اینک شیطان 14


 

(منبع تصویر)


همه چیز برای بدفهمی مهیاست! فکر می­کنم که در تجربه­ام با این فیلم تنها نباشم. در اولین دیدن، ناامیدانه تلاش می­کردم به شخصیت­ها نزدیک شوم، به خصوص به آن تارکِ دنیایی که انگار همه­ی فوت و فنِ ماوراءالطبیعه را بلد است، و اتفاقا به همین دلیل هم تقلایم تا انتهای فیلم نتوانست بی­علاقگی­ام به این توانایی را مجاب کند. در دوباره دیدن بود (این­بار البته کمتر خواب­آلود!) که خیلی زود پی بردم این فیلم، سه­باره و چهارباره دیدن را هم تاب می­آورد. گفتگو درباره­ی آخرین فیلمِ برونو دومُن را از کجا باید شروع کرد؟ فکر می­کنم طفره رفتنم از ترجمه­ی عنوان این فیلم، می­تواند شروع خوبی باشد.

برون از شیطان؟ به جز شیطان؟ این ها دقیقا ترجمه­ی کلمه به کلمه­ی عنوان فیلم است. تا آنجا که من می­دانم و پرس­وجو کرده­ام، این ترکیب حتا برای فرانسوی زبان ها هم به اندازه­ی کافی غریب هست. با Satan [شیطان] مشکل­مان کمتر است، مساله اما حرف اضافه­ی Hors [خارج از] است! حتا این توضیحِ کارگردان که می­خواسته بر حضور شیطان یا شَر تاکید کند [پوزیتیف، شماره 608] هم چندان راه­گشا نیست. «خارج از» چیزی بودن، به معنای درنَوَردیدن و عبور کردن از یک «مرز» است. مرزِ میان دو چیز، میان دو «جهان». قلمروی این فیلم، پیش از آن­که بوسیله­ی شخصیت­ها و روایت­ها ساخته شود، شکل گرفته از «بدن»های بی­نام و سرگردان در «منظره­ها»ست. دستی که بر در می­کوبد، سنگی را در هوا نگه می­دارد و شکلِ نیایش  به خود می­گیرد؛ سَری که در سکوت روی شانه­ی دیگری آرام می­گیرد؛ و همه­ی این­ها در منظره­های خیره­کننده­ی کُت دوپَل در شمال فرانسه اتفاق می­افتد. کلماتْ کمترین نقش را دارند و باند صدا چیزی نیست جز صدای نفس کشیدنِ این «بدن»­ها، فریادشان و خِش خِش پاهای­شان روی زمین، که با صداهای «منظره» درهم می­آمیزد: صدای شُرشُر آبی که از روی شیروانی می ریزد، صدای پرنده­ها، پارس سگ، موج دریا و …

بازگردیم به ایده­ی «مرز»، یعنی تقسیم کننده­ی بدن­ها و منظره­ها در دو جهان مختلف، که در فیلم بارها به آن رجوع می­شود: سیم خارداری هست که بخش مهمی از فیلم به  رفتن و آمدن از میان آن می­گذرد، یا شاید بتوانیم بگوییم رفت و آمد میان جهان طبیعی و «فرا»طبیعی. اما مرز، بیش از آن­که جداکننده باشد، متصل کننده هم هست، یا حتا گاهی درهم­تنیدنِ دو چیز، دو جهان، را هم قابل ادراک می کند. اصلا یکی از جاذبه­های این فیلم همین حرکت روی مرزِ درهم­تنیدن و تفکیک کردن، با مصالحی­ست که به حد کفایت تجرید شده است. نتیجه، تعریف قلمروی تازه­ای­ست برای بدن و کارکردهایش: لب­ها، نه برای بوسه­ی عاشقانه، که دهانه­ای برای عبور نیروهای فراطبیعی­اند (جن­گیری از دختربچه و هم­آغوشی با دخترِ مسافر)؛ یا مرگ، دیگر نه امری قطعی و پایانِ بدن، که موضوعی­ست قابل برگشت. نکته­ی جذابِ دیگر، میل و کششِ هر یک از این دو بدن به سوی یکی از نیروهای غالب در منظره است: مرد، در پیوندی ناگسستنی با آتش است. یکی از فعالیت­هایش (در فاصله­ی میان انتقامجویی­ها!) چوب جمع کردن و آتش افروختن است، تا جایی که وقتی در جوابِ دختر، می­گوید نمی­داند چه کسی این آتش بزرگ را برافروخته، کمی غیرقابل باور به نظر می­آید. در سوی مقابل، دختر با آب هم­پوشانی دارد، شیفته­ی صدای شُرشُر آب است، (با کمی تسامح) روی آب راه می­رود و در نهایت، در کنار یک آبگیر از مرگ به زندگی برمی­گردد. می­خواهم نتیجه بگیرم که این مرزِ میان بدن­ها و منظره­ها هم، چندان مرز غیرقابل عبوری در این فیلم نیست.

Hors Satan [اُر سَتان] را به هر عنوانی که ترجمه کنیم، نه بیرون از شیطان و شر، که خارج از تعریف­های پذیرفته شده از بدن و خیر و شر می­ایستد، تا دنیای درهم تنیده ای را بسازد که سینما خالق توانای آن است.

 


پاسخ دادن به مسعود لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 ‎افکار در “اینک شیطان

  • امیر

    سلام جناب منصوری عزیز؛
    راستش هر 6 فیلم برونو دومون را دیده‌ام. هر کدام تجربه‌ای بدیع بوده‌اند.از زندگی مسیح تا فلاندرز، از اومانیته تا بیست‌و‌نه نخل. و از هدویج تا همین فیلم اخیر( به پیشنهاد شما اینک شیطان). به نظرم سینمای دومون سینمای بدن‌هاست. ایده‌ی نوشته‌‌ی شما را بسیار دوست دارم و راستش در اولین بار دیدن این فیلم با شما بسیار موافقم. کمی جا خوردم. این‌که چگونه می‌شود از فیزیک به این شکل به ماوراءفیزیک رسید. ابتدا کمی شوکه شدم (در سکانسی که دختر زنده شد، به یاد سکانسی از فیلم کارلوس ریگاداس افتادم) اما در بار دوم دیدن فیلم کمی بیشتر به آن نزدیک شدم. و نوشته‌ی شما مثل همیشه ایده‌هایی قابل توجه داشت. ممنون

  • مسعود ‎ارسال نویسنده

    سلام امیر جان،
    ممنونم از نظر لطفت به این یادداشت. راستش شناختم از این فیلمساز هم مثل صدها فیلمساز خوب دیگر، هنوز خیلی محدود است، اما همین فیلم انگیزه ای شد برای پی گرفتن او. بله درست می گویی، «حرکت بدن» را اگر به عنوان ترجمه ی «ژست» [در فرانسه] بپذیریم، یکی از بُن مایه های سینمای اوست، تا آنجا که نوشته ی پوزیتیف درباره ی این فیلم، بسیار به برسون ارجاع داده بود که البته این مقایسه به نظرم مستلزم تسامح های زیادی هم هست. راستش را بخواهی مدتی ست نسبت به این نوع سینما بسیار کنجکاوم که فکر می کنم علاقه و جستجوگری ام نسبت به کاساوتیس، در شکل گیریِ سلیقه ی امروزم تعیین کننده بوده است.
    پیروز باشی

  • آنا

    فیلم مفهومی و جالبی بود نیروی های ماوراطبیعه ی که می شه از طبیعت گرفت و نحوه استفاده از اون متفاوته
    هرچقدر فیلم مکالماتش کمتر باشه عمیق تره

    • مسعود ‎ارسال نویسنده

      سینما-چشم یک شماره‌ی ویژه (شماره 3) برای این کارگردان درآورده، اما متاسفانه این مجله در ایران قابل دسترسی نیست، باید صبر کرد تا مثل شماره‌ی قبل برای مدت محدودی در اینترنت بگذارند.

  • دامون قنبرزاده

    با سلام
    به طور اتفاقی با وارد سایت شما شدم …
    نکات خوبی درباره ی فیلم مرموز و غریبِ برونو دومون نوشته بودید ( مثل قضیه ی آن سیم خاردارها و مرز دو جهان ) که قابل تأمل بود. به نظرم این بهترین فیلم این فیلمساز فرانسوی ست و البته فیلمِ ـ همانطور که گفتم ـ مرموزی ست. اولش خسته می شوی اما هر چه جلوتر می رود، کم کم انگار فضا می گیردت. دومون از « هیچی »، « یک چیزی » ساخته. عجیب است.

    • مسعود ‎ارسال نویسنده

      سلام دامون عزیز،
      ممنون که برای خواندنش حوصله کردی. درست است، این حوصله‌بر بودن در فیلم آخرش (کمی کلودل) بیشتر خودش را نشان می‌دهد.