سفر به ایتالیا (روبرتو روسلینی، 1954) / رودخانهی میستیک (کلینت ایستوود، 2003)
چهچیز قادر است این دو فیلم متفاوت را با هم هممرز کند؟ یکی از سینمای اروپای دههی پنجاه میآید، دیگری از بازماندگانِ کلاسیسمِ هالیوود است در هزارهی سوم. هرکدام از این دو فیلم جزو بهترینهای سینماگرانشان هستند. هر دو سینماگر را کایهایها زودتر از دیگران ارج نهادند. دیگر چه؟ به گمان من، دو صحنهی پایانیِ این دو فیلم متفاوت انگار پرسشی ساده و مشابه را طرح میکنند: پایان فیلم چیست؟ هر دو فیلم دستآخر به دو بازمانده ختم میشوند: پلیس و قاتل در رودخانهی میستیک، زن و شوهر در سفر به ایتالیا. اینجا پای یک عهد در میان است: عهد زناشویی نزد روسلینی، چنانکه عهد دوستی نزد ایستوود. این عهد در طول فیلم در معرض تهدید نیرویی بیرونی قرار میگیرد، در سایهی شوم یک وجودِ بیرون از عهد است. در سفر به ایتالیا این عامل تهدیدگر را جغرافیا و تاریخ ایتالیا نام میتوان نهاد (یا خدا، آنطور که رومر مینامید)، در رودخانه میستیک، شاید خشونت. من آنرا «امر واقع» نام میگذارم. هر عهد انسانی در معرض تهدید «امر واقع» است. زن و شوهر درابتدای سفر به ایتالیا گویی سوار بر اتومبیلشان به ملاقات امر واقع میروند تا عهدشان را محک بزنند، و عشقشان را نیز. برعکس در رودخانهی میستیک، این امر واقع است که سوار بر ماشین پا به کوچهی دوستی میگذارد تا آن عهد را از هم بگسلاند (در هیأت بدلِ پلیس). اجل ناگهت بگسلاند رکیب (سعدی). ناگهانی بودن و گسلاندن. شوهر به زن بیعلاقه شده و تا مرز خیانت جنسی به او پیش میرود (با بدلِ معشوقه دمخور میشود). دوستی جانِ دوست دیگر را با ضربات چاقو میگیرد. پس آیا سرشت مشترک عهد تهدید شده و عامل تهدیدگر نیست که این دو فیلمِ دور از هم را به طرح پرسشی همانند دعوت میکند؟ پرسش را دوباره جور دیگری جملهبندی کنیم: چگونه پایان فیلم همچون عهدی بهناگاه وفا شده میتواند باشد؟ پاسخ هر دو فیلم کموبیش یکسان است: تنها با رژهی جماعتِ پاکوبان و دستافشان است که امر واقع را به عقب میتوان راند، که عهد را تجدید میتوان کرد. هر دو پایان در خیابان میگذرد. در هر دو فیلم، دو بازمانده به دیدن کارناوال آمدهاند (یا به سمت آن کشانده شدهاند). سیل جمعیت چیزی را میشورد و با خود میبرد، زنگار نشسته بر عهدی دیرین را. در رودخانهی میستیک، دو دوستِ دیرین علامتی بین خودشان رد و بدل میکنند. پلیس انگشتانش را مثل تپانچه به سمت قاتل نشانه میرود. قاتل لبخندی میزند و دستانش را به نشانهی تسلیم از هم باز میکند. گویی یک بازی کودکانهی قدیمی را به یاد هم میآورند. در سفر به ایتالیا، زن را موج خروشان جمعیت با خود میبرد و دوباره نزد شوهر باز میگرداند. زن و شوهر همدیگر را در آغوش میکشند. در دو فیلم، دو ژستِ قدیمی، عهدی قدیمی را دوباره جلا میبخشد. پایان فرا میرسد.
دو صحنهی مذکور را از لینکهای زیر میتوانید ببینید:
ممنون آقای منصوری عزیز…
ممنون از همراهیات احسان جان.