشنود ماندن به یک دیدگاه، بهطور مثال تحلیل فرم روایی – مارتین در این کتاب طعنهای هم به بوردول میزند – و جلوتر نرفتن از آن به بهانهی نقدِ درونمتن، دستمان را بهخصوص در مواجهه با فیلمها و فیلمسازهای یونیک – به تعبیر برُنِز – خالی میگذارد. حتا دربارهی فیلمسازهای تاحدی کمتر مسالهدار از نظر تحلیلهای مألوفِ فرمی هم از چشماندازهای تازه محروم میمانیم. اینجا میشود از منظری دیگر یادی هم از برِسون کرد؛ این درست که فهمِ برِسونِ پل شریدر با تحلیلهای ترانساندانتال چندان پیچیده نیست اما چرا نباید به صداهای تازهتر و البته کمی پیچیدهتر – که این دومی مشکلِ خواننده است نه نویسنده – گوش سپرد؟ اگر درکِ تحلیل رانسیِر از سکانس آغازینِ ناگهان بالتازار، اَمیِل از کشیش دهکده و حتا سرژ دَنه از صحنهی کلیسا در شاید شیطان، به سادگیِ تحلیلهای آشنا نیست – دستکم برای من اینطور بوده است – مشکل از جای دیگریست. آدرین مارتین در این کتاب توضیح میدهد که چطور با نگاه کردن از فیلتر اُئرباخ، فرشتهی آبیِ اشترنبرگ (1930) بهناگاه برایش تجلیِ دیگری پیدا کرده است. حالا اگر او برای ردگیریِ فیگور در سیر اندیشهی اروپا، تا مکتب وایمار عقب رفته، برای خوانندهای نوعی مثل من، عقب رفتن تا سرچشمهی متافیزیک غرب و بهدقت خواندن دیدگاه افلاطونیِ بازنمایی، اجتناب ناپذیر – هرچند حوصلهبر و دشوار – مینماید. مگر بهرهمند ماندن بدون زحمت ممکن است؟
خلاصه اینکه نقد فیلم بدون چالش و دستوپنجه نرم کردن با مبانیِ اندیشهورزی، دستکم در بسیاری موارد نه متنی خلاقانه برای «دیگرگونه» دیدن فیلم، که در نهایت، دعوتی ساده به دیدن فیلم خواهد بود؛ درست مثل یک ریویوی بلند: نهچندان زایا و نهخیلی بیاثر.