دیوید گوردون گرین از جوانهای سینمای آمریکاست. از جنوب میآید: همنسل جف نیکولز و یک نسل بعد از ریچارد لینکلیتر. کارنامهی فیلمسازی گرین پر از فیلمهای جوربهجور است. این تنوع آدم را میگیرد. سینماگرانی از جنس گرین مدام درحال ور رفتن با ژانرها و سبکها و قصههای مختلفاند. کنجکاوی نزد آنان دیگر نه یک حس، که یک نیروی شهوانیِ افسارگسیخته است. میخواهم اینجا در قالب مجموعه یادداشتهای کوتاهِ کوتاه، به چند فیلم از او اشاره کنم.
جرج واشینگتن (2000) اولین کار بلند گرین است. فیلم چنان نیرویی دارد که بهسختی میتوان این اولین بودن را باور کرد. چند نوجوان (اغلب سیاهپوست) در یک شهرِ روبهزوالِ جنوبی. پرسه در روزهای تابستانی. و ناگهان تراژدی: یک قتل ناخواسته. فیلم صاحب کیمیاییست که قادر است مرگ را به زندگی بدل کند، دلزدگی و روزمرگی را به رویا، و چند روزِ یک نوجوان را به برشی از یک ملت. فرمول این کیمیا، هفت سال بعد بهدست گاس ون سنت رسید و در پارانوئید پارک(2007) متبلور شد.
1)خواهش احسان عزیز 2) خوشحال بودم که داره پا به یه دنیای جدید (فیلم نوآر) میگذاره، اما من «پرنس آوالانچ»، یه فیلم قبل از «جو» رو بیشتر دوست داشتم. به نظرم گرین در فیلمهایی که سویههای «ترنس مالیک»ی دارند، موفق تره.
1) سپـاس.
2) آخـریـن فیـلم اَش (Joe) به سـالِ 2013 به نظـرِتـون چطـور بـود ؟
1)خواهش احسان عزیز 2) خوشحال بودم که داره پا به یه دنیای جدید (فیلم نوآر) میگذاره، اما من «پرنس آوالانچ»، یه فیلم قبل از «جو» رو بیشتر دوست داشتم. به نظرم گرین در فیلمهایی که سویههای «ترنس مالیک»ی دارند، موفق تره.
لايک براي توضيحت.
🙂