ژرار دی پاردیو و فانی اَردان در زن همسایه بغلی، فرانسوا تروفو، 1981، (منبع تصویر)
زنِ همسایه بغلی
سِرژ دَنه
ترجمه: مسعود منصوری
مقدمهی مترجم: سرژ دنه از ذهنهای زیبای نقدنویسی فرانسه بود که به درستی به او لقبِ «سینه فیس» (پسرِ سینما) داده بودند. او در اواسط دههی هفتاد در راس کایه دو سینما قرار گرفت و آنرا از پسْلرزههای می 68 خارج کرد و در اسباب کشیاش به روزنامهی لیبراسیون، توانست با تئوریزه کردن مفهوم «تصویر» در سینمای در حال تغییر و تلویزیون، بحثهای نظریِ تازه ای را پیش کشد. هر چقدر که بازَن در معرفی شدن به آنگلوساکسون ها و از آن طریق به دنیا خوش اقبال بود، دنه را کمتر از آنچه در اندازههای اوست به زبان های دیگر خواندهایم. آنچه پیش رو دارید نمونهای است از خلاقیتهای او به بهانهی فیلم «زنِ همسایه بغلی» که آنرا از کتاب «سینه ژورنال» انتخاب کردهام[1]. این کتاب گردآوریِ نوشتههای 1981 تا 1986 سرژ دنه است که با نامهی تحسین آمیز ژیل دُلوز به او آغاز می شود.
دیگر آنقدرها هم بر کسی پوشیده نیست، پس میشود آنرا فاش کرد: ما دو تروفو داریم؛ دو مولف برای دو نوع کار. یکی تروفو – جکیل و دیگری تروفو – هاید[2]، که بیشتر از بیست سال وانمود میکردند همدیگر را نمیشناسند. یکی آدم محترمیست، دیگری آبزیرکاه. یکی سربراه است و آن یکی، اخلالگر. دیر یا زود این دو باید همدیگر را ملاقات میکردند و فیلمی را بین خود تقسیم میکردند، مثل قلمرویی که تقسیم میشود. با زنِ همسایه بغلی این اتفاق میافتد. یک نقطهی عطف که یک فیلم خیلی خوب هم هست، یکی از بهترین های خانهی فیلم تروفو و شرکا. توضیح میدهم.
تروفو – جکیل خوشایندِ خانوادههاست، آنها را خاطرجمع میکند. یک سری از فیلمهای فرانسوا تروفو، چیزی نیستند جز تلاشی کموبیش موفق برای بازسازی خانوادهها؛ یک پروژهی عجیب و بسیار دور از «خانواده، از شما متنفرم» که (به غلط) فکر میکردیم در فیلم اولش، چهارصد ضربه میشنویم. شیوهای که تروفو – جکیل بهکار میگیرد همیشه یکسان است: به نوعی واکنش شیمیاییِ مواد قابل ترکیب و مواد ناسازگار میماند که از یک عنصر جداگانه (مثل یک بچهی گمشده یا پیداشده) شروع میشود. بعد سعی میکند بفهمد در کدام گروه میشود آنها را با هم ترکیب کرد، چند شخصیت را به این شیوه میتوان اضافه کرد (اول یکی، بعد یکی دیگر، بعد…)، تا آن که به درجهی اشباع برسیم. این گروهها، خانواده (ناتنی)، فرهنگ، جامعه و سینما نام دارند ( تروفو یکی از وارثان سینماگران بزرگ پیشین است).
خانوادهی سه نفره (ژول و جیم یا آخرین مترو) یکی از شکلهای ممکن است. یکی دیگر از این شکلها، امتحان کردن این است که آیا با تَرکهی ترِ پروفسور تروفو – ایتار، یک کودک «وحشی» میتواند در خانوادهی هوموسپین[3] جای بگیرد یا نه، (کودک وحشی). این شیمیِ ساختنها، در شب آمریکایی به اوج خود میرسد جایی که ساخت یک فیلم، بهانهایست برای نمایش «خانوادهی بزرگ سینما». در آخرین مترو، اینبار، خانواده یک گروه تئاتر در فرانسهی اشغال شده است. شاخوبرگِ این خانواده، زیرکانه، یک سرش کارگردان یهودیِ درخفاست، یک سرش زن بلوندِ بازیگرِ روی صحنه و سرِ دیگرش جوانِ نقش اول و عاشق پیشهی اهل مقاومت، در شهر است.
همهی این دنیاهای کوچک را میتوان تکهی رنواریِ کوه یخیِ تروفو دانست، اما نباید آن را با سنگدلی و خیرخواهیِ شکنجهگر که مخصوص رنوار است، اشتباه گرفت. ایدهی دیگر، یک نمایش برای همه است که در آن جلوی همهی حرکتهای شدید باید گرفته شود، ایدهی آشتیِ همه با همه یا تقریبِ[4] محافظهکارانهی همهی گرایشها.
تروفو – هاید کاملا برعکس است: غیراجتماعی، تکافتاده، سردمزاج و فِتیشیست[5]. او همه چیز برای ترساندن خانوادهها در اختیار دارد چرا که آنها را کاملا نادیده میگیرد و مشغول شیفتگیهای انحصاری و خصوصیِ خودش است. یک مجموعه از فیلمهای فرانسوا تروفو روی زوجهای عجیبوغریب و عقیم متمرکز است که بوی جنازه و کافور می دهند. زوجهایی تشکیل شده از یک مرد و یک تمثال از زنی زنده یا مرده، تصویری زنانه، صفی از زنها یا پاهای زنانه. فیلمهایی از این دست همیشه تا حدی شکستِ تجاری بودهاند و خانهی فیلم تروفو و شرکا، دلواپس وجههی شناخته شدهاش، کاری کرده است تا شاخهی هاید، وقتوبیوقت بیرون نزند یا اینکه خیلی بیسروصدا باشد. پوست نرم، مردی که عاشق زن ها بود و اتاق سبز به این دسته تعلق دارند. رویای یک کلکسیونر: مردی که عاشق زن ها بود (و برایشان می مُرد) فیلم زیباییست دربابِ تنهایی مردی که نظرش نسبت به زن ها تغییر نمی کند، زنهایی که پشت سرهم می آیند. این زن یا آن زن نیست که اهمیت دارد، بلکه آن جایگاه که هر زن به نوبهی خود در آن قرار میگیرد است که همیشه یگانه میماند.
آنچه مهم است، به تعبیر لَکان از دون ژوان[6]، این است که او آن [زن ها] را «یکی بعد از دیگری» دارد. این جایگاه، قربانگاهیست که در آن مخفیانه تمثالی را، زنی مومی را، ستایش می کنیم (اتاق سبز)؛ یک اقدام دیگر برای شوکه کردن خانوادهها.
فرانسوا تروفو و فانی اَردان، سر صحنه ی زن همسایه بغلی، (منبع تصویر)
تروفو – هاید و تروفو – جکیل در زن همسایه بغلی همدیگر را ملاقات میکنند. فیلمنامه هیچ چیزِ هیجان انگیزی را از پیش در خود ندارد. شخصیتها از کارمندان متوسط حوالیِ گرنوبل[7] هستند. آدمهایی کسل کننده با دنیایی کوچک (دنیای تروفو کوچک است): همهی آنها شغلهایی مینیاتوری دارند. دپاردیو با ماکت کشتی سروکار دارد، گرسن مامور برج مراقبت است (او از جایش هواپیماها را مثل مدلهایی کوچک میبیند)، میشل بومگرتنر زن خانه دار است، فانی اَردان وقتی تصمیم میگیرد تا دوباره کار کند، وارد دنیای کتاب کودکان میشود. شخصیتها به طرز ناامید کنندهای متوسط اند، مثل آدمهای صفحهی حوادث. نقطهی شروع فیلم این طور است: یک زوج در کنار زوج دیگر ساکن میشود. اگر مردِ یک خانواده و زنِ خانوادهی دیگر، هفت سال پیش از آن همدیگر را نمیشناختند، همه چیز میتوانست به خوبیوخوشی پیش برود. شوک. رابطهی آن دو پر فراز و نشیب بوده است و اگر تا حالا این بیتجربهها فکر میکردند همه چیز بین آنها تمام شده، اشتباه میکردهاند. فیلمْ حکایتی پر آشوب از آخرین کنش زندگی این زوج است ، پس به جز پایانی خشونت بار، طور دیگری نمیتواند تمام شود.
آیا زن همسایه بغلی فیلمیست که در آن هاید از جکیل انتقام میگیرد؟ نه واقعا. این فیلمْ ستایشِ آنارشیستیِ یک عشقِ دیوانهوار هم نیست، اگر چه طنینی از صحنهی معروفِ مربوط به دوران طلایی در آن به گوش میرسد: صحنهی معاشقهی پرهیاهوی یک زوج، وسط یک میهمانی رسمی. اما آنچه برای بونوئل یک شوخی سطحیست، برای تروفو بیانگر افقی در دوردست است. زنا از نظر او نه یک موضوعِ بازیگوشانه که مازاد است. نه، اگر زن همسایه بغلی فیلم موفقیست و در نهایت اینچنین تاثیرگذار است، به این خاطر است که تروفو، دشمن نمایش شوروشوقها و ایدهها، مردِ میانهروی و مصالحه، این بار سعی دارد تا خودِ مصالحه را فیلم کند و از آن مصالح و حتا فرم فیلم را بسازد. مصالحه نه به معنای تحقیرآمیزِ «دست از اصول کشیدن»، بلکه به آن معنا که فرویدی ها «برقراری مصالحه[8]» مینامند. توضیح می دهم (دوباره).
قمار تروفو با زن همسایه بغلی، خروج از اتاق سبز است، ترکیب کردن سناریو – هاید (شورِ بیمارگونه و در خفا) است با سناریو – جکیل (دیگران، زندگی عمومی). او به گونهای این کار را میکند که هیچکدام بر دیگری برتری نیابد و بیننده یکی از آندو را ترجیح ندهد. هر چه بیشتر وارد جزییاتِ شورِ آتشین شویم، بیشتر باید نسبت به هزاران مانع [در دنیای] واقعی که به مقابله برمیخیزند، حساس شویم. یک قمار غیرممکن؟ تعادلی شکننده؟ برقراری مصالحه، به قول روانکاوان که آن را پایانی بر نیرنگهای میل میدانند، «همزمان هم میلِ ناخودآگاه و هم ضرورتهای بازدارنده را ارضا میکند». برقراری مصالحه، تدوین کردن میل با سرکوب است.
زن همسایه بغلی ابداع بینهایتْ تدوینِ کوچک از این دست است، وجهِ هیچکاکیِ تروفوست و هیچکاکْ پیوریتن دیگریست که شیفتهی واقع نماییست (که شاید هر دو یک چیز باشد: هنرِ حفظ ظواهر، و ظواهر برای یک فیلمساز چیز کمی نیست). هیچکاک بهتر از هر کس دیگری میتوانست دو منطق را از یک تصویر بگذراند، با دو سرعت، منطق میل و منطق سانسور یا آن طور که فرویدی ها می گویند: اصل لذت و اصل واقعیت.
حدود اواخر فیلم، جایی که دپاردیو دارد در آشپزخانه روی اعصاب فانی اَردان راه می رود (هر دو خیلی عصبیاند)، فانی در واکنش چیزی شبیه به این میگوید: «اگر کسی پرسید چرا آمدی اینجا، بگو آمده بودی برای تعمیر فریزر». این احتیاط خنده دار، این شیوهی ناامیدانهی چنگزدن به واقعیت، حقیقیترین چیزیست که در فیلم وجود دارد.
این فریزر (که هیچ وقت آن را نمیبینیم) بیشتر از هر چیز دیگری در زن همسایه بغلی، مرا تحت تاثیر قرار میدهد، حتا بیشتر از شورِ مرگبارِ دو دلداده. باید این فریزر آفریده میشد، که هم نیست و هم هیچ نیست، این ابداع به تروفو (و سوزان شیفمَن [فیلمنامه نویس]) تحمیل میشود تا تفاهمی بین جکیل و هاید بوجود آید. به همین شیوه، وقتی از روی تصادف (از روی تصادف، چه حرف ها!) پیراهن فانی اردان پاره میشود و او وسط جمع نیمه عریان میشود، شاهد برقراری مصالحهایم: این شوخی به مذاق همهی میلها خوش میآید: زن میخواهد در برابر همه عریان شود (هیستری)، مرد [دپاردیو] میخواهد او را عریان ببینیم، تماشاچی دلش میخواهد بازیگر زن را عریان ببیند، تروفو هم میخواهد او را نشان دهد و… این بازیِ برخاسته از چارگوشهی میل، ضرورتِ نوآوری را برای همیشه ایجاب میکند. اگر چه این یک «بازی قدیمی»ست، اما بازیِ تروفو شبیه به هیچکس دیگری نیست.
آنطور که این دو دلداده در طول فیلم پیش میروند و از دیگران و از مکانها مثل یک چشمانداز عبور میکنند را دوست دارم. [چشماندازی] متروکه و آشنا. هر چند تروفو به جای فیلم گرفتن از چشمانداز، فقط بدنها و اشیا را نشان میدهد. [مثلا] وقتی دپاردیو، که عقلش را از دست داده، زن محبوبش را دنبال میکند و جلوی چشمان بهتزدهی بقیه، درست بین آنها و انگار آنها حضور ندارند، او را کتک میزند؛ موقعیست که دو سناریو [جکیل و هاید] کنارِ هم حضور دارند و ما ماندهایم که این شوخیست یا رسوایی. [این همان] چشماندازیست که تروفو میتواند آن را با سرعتِ هر چه بیشتر و با استادیِ تمام، نقاشی کند. به خاطر یک پارادوکس که فقط مختص خود اوست، هنر مصالحهای اش او را به سمت سینمایی همراه با ریسک و بدون تور ایمنی سوق میدهد.
در زن همسایه بغلی، هنر میزانسن آنقدر فراخ و رها می شود تا بتواند هاید و جکیل را در آنِ واحد در خود جای دهد.
30سپتامبر1981
*این ترجمه در شمارهی نخست «سینما – چشم» چاپ شده است. نشریهای که فقط از طریق سایت آمازون قابل خریداریست و از اینرو، کمی دور از دسترس خوانندهی ساکن ایران.
[1] Daney, Serge (1986). Ciné journal. Paris: Cahiers du cinéma. p. 39-41
[2] اشاره به داستان «مورد عجیب دکتر جکیل و آقای هاید» نوشتهی رابرت لوییس استیونسون (1886) که فیلمهایی هم بر اساس آن ساخته شد. قهرمان این داستان دو شخصیت کاملا متضاد دارد: دکتر جکیل (شخصیت خوب) و آقای هاید (شخصیت بد).
[3] Homo sapiens نام گونهی انسان در طبقهبندی علمی موجودات زنده
[4] Œcuménisme اشاره به ایدهی وحدت همهی شاخههای مسیحیت در قالب یک کلیسای واحد
[6] Don Juan مردی افسانه ای که زنان را اغوا می کرد.
[7] Grenoble شهری در جنوب شرقی فرانسه
[8] Formation de Compromis [Fr] / Compromise Formation [En]
از نظر فروید، هستهی اصلى شخصيت انسان، يعنى اگو، چيزى از ارزشها نمىفهمد و به دنبال ارضای میل است. در عين حال در برابر نیروی سرکوبگرِ سوپراگو، بین آن دو مصالحه برقرار میشود.