مردن مثل یک خدا 3


از انسانها و خدایان

به ندرت پیش می آید که بدون پیش زمینه به دیدن فیلم یا هر اثر هنری دیگری برویم. گاهی این نام کارگردان است که پیش داوری ما را شکل می دهد، گاهی بازیگران آن، گاهی تبلیغات  و شاید از همه مهمتر جوایزی که آن فیلم گرفته پیش آگاهی ما را شکل می دهد. جایزه بزرگ (Grand Prix) جشنواره کن اگر چه به پر زرق و برقی اسکار نیست، اما برای مخاطبان جدی تر سینما، چه بسا گرانبهاتر باشد.

فیلم فرانسوی “از انسانها و خدایان” به کارگردانی “زَویه بووا” با جایزه کن 2010 مورد تشویق قرار گرفت هر چند اسکار بهترین فیلم خارجی را به فیلم “در دنیایی بهتر” واگذار کرد. جالب آن که هر دو فیلم را می توان به نوعی فیلمهایی “اخلاقی” دانست. “از انسانها و خدایان” بر اساس رویدادی واقعی است و شاید برای “ما” که از پروپاگاندای حکومتی ذله ایم، تصورش راحت نباشد که بتوان در وصف “شهادت” اینطور هنرمندانه سخن گفت. “ماندن” و “مردن” یا رفتن و ناتمام گذاشتن راهی که برگزیده ایم؟ این سوال اساسی فیلم است.

هشت کشیش فرانسوی در دهکده کوچکی در الجزایر زندگی می کنند. بهشتی که زیبایی اش فقط منحصر به چشم اندازهای بدیعش نیست، چیزی که بیشتر به چشم می آید دوستی عمیق مردم مسلمان است  با اهالی صومعه که به نوعی نقطه اتکایشان محسوب می شوند.

 

کشیش پزشک در میان مردم، منبع عکس

یکی از این برادران، برادر “لوک” پزشک است که به قول خودش روزی صد و پنجاه بیمار را می بیند و در انبانش حتا کفش هم پیدا می شود برای بیماران. انگار از روز اولی که این دهکده وجود داشته، این صومعه هم بوده. سکانس ختنه سوران یکی از کودکان روستا، موقعبت جالبی است که در آن “کریستین”، رییس کلیسا هم با قیافه جدی اش دارد با آهنگ عربی دست می زند و بعد در اتاق اصلی، همراه بقیه به تلاوت قرآن گوش می دهد. جالب این که “انشاالله” از تکیه کلام های اوست که در پایان نوشته هایش هم به خط عربی آن را به کار می برد.

 

کشیش ها در جشن اهالی روستا، سمت راست پزشک و سمت چپ همانی است که دست می زد! منبع عکس

حالا دامنه درگیری های دولت با شورشیان اسلامگرا (دهه نود میلادی) به این بهشت آرام هم کشیده شده و مامور دولت هم، شفاهی و کتبی از آنها خواسته الجزایر را ترک کنند، خوب دیگر درنگ برای چه؟ ترک کردن محل ماموریت، منطقی ترین کاری است که به ذهن هر آدم “عاقل”ی می رسد، بخصوص وقتی اصولا وطنت هم جای دیگری باشد. اما در جریان فیلم حتا اعضایی که بر خلاف “کریستین”، ماندن را خودکشی می دانند هم متقاعد می شوند که بمانند. در تاریخ سینما، نمونه درخشانی را سراغ داریم از مردی که یازده مخالف را در طول فیلم متقاعد می کند که ممکن است رای شان اشتباه باشد. اتفاقا آنجا هم مساله مرگ و زندگی بود: تشخیص مجرم بودن یا نبودن یک متهم توسط دوازده عضو هیات منصفه. فیلم “12 مرد خشمگین” از بهترین کارهای “سیدنی لومت”:

 

رای گیری هیات منصفه، “12 مرد خشمگین” به کارگردانی “سیدنی لومت”،  1957، منبع عکس

اما اینجا داستان کاملا متفاوت است. اعضای مخالف نه در بحث و جدل منطقی، که بر پایه منطق درونی فیلم است که ماندن به قیمت مرگ را انتخاب می کنند:

 

رای موافق همه برای ماندن و پذیرش تلویحی مرگ، منبع عکس

همان طور که “ایزابل زریبی” در شماره 659 مجله “کایه دو سینما” درباره این فیلم می نویسد، زیبایی شناسی پلان های داخلی فیلم را باید در نقاشی های هلندی قرن هفدهم ریشه یابی کرد. در آن دوره شهرنشینان متشخص هلند شمالی پروتستان، دوست داشتند با اونیفورم مخصوص و در جمع هیات های دولتی به تصویر درآیند و نقاشانی مثل “فرانس هالس” استاد این کار شده بودند:

 

Regents of the old men’s almshouse Frans Hals

 

کشیش ها در حال خواندن سرود مذهبی

“هالس از آغاز فهمیده بود که چگونه روح یک مجلس بانشاط را منعکس کند و به یک چنین جمع تشریفاتی حیات بخشد، بی آنکه از این نکته غافل گردد که هر کدام از اعضا باید چنان طبیعی تصویر شوند که تماشاگر احساس کند که قبلا آنها را در جایی دیده است.”/ارنس گامبریچ، تاریخ هنر، ترجمه علی رامین، نشرنی 1380

در این نوع ترکیب بندی، یکدست بودن پوشش و خنثی بودنش از نظر رنگ، کمک می کند تا چهره ها متمایز شوند و در کنارهم نقاط شاخص قاب را شکل دهند. نقاش هلندی دیگر این دوره، “یان ورمیر” است که یک نسل بعد از “رامبرانت” به دنیا آمد. سینما دوستان او را با بازی “کالین فرث” در فیلم “دختری با گوشواره مروارید” به یاد می آورند. او نقاش پروسواسی بود که سوژه بیشتر آثارش به جای چهرهای شاخص شهر یا اساطیر، آدمهای تنهایی اند که در یک اتاق به کاری روزمره مشغولند و نور از پنجره کنار سوژه وارد قاب می شود:

 

زن در حال وزن کردن مروارید، یان ورمیر، منبع عکس

تردید در ماندن یا رفتن، منبع عکس

“از انسانها و خدایان” فیلمی است بدون موزیک متن. تعجبی هم ندارد که با این همه نیایش آوازین، نیازی به آن احساس نشود. اگر سکانس جشن دهکده و اجرای زنده موسیقی اهالی در آن را کنار بگذاریم، تنها در یک سکانس، صدای موسیقی می شویم. در مهتمرین سکانس: شام آخر.

 

شام آخر، لئوناردو داوینچی، منبع عکس

این سکانس بی شک مهمترین سکانس فیلم است اما اینجا دیگر خبری از مسیح و حواریون نیست. انگار اینجا دیگر همه یکنفرند. برادر “لوک” پزشک، کاست را میگذارد تا این صحنه بدون موزیک همراهی نشود و چه موزیکی گویاتر از “دریاچه قو” چایکوفسکی؟

دریاچه قو

همه شادند از پذیرش سرنوشت. دوربین چهره تک تک آنها را در قاب می گیرد تا خندیدن و گریستنشان را ببینیم. نکته شومی در این کلوزآپ هاست که آدم دلش می ریزد: پلان ها از گردن به بالا کات شده اند. بعدتر و در نوشته پایانی فیلم می خوانیم که کشیش های گروگان گرفته شده توسط “جماعت اسلامی مسلح”، پس از ناکامی مبادله با زندانیان این جماعت در فرانسه، گردن زده شدند.

 


‎پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 ‎افکار در “مردن مثل یک خدا