فیلمهای بدِ خوب – بخش دوم: «زیباییِ بزرگ»ی که میخواهد «بد» نباشد 2
FILMMAKERMAGAZINE©
زیبایی بزرگِ سورنتینو دلش میخواهد بزرگ باشد. میخواهد «بد» نباشد و خوب باشد و بزرگ باشد اما همچنان از «بد»ی بگوید و بنالد. مقدماتش هم فراهم است: یک نویسنده که چهل سالِ پیش شاهکاری نوشته و خاموش شده، شهر رم با همهی زیباییهایش و ملغمهای از عیاشی و تاملات فلسفی در باب مرگ و زندگی و زیبایی و عشق. نتیجه اما فیلمیست مطنطن. آنهمه صغرا و کبرا و قِر-و-قمیشِ دوربین ختم میشود به سینههای برهنهی جوانیهای معشوقهی مرده که ناگزیریم آنرا به عنوان زیباییِ بزرگِ گمشده بپذیریم. یا نه، دل بسپاریم به دالانهای تاریک و مخفی – که کلیدش در دست دوستِ نویسنده است – و مبهوت زیباییهای موزهوار شویم و همصدا با نویسنده آه بکشیم که آن زیباییها کجا و این جماعتِ مبتذل کجا.
کدام ژست سورنتینو غلط است؟ آپارتمان اعیانیِ جِپ (نویسنده) در بلنداست و آدمها را از بالا میبیند. اگرچه او خود در مهمانیهای شبانه در میان این آدمها میلولد و همهجوره حالش را میبرد، اما در مقام یک روشنفکر عالیقدر، بهوقتش، در رهنمودهای تحقیرآمیز خطاب به همپیالهایهایش کم نمیگذارد. دُرک زبونیان، استاد خوشفکرِ دانشگاه لیل که یکی از حوزههای علائقش سینما از منظر دُلوز است، در یکی از مهمترین مقالات کایهی سال پیش، دربارهی این فیلم مینویسد: «پائولو سورنتینو از پسِ پنهان کردنِ این نگاهِ از بالا که در تحقیرِ ابژهی او – بیتفاوتی و عیاشیِ بورژوازیِ نوخاستهی رُم – است، بر نمیآید و بهواسطهی همین تحقیر، فیلمش را به بلاهتی قابل پیشبینی بدل میکند».
داستان جِپ گامباردلا، که به قول خودش میخواسته و توانسته ارباب رُم باشد، بیشباهت نیست به داستان جردن بلفورت که سودای اربابیِ وال استریت را داشت. عمدهترین تفاوت، ژست دو کارگردان است نسبت به ابژهیشان.