کاراکس و عاشقانه‌ها 3


 

یکی از آن شب­‌ها که آدم دست‌­ودلش به کاری نمی­‌رود، نشسته بودم و شارل آزناوور داشت لَبوئم را می­‌خواند:

… مونمارت̊ر آن­‌روزها

یاس­‌هایش را آویخته بود

تا پای پنجره­‌ی ما،

آن آراستگیِ محقر، آشیانه‌ی‌مان بود بی­‌هیچ ظاهر جذابی،

همان­جا بود که همدیگر را شناختیم

من که گرسنگی از سر و رویم می­‌بارید

و تو که مدلِ برهنه می­شدی …

خونِ ناپاک، لئوس کاراکس (1986)، منبع تصویر

این سفر به پاریس و عاشقانه­‌هایش، مرا به دنیای لئو کاراکس می‌­بُرد، به‌­طور دقیق­تر به سه­‌گانه­‌ی عاشقانه‌­ی دهه­‌ی هشتادی‌­اش که نام او را بر سر زبان­‌ها انداخت. سینمای فرانسه با دو فیلمِ آبیِ سرچشمه­‌ها(1978) و کودکِ خاموش (1979) از فیلیپ گَرِل، تجربی‌­ترین دورانِ سینمای روایی‌­اش را پشت سر گذاشته بود. این دو فیلم پایان­‌بخشِ دو دهه­‌ای بود که باید آن­‌را – به تعبیر نیکول برُنه – درخشان­‌ترین و جسورانه­‌ترین دورانِ سینمای فرانسه نامید. اما دهه‌­ی هشتاد فرا رسیده بود و « دیر یا زود، هر نسلی رمانتیسم را از نو خلق می­‌کند. با خونِ ناپاک، لئوس کاراکس بازیگرانی پیدا کرده که به داستانش گوشت­‌وپوست داده­‌اند»، این­ (وهمه‌­ی آن­چه در این نوشته در گیومه آمده) را سرژ دَنه به ما می­‌گوید*. مسأله این است که چطور می­‌توان به عاشق شدن، به عشق ورزیدن و به برخوردهای عاشقانه، گوشت‌­وپوست داد بدون آن­که به ژستی تصنعی دچار شد یا در بازیِ احساساتِ رقیق افتاد؟

به پاریس که آمده بود، نوجوانی سرگردان در سینماتک بود و همان­جا در دام عشق سینمای صامت گرفتار شد. پسر دختر را ملاقات می­‌کند (1984) را که ساخت، نشان داد که «سینما در خونش» است، که با «ویروسِ سینما» به دنیا آمده. یک ویروس که عشق‌­بازانِ بدونِ عشق را هدف می­‌گیرد، موضوعِ خونِ ناپاک (1986) شد. عشّاقِ پُن­نُف (1991) این سه‌گانه را، هرچند با هزینه‌­ی گزافی که به شکست مالی منجر شد، تکمیل کرد. لئوس کاراکس سینمایی شخصی را نشان­‌مان داد که دُنی لَوان همیشه با نام اَلکس شخصیت اولش بود و دخترها – می­رِی̊ پِریه در فیلم اول و ژولیت بینوش در دو فیلم بعدی – از زندگیِ خصوصی او می‌­آمدند. پسر دختر را ملاقات می­‌کند فیلمی سیاه­‌وسفید است با طعم گدار؛ اُدیسه‌­ای­ست در دل پاریس در شب، در مترو، در کافه، در کنار رود سن، … تا سرانجام برسیم به ملاقات پسر و دختر در آشپزخانه­‌ی میزبانِ یک میهمانی. چطور می­توان ترام­‌های سیاه‌­وسفیدِ فیلیپ گَرِل – کارگردان محبوب کاراکس – را به خاطر نیاورد؟ این رهایی، این خودانگیختگی، به یک کروگرافیِ ماهرانه و تابلوهای نقاشیِ پر از رنگ، در خونِ ناپاک می­‌رسد. همه­‌چیز تحت کنترلی بیش­ازحد فرمالیستی­‌ست، اما باشکوه­‌ترین صحنه‌­ی فیلم در سقوط آزاد رقم می‌خورَد: «مارک، آلکس و آنا را وا می‌­دارد تا با چتر بپرند. برای اولین بار آنا ترسیده، نمی‌­خواهد بپرد، در آسمان و در بازوان اَلکس از حال می‌­رود. سقوط آزاد، زمانِ دزدیده شده، درآغوش­‌کشیدنی بی‌مثال … انگار کاراکس نمی‌­توانسته به گروهِ هنوزناشناسی از آدم­ها نزدیک شود مگر با مجبور کردن خودش در این صحنه‌­ی هوایی (و نه در صحنه­‌ای آسمانی) به پیدا کردن فاصله‌­ی درستِ آدم­ها با یکدیگر و با دوربین. بدنِ ازحال‌­رفته­‌ی آنا (بینوش بی­اندازه حیرت­‌انگیز است)، رو به فضای تهی، در لباس نارنجی، به این زودی‌­ها از یادرفتنی نیست». با عشاق پُن­نُف بار دیگر به قلمروی رها بودن پا می‌گذاریم. موضوع فیلم – به تعبیر دیوید تامسون – شور و سرمستی‌­ست. آتش‌بازی، آن صحنه­‌ی فراموش نشدنیِ اسکی روی رود سن، دیدارِ شبانه از موزه، و همه‌ی این­­­ها به همراه بی­‌خانمان­‌های پاریس، در مرزی میان واقعیت و فانتزی، و دوباره: دُنی لَوان (اَلکس) و ژولیت بینوش (میشل). حالا دیگر در کنار دوتایی­‌هایی مثل گَرِل / نیکُ، گدار / آناکارینا و … می‌­شد کاراکس / اَلکس را هم اضافه کرد.

سال 1999، سالِ اقتباس­‌های فرانسوی از رمان­‌های هرمان ملویلِ آمریکایی­‌ست: Beau travail از کلِر دُنی و پُلا ایکس از لئوس کاراکس. این­جا دیگر شکوهِ آن سه­‌گانه خاطره­ای­‌ست رنگ‌­باخته – دست­‌کم برای من این­‌طور است – و موضوع هویت به همراه لحن انتقادی به ملی­‌گرایی جای اصلی را اشغال می­‌کند. انگار تا دُنی لَوان نباشد، کاری از پیش نمی­‌رود. اما غافلگیریِ اصلی در راه است. یک اپیزود از مجموعه‌­ی سه اپیزودیِ توکیو! (2008) سهم کاراکس در این بازیِ عجیب است به همراه عنوانی عجیب: مِرد – که فحش رایجی‌­ست در زبان فرانسه – نام انسانِ هیولاواری­‌ست که از شبکه­‌ی زیرزمینیِ فاضلاب توکیو سر درآورده و خدایش از او خواسته تا مردم را بکشد. تنها غذایی که می­‌خورد گُل است. دیدار دوباره­‌ی این موجود، و البته دُنی لَوان، در آخرین فیلم او – هولی موتورز (2012) –  باید تجربه­‌ی تازه­‌تری باشد.

 

* یادداشت خواندنیِ سرژ دَنه با نام «خون تازه» اولین بار در لیبراسیون، 20 نوامبر 1986، چاپ شد.

یک هفته پس از تحریر: همین یکی دو روز پیش، این یادداشت رُزنبام بر تازه‌ترین فیلم کاراکس هم درآمد.

 


پاسخ دادن به ادریس لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 ‎افکار در “کاراکس و عاشقانه‌ها