دُنی کُته و مسالهی حیوانیت/انسانیت 6
حکایت حیوانات، دُنی کُته، 2012. (منبع تصویر)
با یک دوربین، بدون فیلمنامه و طرح اولیه، هشت بار ظرف یک سال به باغوحشی سر میزند و فیلمی شگفتانگیز تحویل میدهد. دُنی کُته، منتقد، سینهفیل و سینماگر کاناداییِ ساکن کبک، در ششمین فیلم بلندش حکایت حیوانات (2012) چنین کاری میکند. مستند یا ویدئو آرت؟ هیچکدام. مسالهی فیلم، بهفیلم درآوردن حیوانات و خلق میزانسنهای خلاق برای آنهاست و دستاوردش، تجربهایست بدیع از زل زدن به سوژه و لمسِ سنگینیِ غریبِ نگاهِ خیرهی سوژه: جانوران. چهار موومان. یکم: کلاس طراحی، یا انسانها حیوانِ مردهی ابژه شده – تاکسیدرمی – را با نگاهشان کندوکاو میکنند و بر کاغذ ثبت میکنند. دوم: باغوحش در تعطیلاتِ زمستانیست، یا تنهایی و در حبس بودنِ حیوانات در زمینهی برفی و خاکستریِ زمستان. سوم: کارگاه تاکسیدرمی، یا چطور انسانها مرگ را به شیئی زینتی بدل میکنند؟ چهارم: بهار آمده و باغوحش باز است، یا وارونگیِ جایگاهِ نظاره کننده و نظاره شونده: انسانهای محبوس در قفسهای فلزیشان – ماشینهای صف کشیده در جادهی بازدید از حیوانات – و پلکیدن آزادانهی گورخرها دور و بر آنها. مکانیک ابزورد (تعبیر کایه) که از همان اولین کارهای کُته، فیلمها را به جریان میانداخت و به جلو میراند، گرانیگاهِ زیباییشناسیکِ حکایت حیوانات را میسازد.
در موج جدیدِ سینمای مستقل، کمخرج و جوان کبک، دُنی کُته از مولفهاییست که بدون گرفتن ژستهای آنچنانی و روشنفکرمآبانه و بدون تظاهر به انتلکتوالیزه کردن فیلم – در مصاحبهها ابایی ندارد از اعلام اینکه همیشه عاشق فیلمهای سری ب بوده! – جهانهایی ملموس، زیستشده و طبیعی خلق میکند که شورِ تجربه کردنِ گامبهگام در خلال پروسهی فیلمسازی در آنها، مولفهای اصلیست. در اولین فیلم بلندش شرایط شمالی (2005) – اینجا (+) میتوانید فیلم را ببینید – شروعی خیرهکننده نشان داد. مردی که با جداکردن دستگاه تنفس، مادر پیرش را به «قتل» رسانده – قتل برای کسیکه در مرگ مغزیست واژهی دقیقی هست؟ – تا انتهای جادهی شمالی، به جایی که آسفالت تمام میشود میگریزد. زندگی خصوصی ما (2007) پاگذاشتن به یک دنیای تازه بود: موشکافی در رابطهی دختر و پسر جوانی از بلغارستان، در گوشهای دنج و جنگلی در ایالت کبک. یکبار دیگر موضوعی تازه و تجربهای تازه: دختر آشوب میخواهد [با عنوان انگلیسیِ همهی آنچه دختر میخواهد] (2008). اینبار اما برخلاف سلوک مالوف کُته، با دنیایی متکلف و دور از دسترس مواجهایم که گویا بناست از سیاهی و پیچیدگیِ یک مافیای محلی سخن براند. نیمهمستندِ لاشهی ماشینها (2009) بهشیوهی همیشگی اما روشنتر از فیلمهای قبل، سروقت آدمها و مکانهای درحاشیه میرود. حکایت مردی عزلتنشین که سروکارش با ماشینها و ابزارهای از رده خارج است. اما اوج سینمای داستانگوی دُنی کُته تا اینجا (هنوز آخرین فیلم بلندش ویک و فلو یک خرس دیدند را ندیدهام) کِرلینگ (2010) است. باز مکانی دورافتاده. ته دنیا. پدری در محاظفت از دخترش چنان افراط و وسواس بهخرج میدهد که تقریبا از خانه، یک زندان میسازد. اما به سیاق کارهای پیشینِ کُته، این فیلم را هم نمیتوان در یک جمله تعریف کرد!
فیلمهای دُنی کُته چه در اشتراک دارند؟ اگر بپذیریم که فیلمهای یک مولف، پاسخهاییاند به «یک» پرسش – به تعبیر سرژ دَنه – آنوقت میتوان سوال را دقیقتر پرسید: دُنی کُته چه میپرسد؟ بگذارید شانسمان را اینطور امتحان کنیم: انسان (و حتا حیوان در حکایت حیوانات) وقتی در وضعیتی پرتاب میشود، وقتی در جایی که به آخر دنیا میماند گیر میافتد، چه حال و روزی پیدا میکند؟ با خود چه میکند؟ با دیگران چطور؟ دوگانهی انسانیت/حیوانیت در اغلب کارهای کُته، حضوری قابل لمس هرچند غریب و بدیع دارد. در شرایط شمالی، آن عکاس که فقط در یک دیالوگ با قهرمان فیلم حضور دارد، یک سال میشود که به دنبال گرگهاست. نه گرگی در فیلم هست، نه ردی و نه صحبتی از آن میان ساکنان. فقط یک دیالوگ و تمام. در زندگی خصوصی ما، یک مرد عکاس دیگر، که اینبار خودش یکی از پروتاگونیستهای فیلم است، در یکی از گشتهای جنگلیاش، مورد هجوم موجودی – همان گرگِ شرایط شمالی؟ – قرار میگیرد. هرگز آن را نمیبینیم. هرگز تلاشهای مرد عکاس برای بهدام انداختنش تا انتهای فیلم به نتیجه نمیرسد. راستی آن ببرِ کرلینگ از کجا آمده؟ آنجا میان برفها چه میکند؟ فقط چند ثانیه از نگاه دخترک میبینیمش. دلواپسی مادر از سلامت روانی دخترش بعد از شنیدن ماجرا و تمام. با این حساب حکایت حیوانات در کارنامهی دنُی کُته، نباید تعجببرانگیز باشد. فقط جای هر عضو این دوگانه و وزن هر یک از این دو کانونِ انرژی تغییر کرده؛ پیش از این – در سه فیلمی که نام برده شد – میخواندیم : انسانیت/حیوانیت اما در حکایت حیوانات میخوانیم: حیوانیت/انسانیت.
یک اصل در کارهای دُنی کُته – چه دوستشان داشته باشیم چه نه – قابل تحسین و این روزها در سینمای «بهاصطلاح» مولف، بسیار کمیاب است. فیلم ساختن، نه صرفا تصویر کردنِ (گیرم که استادانهی) یک پروژهی از پیش اندیشیدهی روی کاغذ، بلکه فرآیندِ اندیشیدنِ توامان با آفرینشِ خودِ فیلم است. این اصل است که جهان و آدمهای فیلم را ارتقاء یافته به تجربههایی زیستشده دربرابرِ دوربین میکند، نه فروکاسته شده به تصنعهایی برای به هدف نشاندنِ پروژههای (گیرم که اندیشهورزانهی) مولف. این اصل است که مونتاژ را نه تکنیکِ ابتری برای راکوردهای منطقی یا نما-نمای متقابلها، که ابزار اصلی آفرینش در فیلم بیفیلمنامهی حکایتِ حیوانات میکند. این اصلِ طربانگیز است که هر فیلمِ دُنی کُته را سرشار از حفرهها در روایت میکند. چه بر سر جنازههای پنهان شده در زندگی خصوصی ما و کرلینگ میآید؟
دُنی کُته یکی از پنجاه سینماگر جوانی بود که سینما اسکوپ (+) آنها را امیدهای آینده معرفی کرد.