با من از آنچه دوستش نداشتهام بگو، لطفا! 7
فیلمهایی که نامی از آنها نشنیدهایم؟ یا شنیدهایم ولی هنوز ندیدهایم؟ یا شنیدهایم و دیدهایم، ولی دوستش نداشتهایم و بهسادگی از یاد بردهایم؟ گفتگو دربارهی فیلم، خواندن و شنیدن دربارهی آن، اگرچه کموبیش به سوال اول و دوم هم برمیگردد اما دستکم برای من وقتی جذابتر است که اشارهای به موضوع سوم در خود داشته باشد. فیلمهایی که دیدهایم و لذت بردهایم و دوباره و چندباره دیدهایم، البته بحثشان جداست. دوباره برگردیم به همان سوال سوم: در فیلمی که دوست نداشتهایم چه یافتهایم که دوست نداشتهایم؟ سوال مهمتر شاید این باشد: در فیلم چه نیافتهایم که منتظرش بودهایم؟ در فیلمهایی که بهشان عشق ورزیدهایم، لحظههایی بوده که ما را مسحور خود کرده، لحظههای جادوییِ نهچندان مرتبط با جریان فیلم. درست که اگر نبودند گزندی به فیلم نمیرسید اما اگر نبودند سهممان از فیلم بسیار کمتر از آنی میشد که هست. کریستین کیتلی در کتاب سینهفیلی و تاریخ، یا باد در میان درختان، این لحظهها، این جزییات خُرد اما نه کوچک را لحظههای سینهفیلی [cinephiliac moments] مینامد (این یادداشت گیرش شامبیو را ببینید). هیچ عجیب نیست اگر این لحظهها برای هر کس، لحظههایی جداگانه و متمایز از دیگری باشد – چه از این جذابتر؟! – و تازه اگر شنیدن این لحظهها مربوط به فیلمهایی باشد که بهسادگی از یاد بردهایم، دوستش نداشتهایم یا تلاشی برای آن نکردهایم، جذابیت دوچندان است. «وقتی چیزها را بهتر میبینیم که از آنها سخن بگوییم و گاه به آنها رجوع کنیم. فکر میکنم که من هیچگاه لذت دوباره دیدن یک فیلم، که سالها فراموشش کرده باشم و ندیده باشم را نخواهم داشت اگر از آن حرف نزده باشم»، این را از سرژ دَنی میشنویم. این سالها راه میانبُرِ تازهای بهجز خواندن هم هست که طعم خاص خودش – طعم سینهفیلی؟ – را دارد: میتوان به سادگی نام منتقدی را در youtube یا vimeo یا سایتهای نظیر آن جستجو کرد و صدا، لحن و اگر صدا خارج از قاب نباشد: تکان سر و دستها را هم در کنار آنچه گفته میشود، رصد کرد. مثلا درمورد کریستین کیتلی که نام برده شد، اینجا را ببینید.
استفان دُلُرم، سردبیر کایه دو سینما، (منبع تصویر)
در میان کسانی که در اندک فرصتهایی که هست کموبیش دنبال میکنم – این روزها البته دنبال کردنِ روزمرگیِ پرشتاب تقریبا هیچ فرصتی بهدست نمیدهد! – استفان دُلُرم، سردبیر جوان کایه دو سینماست. سال 2009 انتشارات فایدنِ انگلیسی صاحب این مجلهی بلندآوازهی فرانسوی شد و او را به عنوان سردبیر انتخاب کرد. بعید میدانم فرانسویها از اتفاق اول خشنود بوده باشند چون یادمان باشد کایه – علیرغم فرازوفرودهایش – چیزی بیش از یک مجلهی سینمایی و یک برَندِ فرانسویست، درست مثل شراب و پنیر فرانسوی که بیش از آنکه محصولاتی برای نوشیدن و خوردن باشند، نوعی برَند فرانکوفیلی (فرانسویدوستی) هستند. بگذریم. سوپر هشت روی جلد کایه؟ این اولین نکتهی شگفتانگیزی بود که حتا پیش از دیدن فیلم، در نوشتههای او دیدم. آن اشعهی آبی که دُلُرم از آن میگفت – پیشتر بخش کوتاهی از نوشتهاش را اینجا ترجمه کردهام – و ارتباطش با خاطرههای جمعی نوجوانان دهههای هفتاد و هشتاد میلادی، ممکن است هیچ نظرتان را دربارهی این فیلم عوض نکند و قرارگرفتن این فیلم در لیست دهگانهی 2011 در کایه شما را هم شگفتزده یا حتا کمی ناامید کرده باشد. از آن بدتر ممکن است چسباندن این اشعهی آبی لعنتی به آن صغراکبراهای لحظههای سینهفیلی، عیشتان را زایل کرده باشد. اعتراف میکنم که من شخصا معیار خوبی برای قضاوت این نوع فیلمها نیستم. شاید اگر شما هم نیمی از سینمارفتنهایتان به درخواست پسرکتان بود، حالوروز مرا در ارتباط برقرار کردن با این فیلمها درک میکردید! اما چیز دیگری که میخواستم بگویم برمیگردد به آن ویدئوگردیهای اینترنتی که تاحدی نزدیک است به آنچه سرژ دنی سنّت شفاهیِ سخن گفتن ازسینما مینامید. یک روش خطرناکِ (2011) کراننبرگ از آن دسته فیلمهایی بود که دیدم و تقریبا فراموش کردم. نه چیز زیادی دربارهاش خواندم و نه مدت زیادی مرا مشغول کرد. تا اینکه این ویدئو را از استفان دُلُرم دیدم که دارد در سینهکلوبِ اِتوال دربارهی فیلم حرف میزند. معلوم است که فیلم را دوست داشته – همان لحن، تکان سر و دستها که صحبت شد – و تعجب کرده چرا اقبالی به آن نشده. از انتقادهایی که به فیلم شده میگوید: فیلمی آکادمیک، زیادی کلامزده، فیلم دکور و … در همان چند جملهای که دربارهی فیلم و در دفاع از آن میگوید، چیزی هست که مرا به فکر وامیدارد، آنرا با جملهبندیِ خودم نقل میکنم : فیلمِ پایان یک دوران و آغاز یک دورهی جدید برای انسان. این حرف او انگار قطاری از دومینوهایی که یکییکی روی هم میافتند را در ذهن من به حرکت درآورد. حالا یک بار دیگر آن میزانسنها جلوی چشمانم رژه میروند، دریاچهها، ساختمانها، آدمها. ممکن است دوباره دیدنش چندان نظر اولم را عوض نکند، اما دستکم این فرصتی خواهد بود که به خود دادهام. این روزها البته دنبال کردنِ روزمرگیِ پرشتاب تقریبا هیچ فرصتی بهدست نمیدهد!