سرژ دَنه، پسر سینما


برِسون با سِرژ دَنه 4

خانم های جنگل بولونی، روبر برِسون، 1945 (+)

 

در فیلم خانم های جنگل بولونی، اِلینا لابوردِت در بستر مرگ، در برابر پل برنار که به او می گوید: «بمان»، پاسخ می دهد: « می مانم، مبارزه می کنم ». گدار که همیشه همه چیز را به شیوه ی خودش تفسیر می کند، می گوید: «حالتی که اِلینا لابوردِت می گوید می مانم، یگانه سخنِ مقاومت است که در زمان جنگ، در سینمای فرانسه شنیدیم». او با صدایی خالی از احساس، آن را می گوید. البته [آن موقع] هنوز حرفی از صدای خنثایِ برِسونی نبود. نکته ی تاثیرگذار آن است که آن موقع برِسون در حال ابداع یک سینما بود، اگر چه خودش نه به [جنبش] مقاومت تعلق داشت و نه چپ بود، موضوع به هیچ وجه ایدئولوژیک نبود./ سِرژ دَنه

Debray, Régis (1999), Serge Daney Itinéraire d’un ciné-fils. Paris: Jean-Michel Place. p.44

 

جیب بُر، روبر برِسون، 1959 (+)

 

در سال 1959، برِسون سینما را دگرگون کرد. نه با روایت کردن یک سیر و سلوک روحانی ( که قبلا کرده بود) بلکه با فیلمْ کردنِ آن به طور جدی: «چگونه مرد جوانی جیب بُر می شود؟». این کار وقتی معنای خودش را پیدا می کند که تماشاگر به شاهد این چگونگی تبدیل شود. لازم به گفتن نیست که مردم از قرار گرفتن در این جایگاه سرباز زدند و فیلم یک شکستِ تجاری از آب درآمد. ما [در این فیلم] در یک جریان مستند حضور داریم، در تولید یک جیب بُر. هیچ نکته ای از یادگیریِ فوت و فن ها از قلم نیفتاده است: زبانِ دست ها و بی احساس بودنِ نگاه، بدنِ تقسیم شده، تماس های سطحیِ نامعلوم و … یک «منظرِ خُرد» که بی نهایت شگفت انگیز است، ناگهان پدیدار می شود./ سِرژ دَنه

Cahiers du Cinéma, No.314, 1980


پسرِ سینما 2

سِرژ دَنه، (منبع تصویر)

 

دیگر «سینه فیل» [عشقِ سینما] هم نمی توانست او را توصیف کند، پس زبان فرانسه دوباره به کار آمد تا صفتی درخورِ او خلق شود: «سینه فیس» [پسرِ سینما]. شاید این دیگر تصور بیش از حد باشد، اما نوشته های صمیمانه اش را که می خوانی سخت است باور این که او به جای مثلا کوچه ای در حوالی شاه آبادِ تهران، در مرز محله های ششم و هفتم پاریس زیسته باشد. یا این که به جای سینماهای رویال، ایران، ونوس و … در لاله زار، سینماهای مَژیک، رویال وَریته، سینه فون سَن آنتوان و … پاتوق کودکی های او و مادرش بوده باشد.

می خواهم در «سِرژ دَنه، پسرِ سینما»، پرونده ی کوچکی که اینجا برای او باز کرده ام، از نوشته ها و درباره-نوشت های او بیاورم، هر چند پراکنده و شاید بدون نظم منطقی. برای بیستمین سالگرد میراثش، اینجا، یادداشتی نوشته بودم که بی ارتباط به مطلب این پُست نیست، و حالا موضوعی که شاید امر بنیادین زندگی اش بود: سینه فیلی چیست؟ بخشی کوتاهی از سخنرانی او به مناسبت انتشار فصلنامه ترافیک، چاپ شده در شماره 80 آن، را ترجمه کرده ام:

سینه فیلی فقط این نیست که در انزوا فیلم ببینیم و در تاریک و روشن، مثل موشی از کنار دیوار بگذریم. این فقط بخشی از ماجراست. سینه فیلی یعنی یک ساعت و نیم حرف نزدن، مجبور بودن به گوش دادن و دیدن، در طول یک ساعت و نیم  از فیلم عقب نماندن. اگر کسی برای حرف زدن نبود، شروع به نوشتن می کنیم، این هم نوعی حرف زدن است. […] سینه فیلی برای من چیزی است که آن را سنت شفاهی می نامم، مجموعه ای است از کنش های اجتماعی. اگر یکی [از این کنش ها] را حذف کنیم، مثلا اگر کسی ننویسد، دیگر هیچ کس حرف نخواهد زد و هیچکس هم نخواهد دید. چرا که وقتی چیزها را بهتر می بینیم که از آنها سخن بگوییم و گاه به آنها رجوع کنیم. فکر می کنم که من هیچ گاه لذت دوباره دیدن یک فیلم، که سالها فراموشش کرده باشم و ندیده باشم، را نخواهم داشت اگر از آن حرف نزده باشم. میان آنچه خیال می کنیم، آنچه می خواهیم ببینیم، آنچه واقعا می بینیم و آنچه نمی بینیم، «بازی» تا بی نهایت ادامه دارد؛ و اینجاست که به درونی ترینْ بخشِ سینما چنگ می زنیم. اما باید که این بازی جایی به سخن درآید…

 

 


بدون تصویر، درباره تصویر 14

 

فقط تصویری کوچک، روی یک جلد نازک قهوه ای از جنس کاغذ بازیافت شده یا شبیه آن؛ چطور ممکن است یک مجله درباره ی سینما باشد، در بابِ تصویر باشد و هیچ تصویری در آن نباشد؟

 

فصلنامه ترافیک، شماره 1 (+)

 

یکی از روزهای دهه ی هشتاد میلادی بود. در کافه ی هتل هیلتون روتردام، دو دوست مشغول گپ زدن بودند. هر دو نفر ،کم و بیش هم سن وسال، اگر چه از دو «زبان» مختلف می آمدند اما زبان مشترکی داشتند: عشق به سینما (سینه فیلی) و عشق به نوشتن درباره ی سینما. فرانسوی، رویای تاسیس یک مجله در سر داشت و آمریکایی، سراپا گوش بود. فرانسوی، در کشور خودش نام و آوازه ای داشت. او در اواسط دهه ی هفتاد در راس کایه دو سینما قرار گرفته بود و آن را از پسْ لرزه های می 68 خارج کرده بود، در اسباب کشی اش به روزنامه لیبراسیون، توانسته بود با تئوریزه کردن مفهوم «تصویر» در سینمای در حال تغییر و تلویزیون، روح تازه ای در نقد نویسی فرانسه بدمد. زمستان 1991، رویای فرانسوی تعبیر شد و اولین شماره ی فصلنامه ای بدون تصویر درباب سینما در فرانسه چاپ شد که فقط ظاهرش متفاوت نبود. از دومین شماره تا به امروز، دوستِ آمریکایی همچنان در آن مجله می نویسد. دوستِ فرانسوی یک سال بعد از تعبیر رویا، از دنیا رفت و تصویری که از او در ذهن نقد نویسی امروز باقی مانده در حد و اندازه ی نوشته های او نیست.

 

بالا: سرژ دَنه (+)، پایین: جاناتان رزنبام (+)

 

جاناتان رزنبام در نامه اش به فصلنامه ی ترافیک در سال 2000*، از آن روز به یاد ماندنی در هتل هیلتون روتردام یاد می کند. او اهمیت سرژ دنه را مثل اهمیت بازِن در دهه ی شصت می داند و از همه مهمتر، از ناشناخته ماندن سرژ دنه در دنیای انگلیسی زبان با تاسف یاد می کند. رزنبام در این تمجید تنها نیست، ژیل دُلوز، فیلسوف نامدار، که سینما و تصویر از دغدغه های نظری اش بود، بعد از انتشار اولین کتاب سرژ دنه، در نامه ای به او می نویسد: « شما از پیدا کردن ارتباط سینما با تفکر دست نکشیده اید و کارکردی شاعرانه و اِستِتیک به نقد فیلم داده اید (در حالیکه خیلی از معاصران ما خیال کرده اند که برای حفظ جدیت سینما باید به زبان و فرمالیسمی زبان شناسانه متوسل شد) »**.

 

(+)

 

حالا ترافیک بیست ساله شده است و در گروه نویسندگان آن، غیر از فرانسوی ها، انگلیسی زبان هایی مثل کنت جونز و آدرین مارتین هم هستند و البته یک ایرانیِ ساکن پاریس: یوسف اسحاق پور (+) که برخی از کتابهایش در ایران ترجمه شده است (+، +، +). این روز ها در مرکز فرهنگی پمپیدو در پاریس، برای این بیستمین سالگرد انتشار میراثِ سرژ دنه که با بیستمین سالمرگ او مصادف است، مراسمی برپاست. بیست فیلم به انتخاب و معرفی نویسندگان ترافیک، در این بزرگداشت، نمایش داده می شود. آن دوستِ آمریکایی، فیلم هوش مصنوعی اسپیلبرگ را نمایش می دهد.

 

* رُزنبام این نامه را در کتاب « خداحافظ سینما، سلام سینه فیلی» آورده است:

Rosenbaum, Jonathan (2010). Daney in English: A letter to Trafic. in Goodbye cinema, hello cinephilia. Chicago: The University of Chicago Press. p. 292-303

البته در همان کتاب، رزنبام به این سایت (*) اشاره می کند که تلاش دارد تا ترجمه ی انگلیسی نوشته های سرژ دنی را معرفی کند.

** این نامه در مقدمه کتاب سینه ژورنال، که در برگیرنده ی نوشته های 1981 تا 1986 سرژ دنی است، آمده است:

Daney, Serge (1986). Ciné journal 1981-1986. Paris: Cahiers du cinéma. p. 7