زندانِ زبان 9


 

دندانِ نیش، یورگوس لانتیموس، یونان 2009، (منبع تصویر)

 

صداهای تازه­ای که از یونان شنیده می­شود، بسیاری را حتا به فکر استفاده از موج نو برای توصیف آن انداخته است. یورگوس لانتیموس یکی از این صداهاست که با دندانِ نیش، دومین فیلم بلندش، توانست خود را به جمع نسلِ جدیدِ فیلمسازانِ مدعی پرتاب کند. دندانِ نیش از آن فیلم­های جمع­وجور و کم هزینه است که نگاهِ رادیکال و پرسش­گرِ لانتیموس را به رخ می­کشد. فیلم­کردنِ این خانواده­ی پدرسالار که با نگه­داشتنِ فرزندان در خانه­ای حومه­ای و کاملا ایزوله همه چیز را تحت کنترل خود دارد، در لایه­ی اول شاید فقط نقدی سرراست و تُندوتیز به توتالیتاریسم باشد. آن­چه اما دندانِ نیش را به جلو می­راند، کندوکاوِ دوربینِ آرام و بی­احساسِ لانتیموس در لایه­هایی­ست، که موقعیتِ به ظاهر استثناییِ این شخصیت­های بی­نام را به وضعیتی ازلی/ابدی تبدیل می­کند. چه آن­را بازخوانیِ معاصری از خدایانِ یونان بدانیم [فیلم کامنت، مارس/آوریل 2010] و چه تصویری از باغ عدن [فیلم کوارترلی، تابستان 2011]، به هرحال در یک موضوع هم­نظر خواهیم بود: با فیلمی مواجه­ایم که می­توان آن را یک فیلم زندان تلقی کرد. خوفناکیِ این زندان، اتفاقا نه به دیوارهای جداکننده­ی آن است و نه به بازی­های ابزورد و خشونت­های غیرمنتظره­ی درونِ آن؛ این یک «زندانِ زبان» است، قلمروی امنی­ست که در «زبان»، تعیین و تحدید می­شود. در اولین صحنه­ی فیلم، معنای کلمه­های تازه را از نوار کاست می­شنویم: دریا، صندلی چرمی­ست با دسته­های چوبی، درست شبیه چیزی که در پذیرایی هست و…  این­جا، زبان نه یک قرارداد برای برقراریِ ارتباط، که واسطه­­ای­ست برای حک کردن قدرت روی بدن و رام کردنِ آن. آیا هر نوع تربیت یا هر نوع ایده­ی «در امان نگه داشتن» [protectiveness] نوعی تلکه کردن نیست؟ می­خواهم بگویم که تاویل های سیاسی از این فیلم، به مفهوم ارجاع آن به سیستم­های حکومتی، اتفاقا نوعی کُند کردن و فروکاستنِ این­ نگاهِ رادیکالِ لانتیموس است. آن­چه او به پرسش می­گذارد، حتا نه فقط ماهیتِ کانون گرم خانواده، که در یک گام به پیش، ساختارِ زبان به عنوان یک محدوده است. کریستینا، تنها شخصیتِ دارای نام (البته غیر از رکس، سگِ درحال تربیت) که قرار است میلِ جنسیِ پسرِ خانواده را به دستور پدر ارضا کند، به پشتوانه­ی ارتباطش با جهانِ خارج از قلمرو، دست به تغییرِ معادلاتِ این محدوده­ی زبانی می­زند. تاثیر فیلم­های راکی و آرواره­ها که کریستینا به دختر خانواده می­دهد را ابتدا به صورت مونولوگ­های طوطی­وارِ دختر می­بینیم تا به تدریج، و در آن صحنه­ی باشکوهِ رقصِ دیوانه­وارش در جشن، از دلِ این زبانِ تازه یک بدنِ تازه زاییده شود. این شورشی سرانجام، با اعمالِ خشونت علیهِ خود و شکستن دندان­ها، کنترلِ بدنش را به­دست می­گیرد و قانونِ قلمرو، یعنی آزادی به شرطِ افتادنِ دندانِ نیش، را به نفعِ رهایی­اش مصادره می­کند. فیلم با نمایی از صندوق عقب ماشین، که دختر را دور از چشم همه به خارج از قلمروی «امن» رسانده، پایان می­یابد تا سویه­ی بدبینانه­ی نگاهِ لانتیموس به این رهایی (؟)، هم­چنان پابرجا بماند.

 


پاسخ دادن به روح اله بلوچی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

9 ‎افکار در “زندانِ زبان

  • مسعود ‎ارسال نویسنده

    سلام روخ اله جان
    ممنون و خوشحالم که این فیلم رو دیده ای، سینمای این سال های یونان چند فیلم خوبِ دیگه هم داره که یادداشت هایی براشون خواهم نوشت.

  • آزاده

    نقد خوبی بود…سپاسگزارم… با اینکه خیلی فیلم تلخی بود ولی چنان نکات ظریفی در خودش نهفته داشت که کشف این نکات لذت دیدن فیلمو برای من دو چندان کرد… دوست دارم راجع به سینمای یونان بیشتر بدونم. شما چه فیلم هایی رو پیشنهاد می کنید؟

    • مسعود ‎ارسال نویسنده

      ممنون که خواندی آزاده عزیز… راستش اگر منظورت سینمای این چندساله ی یونان است و بخواهیم استادبزرگ هایی مثل آنجلوپولوس را دیده شده فرض کنیم، من تا جایی که می دانم و خوانده ام، دو نفر را می توانم اسم ببرم: یکی همین لانتیموس با فیلمهای دندان نیش و آلپ، دیگری که دوست و همکار اوست: Athina Rachel Tsangariکه چون تلفظ های یونانی را نمی دانم نامش را به لاتین نوشتم! فیلم Attenberg از او هم فیلم قابل توجهی بوده.

  • محمدرضا

    من اين فيلم رو دو سه هفته پيش ديدم و اتفاقا صحنه آخر که در صندوق عقب باز نمي‌شود، برايم بسيار شگفت‌انگيز بود. نوعي معناي مرگ نهفته در آزادي و رهايي. ممنونم از اين نقد زيبا. متاسفانه من فقط از جنبه نگاه توتاليتر با اين فيلم برخورد کرده بودم. چقدر اشاره شما به زبان بدن ( صحنه رقص) زيبا بود. باز هم ممنون

  • کامیار

    در رابطه با سیستم پیچیده‌ی زبانی در میان گونه‌ی انسان خردمند باید این نکته را عرض کنم که در بسیاری از سیستم‌های پیچیده‌ی جوامع انسانی ما با نوعی محدودیت و همواره فرصت روبرو هستیم. این مسئله در مورد ارتباط زبانی نیز صادق است.
    اگر دقیق به مسئله نگاه کنیم انسان در بکار بردن آواها مخصوصاً در سیستم زبانی با یک محدودیت روبروست. مثلاً من «باید» یک مجموعه‌ی مشخص و منظمی از صامت‌ها و مصوت‌ها را به زبان بیاورم تا بتوانم مفهومی را به انسان مقابل _در کسوت سوژه‌ی فعال و خردمند_ واگذار و انتقال بدهم. اگر من مجموعه‌ی« بیشتانمیژسو» را به زبان بیاورم به احتمال زیاد شما متوجه مقصود من نخواهی شد. اما اگر من ترکیبی از الفاظ «لطفاً یک لیوان آب به من بدهید» را به زبان بیاورم به احتمال زیاد شما تا حدی منظور مرا خواهید فهمید البته اگر شما هم اطلاعاتی از دستور زبان و نمود اشیائی را که در ذهن من ثبت شده است را دارا باشید میتوانید مقصود مرا بفهمید.
    سخن کوتاه نظام زبانی انسان را از به‌کار بردن هر ترکیبی از آوا محدود می‌کند اما در مقابل امکان برقراری ارتباط را فراهم می‌آورد.