سرمقالهی استفان دُلُرم در کایهی ماه مارسِ امسال، یکی از مهمترینهای این اواخر بود. کوتاه بودنِ این نوشته اگرچه نمیتواند (و بنا هم ندارد) تصویر کاملی از سمتوسوی کایهی متأخر را منعکس کند، اما در کنارِ پروندهها، مقالهها و یادداشتهای دیگر، قطعهایست از پازلی که بهتدریج و در طول چند سال اخیر درحال تکمیل شدن است.
اخبار سینهفیلیِ جدید را در دنیای آنگلوفون کموبیش خواندهایم و آسانتر دنبال کردهایم. جشنوارهی فیلم ادینبرا (2011) فرصتی فراهم کرده بود تا در قالب برنامهی پروژه: سینهفیلیِ جدید بحثها و گفتگوها بهطور جدیتر و با حضور نسل تازهی منتقدان پی گرفته شود: کنت جونز، مایکل کورسکی، ادرین مارتین، گیریش شامبیو و … نسل نویسندگانِ سینمااسکوپ، ریورس شات، سایتاندساوند، سنسز آو سینما، لولا، ویلج وُیس و …
اما در این منازعهی دو رویکردِ سینهفیلی (شناخته شدهترین چهرهاش در ایران: جاناتان رُزنبام) و رویکرد آکادمی (شناخته شدهترین چهرهاش در ایران: دیوید بوردوِل)، کایهی متاخر کجا ایستاده است؟ چنین تقابلی البته در فرانسه، قدمتی به اندازهی تاریخِ دوران جدیدِ نقد فیلم دارد. بدون تاریخشکافی و صرفا با ورق زدنِ دو مجلهی بلندآوازهی پوزیتیف و کایه دو سینما هم میتوان تفاوت این دو رویکرد به نقد فیلم را زیر انگشتان لمس کرد. همین تازگیها در این وبلاگ از شوق دیدارِ فیلم تازهی مالیک سخن گفتیم و پوزیتیف را شاهد گرفتیم. اما همین چند جملهی استفان دُلُرم دربارهی این فیلم در سرمقالهی پیشِ رو، تلنگرِ دیگریست از طرفِ کایه که یادمان باشد هرگز در محضر هیچ استادبزرگی دستبهسینه و فرمانبردار نباید نشست. شناخت و واکاویِ جریانهای متنوع نقد فیلم، نه فقط به منظور حجّت گرفتن بر بزرگیِ فیلمهای محبوبمان یا تخطئهی فیلمهای منفورمان، بلکه برای آشنایی با تنوعِ رویکردهای ممکن و امکانات هریک است. گاه خروجیِ این رویکردها یکسان است گاه نیست. گاه کایه و پوزیتیف در بزرگداشت یک فیلم همنظر و همزماناند (آخرین نمونه فیلم کَمی کلودل، 1915 از برونو دومُن بود)، گاه در دو سوی متفاوت میایستند (نگاهِ کایه به عشقِ هانکه کموبیش در همین وبلاگ دیده شد) گاهی هم تمجیدِ یکی با سکوتِ سرد دیگری همراه است (کایهی سال پیش بیاغراق در پنج شش شماره از دوازده شماره، به بهانههای مختلف از کاراکس و هولی موتورز تجلیل کرد اما سهم پوزیتیف برای این فیلم یک پاراگرافِ کوتاه در بخشِ معرفیِ از الف تا یِ فیلمها بود).
برای انعکاسِ جامعترِ آرایِ کایهی متاخر به فارسی، در حدی که از دست این وبلاگ ساخته است، ترجمهی متنهای کوتاه از جمله همین سرمقالهها در دستور کار قرار دارد. نوشتههای بلندترِ کایه (پروندههای فیلم، مقالهها و …) مجالِ مغتنمتری میطلبد، امید که چراغ سبزی و رغبتی از سوی نشریات ایران نشان داده شود.
سبک و کنش
استفان دُلُرم
کایه دو سینما، مارس 2013
ترجمه: مسعود منصوری
در آخرین شمارهی سایتاندساوند، تونی رینز متن ستایشآمیزی در وصف ناگیسا اُشیما نوشته با این اظهار که او از «مولف»شدن ابا داشت: «بزرگترین ابایش، ابا از بسط یک سبک شخصی بود». کاملا درست است که اُشیمایی که اهل آزمون و تلاشِ چندبارهی همراه با طغیانِ جنونآمیز بود، سبکِ مشخصی نداشت. اما از چه نظر «مولف» نبود؟ آیا یک مولف خود را تنها با سبکاش معرفی میکند؟ مسلما نه، سیاست مولفان[1] هیچگاه خودش را با سبک تعریف نکرده. با تغییر جملهای از سِلین، میشود گفت: «سبک ردّش را همهجا باقی میگذارد». هرکس میتواند سبک خودش را داشته باشد اما این موضوع، هیچچیز از انسجام و کیفیت اثر را پیشگویی نمیکند.
وقتی هارمونی کورین Spring Breakers را میسازد، همان کارگردانیست که فیلم وحشتناکِ Mister Lonely را ساخته، همانیست که همهجور ویدئویی را روانهی اینترنت میکند. سبکِ کورین؟ بهسختی میشود نامی بر آن گذاشت. اما اینبار، کنشِ[2] او به هدف میزند. وقتی گاس وَن سَنت سرزمین موعود را میسازد، سبک جری و فیل در آن قابل تشخیص نیست با این وجود هیچ شکی وجود ندارد که او همان مولف است. او به همان راهِ کاپولا میرود که در یک سال دو فیلم با سبکهای متضاد و موضوعی مشابه ساخت: The Outsiders و Rumble Fish. چه چیز، این دو سینماگر را به هم نزدیک میکند؟ یک کنشِ توام با احترام (نزدیک شدن به موضوع تا مرز فراموش کردن خود و به قالبِ آن درآمدن) که با اینحال رو به هنر آوانگارد و حاضردستی[3] (کورین) دارد.
از سوی دیگر، این ماه کمی کلودل 1915 از برونو دومُن اکران شد. او سینماگری با سبک مشخصیست که از فیلمی به فیلم دیگر، پالوده و تصفیه شده است. با این وجود چیزی عوض شده، گرایش عوض میشود، نگاه عوض میشود، لحن عوض میشود و تحت تاثیرِ این غلیان کردن یا فروکش کردن، سبکِ او ناگهان عظمت تازهای به خود میگیرد. برعکس، در بهسوی شگفتی از ترنس مالیک که درخت زندگیاش را دوست داشتیم، مکانیکْ از هم گسیخته و به خاطر خشنودیِ فیلمساز از فیلم ساختنش، سبک به چند شگرد فروکاسته شده و بدل به یک کاریکاتورِ سبک شده. عظمتِ کنش در فیلمِ پیشین، آب رفته است.
رولان بارت در درجهی صفر نوشتار بهطور مشخص سبک و نوشتار را از هم تفکیک میکند. در سبک که از دست مولف درمیرود، «ایماژها، سَیَلان و واژگان از تَن و گذشتهی نویسنده نشأت میگیرند و کمکم به اتوماتیسمِ هنرش تبدیل میشوند». نوشتار، برعکس، از یک انتخاب میآید، «انتخابِ کلیِ یک لحن، یک سیرت»، «انتخابِ یک طرز برخورد، تاییدِ نوعی نیکی» : «پس نوشتار اساسا اخلاقِ فرم است». اخلاق فرم؟ سیاست مولفان از «اخلاق میزانسن» سخن میگوید که همواره رابطهای با جهان و یک نگاه، را مشخص میکند. این مسؤولیتپذیری[4] را میتوان در یک کلمه چنین گفت: کنش. کورین با Spring Breakers چه کنشی اتخاذ میکند؟ دومُن با کمی کلودل 1915 چطور؟ وَن سَنت با سرزمین موعود؟ The Outsiders و Rumble Fish دو سبکِ متضاد داشتند، اما کنش یکی بود: بزرگداشتِ نوجوانی و ادای احترام به خواهربرادر بودن. امتیازِ دیگر ایدهی کنش، برجسته کردنِ ایدهی رخداد است: فیلم به فیلم، صحنه به صحنه، نما به نما. مولف کاری نمیکند جز اتخاذ یک کنش. فیلم مجموعهای از کنشهاست، این کنشهاست که نقدشان میکنیم، که قضاوتشان میکنیم.
کنش از فرم فراتر میرود و به مسؤولیتپذیرفتن در جهان میپردازد. کدام نگاه به دیگری؟ رفیع داشتن، خوار کردن، به تماشا نشستن، ستودن، ایراد گرفتن، گزارش کردن، تایید کردن، انکار کردن… اخلاق را نباید از دریچهای تنگ نگریست. اُشیما از پذیرش هر نوع اتوماتیسمی سرپیچی کرد. این از عظمت اخلاقش میآمد، او که اتفاقا ستایشگرِ جنایتکاران بود. کورین هم فیلمش را همچون یک مادهی منفجرهی انتقادی پرتاب میکند (اسکیتبازْ خوشگلهی نیویورکی در بین جاهلهای میامی؟)، اما ابهام کنشِ او ناشی است از عشق ورزیدن به بدن آنها، تفریح کردن و خندیدن به آنها و پرتاب کردن فیلمش همچون یک بمب. مثل مورد اُشیما، کنش ساده نیست، باید نامی بر آن گذاشت. این است وظیفهی منتقد: کنشها را در خاص بودنشان نامگذاری کردن.
سلام مسعود عزيز، دست مريزاد، اميد که رغبتي و چراغ سبزي باشد.
سلام محمدرضا و ممنون از تو.
سلام.
پرسشی داشتم که به گمانم نباید در همچنین وبلاگی پرسیده شود چرا که می تواند مایه ی درست شدن موج “پرسش های بی ربط” در وبگاهتان شود اما من جست و جو کردم بسیار ولی پاسخی درخور پیدا نکردم.
در ویندوز7و محیط اینترنت چگونه “نیم فاصله” بدهیم؟؟؟
سلام امین عزیز
من اینکار را با Ctrl+Shift+2 انجام میدهم.
«شناخت و واکاویِ جریانهای متنوع نقد فیلم، نه فقط به منظور حجّت گرفتن بر بزرگیِ فیلمهای محبوبمان یا تخطئهی فیلمهای منفورمان، بلکه برای آشنایی با تنوعِ رویکردهای ممکن و امکانات هریک است.»
کاملن موافقم. و ممنون که ما رو هم با این جریانات متنوع آشنا می کنی…
ممنون از تو ادریس جان.
البته اصلاح می کنم: جریان های متنوع! 🙂