ژان-مارک وَله


کوره‌راهِ جانکاهِ رستگاری 2

وحشی، ژان-مارک وَله 2014

جایی در صحنه‌های ابتدایی، شریل از پنجره‌ی اتاقش در مُتل، بیرون را نگاه می‌کند. انگار هم‌زمان، فیلمِ تازه‌ی وَله دارد نگاهی به فیلم پیشین می‌اندازد. آن‌جا مرد بلندقامت و لاغراندامی ایستاده که با شلوار جینِ آبی و کلاهی به سبک کابوی‌ها، به سیاهه‌ی وُودروف (مک‌کانهی) در باشگاهِ خریداران دالاس (2013) می‌ماند. شریل استرِید (ویترسپون)، درست مثل وُودروف، یک شخصیت واقعی‌ست که زندگی‌نامه‌اش دستمایه‌ی فیلمِ سینماگرِ مورد بحث ما شده است. هر دو وارد نبردی دیوانه‌وار با دیگران (و با خود) شدند. اولی، مبتلا به ایدز، با بوروکراسیِ نظام درمانیِ آمریکا درافتاد. و حالا دومی، زنی افتاده به ورطه‌ی خودویرانگری (هرزگی و هروئین)، با یک پیاده‌روی هزارکیلومتری در بلندی‌های پاسیفیک، چیستیِ خود را به چالش می‌کشد. وحشی[1] (2014)، هشتمین فیلم بلند ژان-مارک وَله، یک بار دیگر به ما نشان می‌دهد که این سینماگر را اگرچه نمی‌توان چندان بزرگ داشت، اما نادیده‌اش هم نمی‌شود گرفت.

وَله به نسل تازه‌ای از سینماگرانِ ایالت کاناداییِ کِبک تعلق دارد. سینماگرانی که در دهه‌ی اخیر، با فیلم‌های گاه درخشان‌شان، اصطلاح «احیای سینمای کبک[2]» یا گاه حتا «موج نوی کبک» را بر سر زبان‌ها انداختند. در یکی-دو سال اخیر، دُنی کُته با ویک و فلو یک خرس دیدند، زَویه دُلان با مامی، و ژان-مارک وَله با باشگاه خریداران دالاس، بیش از همقطاران‌شان مورد توجه و ستایش قرار گرفته‌اند. شاید جذاب‌ترین وجه این نسل تازه، دوری چشمگیرِ سینمای‌شان به هم باشد. مسأله‌ی اصلی کُته، در انزوا بودن و تک‌افتادگی‌ست؛ با باری انسانی و البته گاه سیاسی‌ که بر ناخودآگاه فیلم‌هایش سنگینی می‌کند. سینما برای دُلان، بیش از هر چیز یک امر شخصی، مالامال از احساس و اتوبیوگرافیک است. در عوض سینمای وَله، سینمایی متنوع است. سینمای آزمودن‌ها و خطاهاست. در فهرست فیلم‌هایش هم ویکتوریای جوان (2009) هست – فیلم تاریخیِ پرطمطراق و نسبتا پرهزینه، و به همان نسبت دست‌وپا گیر برای کارگردان – هم وحشیِ کوچک و جمع‌وجور. او مدتی‌ست که فیلم‌هایش را در آمریکا می‌سازد.

وَله با کریزی[3] (2005) به اوج رسید؛ داستانی خانوادگی که یک دوره‌ی تاریخی مهم (کِبکِ دهه‌ی شصت و هفتاد میلادی) را می‌کاود. فیلم، تقلای نسلی تازه (پنج برادر) را تصویر می‌کند که برای آفرینش هویت مختص خود در تقابل با نسل پیشین (پدر)، راه خود را می‌رود. زَکَری یکی از برادران، و مسأله‌دارترینِ آن‌هاست. پیاده‌رویِ طولانیِ او در شبی برفی، نسبتی با پیاده‌رویِ شریل در وحشی پیدا می‌کند. رستگاری برای هر دو (و در سینمای وَله)، در گروِ به سرانجام رساندنِ یک کنشِ جانکاهِ تنانه است. وُودروفِ دالاس هم، چنین راهی را پیمود. اگرچه راه او جغرافیایی هم بود (سفر به شرق دور و به مکزیک)، اما بیش از آن، در قالب یک سلوک درونی از خلال تنِ رو به تحلیل، نمود پیدا کرد. آن نژادپرستِ دور از مدارا، توانست دوست و حامیِ آدم‌هایی از جنسِ رایان (جِرد لِتو) شود. کریزی از منظری دیگر هم، کاری کلیدی در میان آثار وَله است. علاقه‌ی شخصی و اشرافِ او به ترانه‌های پاپ، این نوع موسیقیِ آماده را به‌جای موسیقیِ ساخته شده برای فیلم، به مصالح اجتناب‌ناپذیرِ دنیای فیلم‌هایش بدل کرد. در کافه دو فلور (2011) این شور و حساسیت به موسیقیِ روز، در یک دی.جیِ حرفه‌ای (با بازی یک خواننده‌ی واقعی)، متجسّد شد.

وحشی، پیاده‌روی روی «سطح» است. در سطح ماندن و به کلیشه‌ها متوسل شدن، حالا دیگر به جزئی از سینمای وَله تبدیل شده است. آیا این از فعالیت جانبیِ او در ساخت ویدئوهای تبلیغاتی نشأت می‌گیرد؟ شاید. شریل می‌خواهد با زورآزمایی با طبیعت وحشی، دختری بشود که مادرش آرزو داشته. مادر، از پس سرطان برنیامده و از دست رفته (اتفاقی مشابهِ زندگی شخصی فیلمساز). بر خلاف این فیلم، دست‌وپنجه نرم کردن و تقلّا کردن را در بندبندِ بدنِ مک‌کانهیِ دالاس لمس می‌کردیم. آیا مشکلِ وحشی به ریس ویترسپون (هم‌بازی مک‌کانهی در ماد) مربوط است؟ شاید. رابطه‌ی مادر-دختر و پیاده‌روی جان‌فرسای دختر، مسیرها(2013) را خواهرخوانده‌ی استرالیاییِ فیلم ما می‌کند. آنجا، رابین (میا واشیکوفسکی) تمام صحرای غربِ استرالیا تا اقیانوس هند را با شترهایش در می‌نوردد. جان کوران[6] در ساخت مسیرها به چیزی توجه نشان می‌دهد که وَله به آن (عامدانه؟) بی‌اعتناست: تصویر کردن «هولِ» (sublime) طبیعت. کوران اما از ترفندی استفاده می‌کند که انگار از فرط تکرار دیگر آن جادویش را از دست داده‌: حرکات آهسته و نماهای درشت از حیوانات و عناصر طبیعی، با همراهیِ موسیقیِ متنِ بی‌وقفه.  شان پن هم در به‌سوی طبیعت وحشی، یک هم‌خانواده‌ی دیگر برای فیلم ما، همین ترفند را به‌کار می‌بندد. او آگاه است که برای فیلمی با محوریت رُمانتیسم (کندن از جامعه و پناه بردن به طبیعت بکر)، سینمایی کردنِ هول طبیعت (زیباییِ توأم با رعب‌افکنی در مفهوم رمانتیک آن) امری حیاتی‌ست، اما چاره‌ی تازه‌ای برایش ندارد. آن‌چه وحشیِ ناموفق را جالب‌توجه می‌کند، ژست ژان-مارک وَله نسبت به ماده‌ی خام فیلمش است: دوری جستن از وسوسه‌ی آن رژیم‌های صوتی-تصویریِ اغراق‌آمیز. شاید یکی از مثال‌زدنی‌ترین تقابل‌های سینمایی انسان و طبیعت در سال‌های اخیر را گاس ون سنت در جری (2002) نشان داده باشد. آنجا دیده‌ایم که چطور شگردهای ساده‌ای مثل بازی مقیاس‌ها (انسان در برابر پهنه‌ی بی‌انتها) و تکرارها، می‌توانند حسّی جادویی را خلق کنند. برای مثال، صحنه‌ای را به‌یاد بیاوریم که دو کاراکتر در دشتی فراخ در گرگ‌ومیش، آرام‌ارام به‌جلو قدم برمی‌دارند اما موقعیت‌شان در قاب ثابت می‌ماند. وحشیِ ژان-مارک وَله با وجود همه‌ی کاستی‌ها و کلیشه‌هایش (اسب = مادر، خالی شدن بار کوله‌پشتی = کاتارسیس) لحظه‌هایی لذت‌بخش هم دارد: آواز خواندن یک کودک در جنگلی باران‌خورده.

این یادداشت پیش از این در دوازدهمین شماره‌ی فصلنامه‌ی فیلمخانه چاپ شده بود.


[1] Wild

البته این ترجمه‌ی دقیقی برای عنوان اصلی فیلم، که به طبیعت بکر اشاره دارد، نیست.

[2] Renouveau du cinéma québécois

[3] C.R.A.Z.Y


نگاهی به سال 2013 – جمع‌بندی و ده فیلم سال 2

مطلب پیشین: نگاهی به سال 2013 – قسمت پنجم

فهرست پیشنهادی من برای ده فیلم برگزیده‌ی سال 2013:

1- فیلم سال: غریبه‌ی دریاچه (آلن گیرودی)

lac-2le monde©

اولین ساخته‌اش فیلم کوتاهِ قهرمان‌ها نمی‌میرند (1990) در هیچ جشنواره‌ای پذیرفته نشد اما سرآغاز آشنایی‌اش بود با روآ ژانتی؛ دوست و همکار نزدیکش تا به امروز و کارگردان هنریِ غریبه‌ی دریاچه. تازه یازده سال بعد از آن فیلم بود که نامش بر سر زبان‌ها افتاد: جشنواره‌ی کن 2001، ژان لوک گدار با غافلگیر کردن همه، فیلم گیرودی با نام آن رؤیای قدیمی که می‌جنبد را بهترین فیلم جشنواره خواند. ادامه (+).

 

2- فرانسیس ها (نوآ بامباک)

01

فرانسیس های نُوآ بامباک، تا این‌جای کار،  یکی از دوست‌داشتنی‌ترین‌های آمریکای امسال بوده است. نه فقط چون فرانسیسِ «گرتا گِرویگ» فراموش ناشدنی‌ست، که  هست – در برخی صحنه‌ها انگار خواهر کوچکِ پراستعدادِ جینا رولندز روی پرده است! نه فقط چون تصویری پر وسواس، چسبیده به شخصیت‌ها و غیرمتظاهرانه از دوستی دو دختر، دو آدم، به‌دست می‌دهد. نه فقط چون صحنه‌هایی به‌غایت هنرمندانه در عین خویشتن‌داری در به‌رخ کشیدنِ هنردانیِ مولف دارد، که دارد – نگاه کنید صحنه‌ای را که سوفی به ملاقات فرانسیس در آپارتمان مشترکش با پسرها می‌آید. ادامه (+)

 

3- هِه‌وان دختر هیچ‌کس [در فرانسه: هِه‌وان و مردان] (هونگ سانگ-سو)

08arte©

هونگ سانگ-سو یکی از شاعران سینمای این سالهاست. یک گزاره‌ی کلیشه‌ای، ولی واقعی! استفان دُلُرم در کایه‌ای که تصویر این کارگردان را روی جلد داشت یادآوری کرد که این روزها «شاعرانه» بودن چطور نخ‌نما شده و از مد افتاده است. همان‌جا، سه سینماگر را مثالی برای شاعرانگی در سینمای بی‌شور و عشقِ این سال‌ها برشمرد: اپیچاتپونگ ویراستاکول، لئوس کاراکس و هونگ سانگ-سو. اولی دنیای مرموز و رؤیاگونه‌اش را در جنگل و دهکده ساخت با گفتگوی میان رفتگان و ماندگان (عمو بونمی). دومی، شعرش را در شهر سرود، در پاریس، با لیموزینی که می‌گشت و ما را در دنیایی خواب‌زده می‌گرداند (هولی موتورز). هونگ سانگ-سو با نوعی سبک‌سری و مطایبه با بازیگرانش همراه می‌شود. در سرزمینی دیگر (2012)، ایزابل هوپر را در کانون خود قرار داد. او را در خواب و بیداری‌اش همراهی کرد و در موقعیت‌هایی مضحک قرارش داد (مع‌مع کردنش، رابطه‌اش با آن نجات غریق و …). امسال او به سراغ یک شخصیت زنانه‌ی دیگر رفته است. ادامه (+)

 

4- گرگ وال استریت (مارتین اسکورسیزی)

the wolffilm comment©

یک فیلم آمریکایی برای پایان یک سال آمریکایی. اگرچه لینکلن و جانگو در اواخر سال 2012 به‌نمایش درآمدند، اما  اوایل امسال بود که این دو فیلم در مقیاسی وسیع دیده و به بحث گذاشته شدند. هر دو فیلم، هرکدام به‌شیوه‌ی خود، به قلب تاریک آمریکا زدند تا آن‌را در نیمه‌ی دوم قرن نوزده نشان دهند. در ادامه‌ی سال، دو فیلمِ دیگر به آمریکای امروز از زاویه‌ی نوجوانانش نگاه کردند؛ یکی با ضعف: حلقه‌ی بلینگ (سوفیا کاپولا)، دیگری با قدرت: گذراننده‌های تعطیلات بهاری(هارمونی کورین). آخر سال، با فیلم اسکورسیزی این حلقه تکمیل شد. ادامه (+)

 

5- کمی کلودل، 1915 (برونو دومُن)

Camille

«کمی» می‌خواهد غذایش را در حیاط بخورد. اجازه‌ی این کار را می‌یابد. پیش از او، این ماییم که به حیاط می‌رسیم. درخت را می‌بینیم، بی‌بار-و-برگ و با شاخه‌هایی رها شده در فضا. پشت سر، دیوار بلندی از سنگ و سیمان با درِ چوبیِ محقری در میان آن. صدای باز شدن یک در چوبیِ دیگر خارج از قاب به‌گوش می‌رسد. کات از درخت به «کمی» که وارد حیاط می‌شود و روی نیمکت سنگی می‌نشیند. سیب‌زمینی‌اش را همان‌طور پوست‌نگرفته از داخل بشقاب سفید که روی دامن بلند و سیاهش گذاشته برمی‌دارد و با ولع به آن گاز می‌زند. این‌طرف و آن‌طرف چشم می‌چرخاند. در حال خوردن، به‌چیزی خارج از قاب خیره می‌شود. به سمت چپ، بالا. دوباره درخت را می‌بینیم، این‌بار در نمایی نزدیک‌تر. ادامه (+)

 

6- ویک + فلو یک خرس دیدند (دُنی کُته)

vic-flo-vu-ours-photo_la_presse_1la presse©

سال 2009 بود که اصطلاح «احیای سینمای کبک» [Renouveau du cinéma québécois] در میان حلقه‌ای از منتقدان این ایالتِ کانادایی باب شد. خون تازه‌ای در سینمای مستقل کبک جریان گرفته بود. از اوایل هزاره‌ی تازه، عده‌ای سینماگر جوان بدون آن‌که خود را به جنبش یا جریانِ مشترکی منتسب بدانند، سر در کار خود داشتند و در جشنواره‌های بین‌المللی می‌درخشیدند. ادامه (+)

 

7- درون لوئین دیویس (برادران کوئن)

img-holdinginsidellewyndavis

CBS movies©

سال گذشته، کایه مصاحبه‌اش با میگل گومس درباره‌ی فیلم تابو را این‌طور نامید: زاویه دیدِ تمساح. بی‌سبب نیست اگر فیلم تازه‌ی برادران کوئن را چنین به‌یاد بیاوریم: زاویه دید گربه. البته این تعبیر دارای مابه‌ازای واقعی در فیلم هم هست: در صحنه‌ای که لوئین گربه به‌بغل در متروست انگار رد شدن سریعِ تابلوهای روی دیوار را از چشم گربه می‌بینیم. کوئن‌ها با قهرمان‌های‌شان چه می‌کنند؟ دیگر خوب می‌دانیم که بخت‌برگشته‌ها – این‌دفعه یک خواننده‌ی فلک‌زده‌ی فولک – جزء اصلی فیلم‌های کوئنی‌اند. سفرهای اُدیسه‌وار – از جنس ای برادر کجایی؟ – این‌بار در آمریکای برف‌گرفته. درون لوئین دیویس برفی‌ست. فیلمی‌ست که با وجود پتانسیلِ سوژه‌اش – خواننده‌ی فولک در نیویورک دهه‌ی شصت – از نوستالژی احتراز می‌کند و با گربه‌اش در خاطره‌ها باقی می‌ماند.

8- باشگاه خریداران دالاس (ژان-مارک وَلِه)

DALLAS-BUYERS-CLUB-insidemoviesinside movies©

ژان-مارک وَلِه عاشق تصویر است؛ درست مثل آن شخصیت‌هایی در فیلم‌هایش که شیفته‌ی موسیقی‌اند:  پدر در C.R.A.Z.Y از هر فرصتی برای خواندن ترانه‌ای از شارل آزناوور در مهمانی‌های خانوادگی استفاده می‌کند و آنتوان در کافه‌ دو فلور  یک دی.جیِ حرفه‌ای‌ست. باشگاه خریداران دالاس نقطه‌ی عطفی‌ست در سینمای وَلِه. CRAZYمسلک‌هایی که او تابه‌حال به ما نشان می‌داد، اینجا توش‌وتوانِ واقعی‌شان را در یک گاوچرانِ کله‌شقِ مبتلا به ایدز با بازی متیو مک‌کانهی – یکی از پرفروغ‌ترین‌های سال – می‌یابند. این کارگردانِ کبکی/کاناداییِ تماشاگرپسند – بدون بار منفیِ احتمالیِ این صفت – سرشار از نیرویی‌ست که جان‌مایه‌ی سینمای پرشور است: CRAZY بودن! گفتگو با او و متیو مک‌کانهی درباره‌ی باشگاه خریدارن دالاس را اینجا (+) ببینید.

9- ردّی از گناه (جیا ژانکه)

a touch of sinmubi©

تصویر کردنِ یک کشور غول‌آسا – چین از هر نظر چنین است: وسعت، جمعیت، رشد اقتصادی – در چهار نمایشِ مستقل که خشونت کور را احضار می‌کند. احضار با همان بارِ معنایی‌ای که در احضار ارواح خبیثه به خود می‌گیرد. انگار آن چند صحنه‌ای که از تئاتر سنتی چین می‌بینیم هم دارند چیزی را احضار می‌کنند؛ روح زمانه را؟ ردّی از گناه یا لمس گناه درباره‌ی خشونتی‌ست که دست‌به‌دست می‌شود و میان آدم‌هایی بی‌ربط به هم که گاه از روی تصادف از کنار هم می‌گذرند به جریان می‌افتد. گرانقدریِ کار ژانکه در تجربه‌ای فرمی‌ست که به آن دست می‌زند بی‌آنکه به دامِ منریسم بغلتد. ملغمه‌ای از سینمای ب، حساسیت‌های سینمایی و دغدغه‌های سیاسی که جوش دادن‌شان به یکدیگر، کاری‌ست به‌غایت پرمخاطره.

 

10- گذراننده‌های تعطیلات بهاری (هارمونی کورین)

james-franco-alien-spring-breakers-dysonology

dysnology©

بچه‌ی تخسِ آمریکا، امسال یکی از بحث‌برانگیزترین فیلم‌ها را به‌سمت منتقدان پرتاب کرد، همچون یک بمب – به‌تعبیر استفان دُلُرم. دخترکان بیکینی‌پوش در تعطیلات بهاره. پارتی، الکل، خوشگذرانی و اسلحه. موزیک و رژیم تصویریِ ویدئوکلیپی. چطور می‌شود ابتذال – به‌معنای فرودستیِ فرهنگی و بی‌مایگیِ شیوه‌ی زندگی – را فیلم کرد؟ با فاصله گرفتن و والا پنداشتنِ خود – در مقام سینماگر – یا با جان‌ودل به قلب آن زدن و با آن درآمیختن؟ این بحث به شکلی دیگر دوباره این‌روزها با حرارت درجریان است، این‌بار با گرگ وال استریت. یکی از جمع‌بندی‌های خوب از مواضع منتقدان درباره‌ی این فیلمِ اسکورسیزی را اینجا (+) بخوانید. به فیلم کورین با کمی تأخیر برخواهیم گشت، با تمرکز بر کایه دو سینما و به‌طور مشخص با بحثی که شاید بتوان چنین نامی برایش تصور کرد: سینمای ابتذال (سینمایی که درباره‌ی ابتذال است) یا سینمای مبتذل (سینمایی که خود اسیر ابتذال است)؟

 


باشگاه خریداران دالاس

 

Matthew McConaugheyPhoto : Remstar

فیلمی که درباره‌ی مبارزه‌ی یک ایدزیِ بی‌کله برای زنده ماندن است، در مقیاسی دیگر، اشارتی‌ست به مبارزه‌ی فیلم‌های کوچک برای بقا. ایدز بیماریِ اقلیت است، بلای جان درحاشیه‌مانده‌هاست. جنگ سیستم (این‌جا: اداره‌ی مواد غذایی و دارویی آمریکا) با تک‌مانده‌ها و مستقل‌هایی که می‌خواهند طرح خود را دراندازند. باشگاه خریداران دالاس فیلمی‌ست پر از طراوت، یعنی همان چیزی‌که  از فیلم‌هایی با مال محدود و آمال نامحدود انتظار می‌رود. ژان-مارک وَلِه از مونترال، که هشت سال پیش با .C.R.A.Z.Y بر صدر کانادا تکیه زده بود،  این‌بار به آمریکا رفته تا با بازی گرفتن از متیو مک‌کانهی و جرد لتو، فیلمی با این شعار بر پوسترش بسازد: «جرأت زیستن».