همه چیز برای بدفهمی مهیاست! فکر میکنم که در تجربهام با این فیلم تنها نباشم. در اولین دیدن، ناامیدانه تلاش میکردم به شخصیتها نزدیک شوم، به خصوص به آن تارکِ دنیایی که انگار همهی فوت و فنِ ماوراءالطبیعه را بلد است، و اتفاقا به همین دلیل هم تقلایم تا انتهای فیلم نتوانست بیعلاقگیام به این توانایی را مجاب کند. در دوباره دیدن بود (اینبار البته کمتر خوابآلود!) که خیلی زود پی بردم این فیلم، سهباره و چهارباره دیدن را هم تاب میآورد. گفتگو دربارهی آخرین فیلمِ برونو دومُن را از کجا باید شروع کرد؟ فکر میکنم طفره رفتنم از ترجمهی عنوان این فیلم، میتواند شروع خوبی باشد.
برون از شیطان؟ به جز شیطان؟ این ها دقیقا ترجمهی کلمه به کلمهی عنوان فیلم است. تا آنجا که من میدانم و پرسوجو کردهام، این ترکیب حتا برای فرانسوی زبان ها هم به اندازهی کافی غریب هست. با Satan [شیطان] مشکلمان کمتر است، مساله اما حرف اضافهی Hors [خارج از] است! حتا این توضیحِ کارگردان که میخواسته بر حضور شیطان یا شَر تاکید کند [پوزیتیف، شماره 608] هم چندان راهگشا نیست. «خارج از» چیزی بودن، به معنای درنَوَردیدن و عبور کردن از یک «مرز» است. مرزِ میان دو چیز، میان دو «جهان». قلمروی این فیلم، پیش از آنکه بوسیلهی شخصیتها و روایتها ساخته شود، شکل گرفته از «بدن»های بینام و سرگردان در «منظرهها»ست. دستی که بر در میکوبد، سنگی را در هوا نگه میدارد و شکلِ نیایش به خود میگیرد؛ سَری که در سکوت روی شانهی دیگری آرام میگیرد؛ و همهی اینها در منظرههای خیرهکنندهی کُت دوپَل در شمال فرانسه اتفاق میافتد. کلماتْ کمترین نقش را دارند و باند صدا چیزی نیست جز صدای نفس کشیدنِ این «بدن»ها، فریادشان و خِش خِش پاهایشان روی زمین، که با صداهای «منظره» درهم میآمیزد: صدای شُرشُر آبی که از روی شیروانی می ریزد، صدای پرندهها، پارس سگ، موج دریا و …
بازگردیم به ایدهی «مرز»، یعنی تقسیم کنندهی بدنها و منظرهها در دو جهان مختلف، که در فیلم بارها به آن رجوع میشود: سیم خارداری هست که بخش مهمی از فیلم به رفتن و آمدن از میان آن میگذرد، یا شاید بتوانیم بگوییم رفت و آمد میان جهان طبیعی و «فرا»طبیعی. اما مرز، بیش از آنکه جداکننده باشد، متصل کننده هم هست، یا حتا گاهی درهمتنیدنِ دو چیز، دو جهان، را هم قابل ادراک می کند. اصلا یکی از جاذبههای این فیلم همین حرکت روی مرزِ درهمتنیدن و تفکیک کردن، با مصالحیست که به حد کفایت تجرید شده است. نتیجه، تعریف قلمروی تازهایست برای بدن و کارکردهایش: لبها، نه برای بوسهی عاشقانه، که دهانهای برای عبور نیروهای فراطبیعیاند (جنگیری از دختربچه و همآغوشی با دخترِ مسافر)؛ یا مرگ، دیگر نه امری قطعی و پایانِ بدن، که موضوعیست قابل برگشت. نکتهی جذابِ دیگر، میل و کششِ هر یک از این دو بدن به سوی یکی از نیروهای غالب در منظره است: مرد، در پیوندی ناگسستنی با آتش است. یکی از فعالیتهایش (در فاصلهی میان انتقامجوییها!) چوب جمع کردن و آتش افروختن است، تا جایی که وقتی در جوابِ دختر، میگوید نمیداند چه کسی این آتش بزرگ را برافروخته، کمی غیرقابل باور به نظر میآید. در سوی مقابل، دختر با آب همپوشانی دارد، شیفتهی صدای شُرشُر آب است، (با کمی تسامح) روی آب راه میرود و در نهایت، در کنار یک آبگیر از مرگ به زندگی برمیگردد. میخواهم نتیجه بگیرم که این مرزِ میان بدنها و منظرهها هم، چندان مرز غیرقابل عبوری در این فیلم نیست.
Hors Satan [اُر سَتان] را به هر عنوانی که ترجمه کنیم، نه بیرون از شیطان و شر، که خارج از تعریفهای پذیرفته شده از بدن و خیر و شر میایستد، تا دنیای درهم تنیده ای را بسازد که سینما خالق توانای آن است.
مم نون جناب منصوری عزیز
ممنون که خواندی احسان. امیدوارم این فیلم را به اتفاق بقیه دوستان ببینید.
سلام جناب منصوری عزیز؛
راستش هر 6 فیلم برونو دومون را دیدهام. هر کدام تجربهای بدیع بودهاند.از زندگی مسیح تا فلاندرز، از اومانیته تا بیستونه نخل. و از هدویج تا همین فیلم اخیر( به پیشنهاد شما اینک شیطان). به نظرم سینمای دومون سینمای بدنهاست. ایدهی نوشتهی شما را بسیار دوست دارم و راستش در اولین بار دیدن این فیلم با شما بسیار موافقم. کمی جا خوردم. اینکه چگونه میشود از فیزیک به این شکل به ماوراءفیزیک رسید. ابتدا کمی شوکه شدم (در سکانسی که دختر زنده شد، به یاد سکانسی از فیلم کارلوس ریگاداس افتادم) اما در بار دوم دیدن فیلم کمی بیشتر به آن نزدیک شدم. و نوشتهی شما مثل همیشه ایدههایی قابل توجه داشت. ممنون
سلام امیر جان،
ممنونم از نظر لطفت به این یادداشت. راستش شناختم از این فیلمساز هم مثل صدها فیلمساز خوب دیگر، هنوز خیلی محدود است، اما همین فیلم انگیزه ای شد برای پی گرفتن او. بله درست می گویی، «حرکت بدن» را اگر به عنوان ترجمه ی «ژست» [در فرانسه] بپذیریم، یکی از بُن مایه های سینمای اوست، تا آنجا که نوشته ی پوزیتیف درباره ی این فیلم، بسیار به برسون ارجاع داده بود که البته این مقایسه به نظرم مستلزم تسامح های زیادی هم هست. راستش را بخواهی مدتی ست نسبت به این نوع سینما بسیار کنجکاوم که فکر می کنم علاقه و جستجوگری ام نسبت به کاساوتیس، در شکل گیریِ سلیقه ی امروزم تعیین کننده بوده است.
پیروز باشی
فیلم مفهومی و جالبی بود نیروی های ماوراطبیعه ی که می شه از طبیعت گرفت و نحوه استفاده از اون متفاوته
هرچقدر فیلم مکالماتش کمتر باشه عمیق تره
ممنونم آنای عزیز از ابراز نظرت.
من از اين کارگردان فقط فلاندرز را ديدهام و بس. ممنون از معرفي. بايد پيگير کارهاي ديگرش هم باشم
سینما-چشم یک شمارهی ویژه (شماره 3) برای این کارگردان درآورده، اما متاسفانه این مجله در ایران قابل دسترسی نیست، باید صبر کرد تا مثل شمارهی قبل برای مدت محدودی در اینترنت بگذارند.
سلام. شماره هایی از سینما-چشم که برای دانلود گذاشته بودن رو دارین؟ میشه آپلود کنین و لینک دانلود بذارین تا ما هم استفاده کنیم؟ ممنون میشم
با سايت مجله مكاتبه كن شاهين عزيز:
http://www.cine-eye.org
سپـاس جنـابِ منصـوُریِ عَزیــــز. به نکتـه هایِ نیکی اشـاره فـرمـودیـد. دروُد بـَر شمـا.
درود بر تو احسان عزیز. ممنون که خواندی.
با سلام
به طور اتفاقی با وارد سایت شما شدم …
نکات خوبی درباره ی فیلم مرموز و غریبِ برونو دومون نوشته بودید ( مثل قضیه ی آن سیم خاردارها و مرز دو جهان ) که قابل تأمل بود. به نظرم این بهترین فیلم این فیلمساز فرانسوی ست و البته فیلمِ ـ همانطور که گفتم ـ مرموزی ست. اولش خسته می شوی اما هر چه جلوتر می رود، کم کم انگار فضا می گیردت. دومون از « هیچی »، « یک چیزی » ساخته. عجیب است.
سلام دامون عزیز،
ممنون که برای خواندنش حوصله کردی. درست است، این حوصلهبر بودن در فیلم آخرش (کمی کلودل) بیشتر خودش را نشان میدهد.