مقدمهی مترجم / کایه دو سینما در دورهی تازهای که آنرا «متأخر» نام مینهم، و این یعنی طی هشت سال اخیر، تغییراتی به خود دیده است. نویسندگان اصلی عملا به دو نسل تقسیم شدهاند: یکی، نسلی که کمی بالای چهل سال است (که سردبیر، استفان دُلُرم، و تعدادی از مغزهای متفکر مجله را شامل میشود) و دومی، نسلی که حولوحوش بیستوپنج سال دارد. با این حساب کایهی متأخر یک کایهی جوان است، خاصه وقتی آنرا با رقیب سنتیاش یعنی پوزیتیف مقایسه میکنیم که همچنان میشل سیمانِ تقریبا هشتادساله را در راس نویسندگانش دارد. این نسل جوان بعد از گذشت یکی-دو سالِ اولی که بارِ کایه را تحویل گرفت، تغییراتی را دنبال کرد که فقط یکی از آنها، تکرار میکنم فقط یکی از آنها، تندتر شدن مواضعش است با درآوردن پروندهها و ویژهنامههایی که خصوصا جمعبندی سالانه و پوشش جشنوارهی کن را بهعهده دارند. خطرِ ترجمه کردن این بخشها از کایه، اگرچه ظرف سالهای اخیر در ترجمهی مقالات دیگری هم از کایه دو سینما بهطور مستقیم یا غیرمستقیم نقش داشتهام، این است که تصویری نادرست و معوّج از این مجله به خوانندگان ایرانی میدهد. بعید نیست خوانندهی این ترجمه پیش خودش فکر کند اینها که همهاش دارند به همه بد و بیراه میگویند، اصلا حرف حسابشان چیست؟ گمان میکنم برای معرفی کایهی متأخر باید انبوهی از چیزها را ترجمه کرد و توضیح داد. برای نمونه، باید خوب توضیح داد که کایه دو سینما چه سنتی را پشت سر دارد و هیأت تازه چطور با احضار چهرههای شاخص این سنت (بازن، تروفو، ریوت و ..)، در قالب بازخوانیها، با این سنت وارد گفتگو میشود و آنرا امروزی میکند. باید خوب توضیح داد که این نویسندگان جوان چطور دارند با گشودن پرونده برای سینماگرانی که نسلهای پیشین از آنها غافل مانده بودند (گرمیون، کلارک، ورهوفن و …) نقادی کایهای را بهروزرسانی میکنند. باید خوب توضیح داد آنها چطور، برای نخستینبار تا این سطح در تاریخ کایه، چنان با مسائل دخیل در ساخت فیلم درگیر میشوند و آنها را مهم میشمارند که شمارههایی را با تفصیل اختصاص میدهند به فیلمنامه (شمارهی معروفی در نکوهش دستورالعملهای فیلمنامهنویسی!)، بازیگری، نور، دوربین، و موسیقی. و تا آنجا که به نوشتهی حاضر بر میگردد، باید به این اشاره کرد که چطور نقدِ این یا آن فیلمِ بهخصوص، در یک «مجموعه» تعریف میشود که به وضعیتِ حال حاضر سینما نگاه میکند. اما ترجمهای که پیش رو دارید سرمقالهی شمارهای است که به فیلمهای جشنوارهی کن امسال میپردازد. امیدوارم ترجمهی مقالهها و پروندههای دیگری از این دست را پیش از این خوانده باشید. بخشی از آنها در همین وبلاگ در دسترس است، کافی است بالا روی «کایه دو سینما» کلیک کنید.
نعشْدزدها
استفان دُلُرم، سرمقالهی کایه دو سینما، ژوئن 2017
ترجمه: مسعود منصوری
بعد از سال نیکوی 2016، کن دوباره گیرِ ارواح خبیث خودش افتاد. بخش مسابقه نه فقط خیلی بیرمق بود، بلکه نشانهایی در خود داشت (تجاوز، شکنجه، ابتذال، تحقیر، نفرت) از سینمایی که این جشنواره آنها را به عنوان تصویری از دنیا به ما قالب میکند، اما اینها چیزی نیستند جز دودوتا چارتا کردنِ یک مشت بچهزرنگ برای بردن مسابقه. برنامهی رسمی جشنواره بهواقع هم یک برنامه است، بهمعنای برنامهریزانهی آن: برای تشویق نوعی سینمای پر از انزجار، توخالی و پرمدعا که با کمال تاسف دارد به سینمای دوران ما بدل میشود. اوستلوند، لانتیموس، زویاگینتسف، آکین، رمزی، موندروتسو و صد البته هانکه. حتی لوزنیتسا هم پرسهزدنهای ابلهِ دلنشینِ داستایفسکیوارش را تبدیل میکند به عذابی از روی رضایت و حماقت. سینمای معاصر مسموم است. دو سال پیش بود که از «محصولات کن» سخن گفتیم [این مقاله را برای فیلمخانهی 17 ترجمه کردم / م] در توصیف فیلمهای ساختهشده با مشارکت فرانسه و با سوژههای شوکآور و عناوین ابلهانه که قبای باپرستیژی از فرم خوشنقش به تن میکنند تا توخالی بودن و وقاحتشان را پنهان کنند. نخل اهداء شده به مربع، که میشد نام این فیلم را نخل گذاشت از بس در ماههای اخیر برایش نخل نخل میکردند، بهمنزلهی کوباندن میخِ نوعی سینمای پر زرقوبرق است که خوشش میآید شانهبهشانهی شکنجهگرها بایستد. صحنهای از فیلم که در آن یک هنرمند میمونبازی در میآورد و جماعتی را میترساند، گویای میل تمسخرآمیزِ سینماگر است به شکنجهگر بودن – خودش هم که میرود روی صحنه نخلش را بگیرد حضار را وا میدارد مثل روانیها فریاد بکشند. ارعاب اخلاقی و فرمی شده است دستاویز شیادها، بماند که اینها نه انسانیت سرشان میشود نه سبک. امسال وزنههای تعادل کم بودند، مؤلفهای مورد انتظار فیلمهایی ساختند بیش از فیلمهای دیگرشان بیبخار، ملوس و حتی کیچ (هاینز، بونگ، کوپولا). جیرهیمان از سینمای تظاهر هم نصیبمان شد: هازاناویسیوس گدار میسازد، بومباکْ وودی آلن، لانتیموسْ کوبریک، کوپولا سیگل، رمزیْ اسکورسیزی… تشخیصِ مؤلفان از شیادان اضطراری است چراکه کن تعیین میکند سینمای جهانی به چه سازی برقصد: مطبوعات خارجی و صنعت سینما چشمشان فقط مسابقه را میبیند.
فهرست اسفناکِ برندگان نباید از چشم ما پنهان کند که این سیستم به آخر خط رسیده است. در رژهی هنرمندان در بلوار کروازِت، بیقراریِ تمامعیار مردم را که آمیخته بود به صدای سوت حس میکردیم (برای موندروتسو، لوزنیتسا تا برسد به هانکه!). در نقطهی مقابل، ابراز احساسات در برابر فیلمی که همه آنرا «نخلِ قلبها» مینامیدند، 120 تپش در دقیقه (برندهی جایزهی بزرگ) ساختهی رُبَن کامپیلو دربارهی گروه فعال در زمینهی ایدز Act Up، یادمان میاندازد که این جشنواره صرفا برای ضربت وارد کردن به تماشاگران برپا شده است. همزمانیِ تصادفی اکران فیلمهای دیگر، سبب میشود آرزو کنیم ای کاش در بخش مسابقه فیلمی داشتیم مثل برو بیرون [Get Out]: تماشاگران سر پا میماندند، و خشنود، و میخکوب. این انرژی همان گمشدهی این جشنواره است که در آن از ما خواسته میشود سرمان را از شرم پایین بیندازیم. در چنین زمینهای، دو جواهر کوچک خودشان را از قافله جلو میانداختند: اوقات خوش [Good Time] از برادران سفدی و روزِ بعد [The Day After] از هونگ سانگ-سو. هیچکدام جایزهای نبردند چون «فیلمهای کوچک» هیچ شانسی ندارند: در ژانر فیلمهای تبدارِ نیویورکی، هیأت داوران ترجیح داد جایزه را بدهد به رمزی (فیلمنامه و بازیگر مرد)، این یعنی ترجیح فیلم جعلی به قریحهای، و ولنگاریِ فینیکس به تعهد پتینسن. و چه عیشی بود تماشای سهگانهی باشکوه حاضر در بخش دو هفته با کارگردانان و بازمانده از بخش رسمی! دومُن، گَرل، کلر دُنی، یکایکشان شایستهی نخل طلا بودند. مؤلفانی که در قالب فرمی مجزاکننده (کمدی موزیکال، سکس، کمدی) خود را تازه میکنند و همچنان میدانند چه معنایی دارد میزانسن، و مونتاژ، و نما. وقتی تصویرسازی همهجا را برداشته باشد، دیگر تعداد «متورانسنها» چشمگیر نیست.
پس اینجا دو مسأله، استتیک از یکطرف، اخلاقی و سیاسی از طرف دیگر، در نجات سینمای «مؤلف» نهفته است، آنهم در این زمانهی جهانی شدن که محصولات بدل میشوند به ژنریکهایی زیر سلطهی بِرندها (و کن خودش نافذترین بِرند است). وقتی میبینیم جوانها مصمم هستند، میفهمیم هنوز جنگ مغلوبه نشده است: خبر خوش اینکه دوربین طلایی رسید به یک فیلمِ رها، بانمک و ضروری، زن جوان ساختهی لئونور سِرای، بهجای اینکه برسد به فیلم عزیزکردهی نزدیکی [Closeness] ساختهی کانتمیر بالاگف که میشود شرط بست فیلم بعدیاش در بخش مسابقه حاضر خواهد بود. اما عظیمترین جبههی مقاومت از جانب فیلمی بود که تاج پادشاهی را از یک هانکهی مخلوع باز پس گرفت. صحبت از توئین پیکس اینجا ختم نمیشود. نبوغ منحصربهفردش تمام جشنواره را بلعید و نشان داد که هنر بهتمامی تجربی است و بالادستِ کارهای توخالی دست به خطر میزند. با حضور آن، ناامیدی قادر به خودنمایی نیست: جهان سیاه، جلوی چشم بود. به آن بازخواهیم گشت.