فیلمسازی که دیدید، یک پرومته بوده است 5


 

قطار وارد ایستگاه می شود، براردران لومیر، 1896

L’Arrivee d’un train a La Ciotat (Arrival of a Train)
The Lumiere Brothers, 1896 (source)

یک

در اولین روزهایی که لومیرها فیلم های یکی دو دقیقه ای شان را نمایش می دادند، واکنش مخاطبان را می توان از اصیل ترین مواجهه های انسان با سینما دانست. از این جهت که هنوز تفاوتی بین این دو نبود و هر آنچه بر پرده بود، در بی واسطه ترین شکل، با انسان پیوند داشت.  آن را می شود مرحله ی «پیشاآینه ایِ» انسان در مواجهه با سینما دانست. همین عدم تمایز هم شاید، باعث عکس العمل هایی غریزی می شد به قطاری که دارد از پرده بیرون می آید.

 

دو

و خدایان اُلمپ نشین آمدند: خدای جنگ، خدای سفر، خدای عشق … و هر یک شایسته ی پرستش بودند. هریک از چیزی که قرار بود اسباب سرگرمی باشد، چیز دیگری ساختند که در تصور آدمی نمی گنجید. کم کم «زبان» ساخته شد و آدمی هم. حالا دیگر آنچه بر پرده بود، هرچه که بود، بر پرده بود، با فاصله ای پرناشدنی با صندلی ها. دیگر آن قطار، تصویری بود از قطار، دیگر نه ترسناک بود ونه غیرمترقبه، در بهترین حالت، یعنی در استادانه ترین حالت، فقط می توانست باورپذیر یا تفکربرانگیز باشد.

 

سه

در زندگی فیلم هایی هست که به قطار لومیر می ماند: نه یک بازنمایی که خودِخودِ زندگی است. نمی شود گفت استادانه است یا نه، باورپذیرست یا نه، خوش ساخت است یا نه، متفکرانه است یا نه، که اصلا مدار گفتگو را به یکباره دور چیز دیگری  به چرخش در می آورد. شعله های آتشی است که پرومته ی نگون بختی، به دور از چشم خدایان المپ، آن را در سالن تاریک به اهتزاز در می آورد. نور آتش چنان چشم زننده است که مجالی برای دیده شدنِ کارگردانش باقی نمی گذارد و چه بهتر، که کارگردان خوب، کارگردان مرده است. کارگردان خوب، کارگردانی است که سکوت می کند و ثبت می کند. در زندگی فیلم هایی هست که دوباره آن شور دیونیزوسی را زنده می کند، فیلم های که ما را می برد به دوران تراژدی، به دورانی که هنوز متافیزیک نبود، هرچه بود، خودِخودِ زندگی بود. آنچه «استادْبزرگ» ها می کنند، تا حد پرستش قابل احترام است اما آنچه پرومته ها می کنند، عبور کردن از متافیزیکی است که چیستیِ سینما را به چالش می کشد.

 

سایه ها، جان کاساوتیس، 1959

Shadows, John Cassavetes, 1959, (source)

چهار

لِلیا گولدونی می گوید (+) که صحنه ی بوسه ی او و تونی، پنجاه و هفت بار برداشت شده است! کارگردانی با این وسواسِ برسونی در پایان بندیِ سایه ها، اولین فیلمش، می نویسد: « فیلمی که دیدید بداهه بوده است». بداهه بودن برای او موقعیتی است ویژه با معنایی متفاوت که خود نوشته ای مفصل را می طلبد. او، جان کاساوتیس است، از پرومته های سینما.

 

 

 


پاسخ دادن به وحید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 ‎افکار در “فیلمسازی که دیدید، یک پرومته بوده است

  • وحید

    مسعودِ عزیز

    هفته ی پیش که این مطلبت را خواندم می خواستم کامنتی بنویسم که فرصت نشد تا به امروز.
    به رغمِ تمامِ ستایشی که نسبت به جان کاساوتیس دارم باید بگویم به کاربستِ غیرِ نقادانه ی مفهوم های ستایش آمیز بدگمانم. این البته ریشه ای تاریخی دارد. سکوتِ چند دهه ای نسبت به سینمای او از دهه ی هشتاد به بعد با ستایش های بسیارِ منتقدانِ نسل جوانتر روبرو می شود. مثلن ما در آمریکا ری کارنی را داریم و تمامی زبانِ پرشوری که به کار می بَرَد؛ که با کاساوتیس سینما به حقیقتی تازه دست یافته است، که با او سینما از نو اختراع شده است … هوشمندیِ نویسندگانی که با دیدِ انتقادیِ آگاهانه تری از کاساوتیس دفاع می کنند (کنت جونز و ادرین مارتین برای نمونه) این است خود را جدا می کنند از این “رتوریکِ” روشنفکرانه. من می توانم بفهمم وقتی می نویسی “عبور کردن از متافیزیکی که چیستیِ سینما را به چالش می کشد” به کدام ایده در موردِ کاساوتیس رجوع می کنی. این مفهوم اما بارِ واقعن سنگینی دارد. قصدم این نیست که بگویم رفرنس دادن به چنین تعبیرهایی هم شاید بتواند مشکل را حل کند که باز مسئله ی ابهامِ نهایی و به لحاظِ نظری خطرناکِ آن را از بین نمی برد. اما آیا واقعن در یک یادداشتِ چند سطری نمی شود بی رجوع به چنین مفهوم های نظریِ مخاطره آمیزی در ستایش نسبت به فیلمسازی نوشت؟ به گمانم ما باید مسئولانه تر این مفهوم ها را در نوشته هایمان به کار بگیریم.

    نکته ی آخری هم که ذکر کردی در موردِ « فیلمی که دیدید بداهه بوده است» یک معما نبوده است. دستکم الان دیگر نیست. مساله اینجاست که “سایه ها” دو بار ساخته شده! پیشتر در مطلبی در موردِ «چهره ها» این رو توضیح دادم و داستانِ کاملش اینجا یافتنی است:

    http://people.bu.edu/rcarney/shadows/versions.shtml

    • مسعود ‎ارسال نویسنده

      درود بر وحید، دوست خوب من!

      بهتر می دانی که این یادداشت های چند سطریِ وبلاگی، برای منی که بخش ناچیزی از کاساوتیس را دیده ام و چیزهای کمی درباره اش (به لطف تو) خوانده ام، بیش از هر چیز واکنشی است عاطفی در حد یک موضوع گیریِ اولیه؛ که البته برای چیزی شدنش باید بیشتر دید و خواند و اصلا همین واکنش های عاطفیِ بزرگنمایانه است که آدم را به دنبال خود می کشد تا سرانجام دریابد که آنچه گفته آیا با همین صلابت باقی خواهد ماند یا ترک هایی عمیق خواهد خورد.

      بله، من هم از خطرهای این کار هراسانم یعنی اگر این موضع گیری های در این سطح، رسوخ کند به رسانه هایی عمومی تر، مثلا نشریات، آن وقت دیگر صاحبش نمی تواند به راحتیِ من شانه اش را بالا بیندازد! حداقل فایده ی این رسانه های کوچک شاید همین باشد که آسیب رسانیِ این آزمون و خطاها و شور و شوق ها را کاهش دهد.

      این که یادداشت های مرا با حوصله می خوانی و برای نظر نوشتن وقت می گذاری، لطف بزرگی است که به من داری. ممنون از تو.

    • مسعود ‎ارسال نویسنده

      چاکرات!

      راستی منظورم از “بداهه” در واقع موضوعی است که نیکول برنه در آن کتابی که به من معرفی کردی، طرح می کند. این که نوشته ام “خود نوشته ای مفصل را می طلبد” در واقع یک ابراز امیدواری بود به روزی که حداقل ترجمه ی این بخش از کتاب برنه را اینجا یا جایی دیگر بیاورم 🙂

  • وحید

    متوجه منظورت هستم از “بداهه”. ری کارنی هم فرازهای خوبی داره در تحلیل این مفهوم در سینمای جان کاساوتیس و یک کتاب خوب دیگه هم به انگلیسی هست از جورج کوواروس در تحلیل پیچیدگی و متفاوت بودن این مفهوم کلیدی در سینمای کاساوتیس. اما خب خوندن تحلیلِ برنه باید لذتِ دیگری داشته باشه. امیدوارم به ترجمه ی تو به زودی بخوانمش … من اشاره ام به اون جمله ی آخرت فقط ذکر یک جدال تاریخی بود! چون سرِ دو نسخه ی متفاوتِ “سایه ها” خیلی دعوا شده (اشاره های خوبی هم رزنبام داره در یکی از مطالبش). می شه گفت نسخه ی اولِ فیلم در همان معنای مترادفی که همه به کارش می برن “بداهه” بوده اما نسخه ی دوم داستانی متفاوت است …