رمانتیکهای آواره، نگاهی به کمدیرمانتیکهای بیلی وایلدر
رمانتیکهای آواره، مقالهای است دربارهی فیلمهای کمدیرمانتیک بیلی وایلدر که برای بیستوپنجمین شمارۀ فیلمخانه نوشتم. فایل پی.دی.اف آنرا از لینک پایین دریافت کنید:
رمانتیکهای آواره، مقالهای است دربارهی فیلمهای کمدیرمانتیک بیلی وایلدر که برای بیستوپنجمین شمارۀ فیلمخانه نوشتم. فایل پی.دی.اف آنرا از لینک پایین دریافت کنید:
بیستوسومین شمارهی فیلمخانه منتشر شد. در این شماره برای بزرگداشت نودمین سالگرد تولد اَنیس واردای محبوبم از سینمای او نوشتهام: اَنیِس واردا، سینما بی سقفی بالای سرش. بخش کوتاهی از این نوشته را اینجا میآورم:
و اینها هنوز سینمای وارداست، در سفری بیانتها برای ملاقات با انسان و مکان، بی سقفی بالای سرش و بی دیواری دور و برش، و با دار و نداری که فروتنانه به دوش میکشد و لرز لرزان به امکانها و پیشامدها دل میسپارد. پس عجیب نیست که فیلم خانهبهدوش نقطهی اوج این سینما باشد، و آینهی تمامنمای آن. در میانهی دههی هشتادِ سینمای فرانسه، در میان وفور فیلمهای منریستی و بهاصطلاح خوشاستیل، خانهبهدوش بهکلی جور دیگری بود. سادگیِ هنرمندانهاش گویی سفری بود به موقعیت آغازین سینما. در آن جهان پیشاآفرینشی، قبل از تکوین فیلم به عنوان فیلم، اولین دوربینها کارشان مطالعهی حرکت انسان بود. و از میان حرکتها، این راه رفتن بود که بیش از همه روی صفحات حسّاسِ دوربینهای قرن نوزدهمی نقش میبست تا به اجزای خُردش تجزیه شود و دوباره به جریان افتد. مونا، دختر خانهبهدوشِ فیلم، رهسپار جادههایی است که نور زمستانی گرمشان میکند و نمیکند. انسانی است که راه میرود و راه میرود و با چهرهها و قریههای مختلف دیدار میکند. گفتهاند که دوربین واردا با مونا همان نوع رابطهای را دارد که آن دوربینهای آغازین با سوژههای مورد مطالعهیشان . واردا که سینما را بی معلومات اکتسابی و بی عاریت گرفتن از کسی آغاز کرده بود اینبار نیز، بعدِ سهدهه، به شیوهی خودش رهاییبخشِ سینمای از رمقافتادهی فرانسه میشد. خبر کوتاه بود و شاید نه چندان بااهمیت. روزنامهها از پیدا شدن جسد بیجان دختری بیخانمان نوشته بودند. همین برای واردا کافی بود، نه فیلمنامهای لازم بود، نه طرح از پیش تعیین شدهای، و نه «جلوه»های مُد روزی. این حادثه دو گوهر بدویِ سینما را در خود داشت و همین کافی بود: انسان و مکان.
روی جلد «فیلمخانه»ی بیستودوم تصویر سینماگری نقش بسته است که بدون بزرگداشت کار او نمیتوانستیم پروندهی امسال را ببندیم. دیوید لینچ با فصل سومِ سریال «تویین پیکس» یکی از شگفتانگیزترین تجربههای تصویری سالهای اخیر را به ما پیشکش کرد. در یادداشت افتتاحیهی این پروندهی کوچک در اینباره نوشتهام. اولین مقاله (نوشتهی نَتان رُنو، ترجمهی مریم رزازی) یک سوال ظاهرا ساده را طرح میکند: آیا میشود «تویین پیکس» که یک سریال است را در فهرست بهترین فیلمهای سینمایی سال جای داد؟ این پرسش بحثی اساسی را دربارهی «سریفیلی» (سریالدوستی) و ریشههای تاریخی آن پیش میکشد. از نقش کایه دو سینمای معاصر در بزرگداشت سریالهای آمریکایی میگوید و میرسد به مهمترین منتقدی که برای نخستین بار به اهمیت سریالها پی برد. او لویی اِسکورکی نام دارد. دوستِ هممدرسهای سرژ دَنِه که همراه با او وارد کایه دو سینما شد و بعد به لیبراسیون رفت. مقالهی دوم (نوشتهی استفان دُلُرم، ترجمهی محمدرضا شیخی) را از یکی از سه پروندهی مفصلی که کایه دو سینما دربارهی «تویین پیکس» کار کرد انتخاب کردیم. با یک یادداشت کوتاه (نوشتهی مجید فخریان) این ادای احترامِ مختصر به هنرمند بزرگ دورانمان را به پایان میرسانیم.
«فقط پایان دنیا» را دیدهام و صحبت دربارهی این کارِ تازهی زَویه دُلان را به فرصتی دیگر موکول میکنم که فیلم در ایران دیده شده باشد. چه فیلمهایش را دوست داشته باشیم چه دوست نداشته باشیم، ما با «مورد»ی به نام زَویه دُلان روبرو هستیم. اینرا کوشیده بودم در مقالهی کوتاهی که سال پیش دربارهی «مامی» نوشته بودم، و فایل پی.دی.اف آنرا اینجا ضمیمه میکنم، توضیح دهم: