یکم: حاشیه دربرابر متن 3
یوناس مکاس (منبع تصویر)
فصلنامهی سینما و ادبیات از این شماره (تابستان 92) صاحب صفحات تازهای در بخش سینمای جهان شده است. فیلمها و احساسها به همت بابک کریمی بناست تا روزنهای برای نگاه به مباحث تازه در حوزهی سینما باشد. توضیحات بیشتر را اینجا (+) از زبان خود او خواهید خواند. سینماگر مورد بحث این پرونده یوناس مکاس است و سهم کوچک من ترجمهی یادداشتیست از اُلیویه آسایاس به نام آنها بازآفرینیِ سینما را به ما آموختند (کایه دو سینما، ژوئن 2001).
اما عنوان یادداشت من اشارهایست به موضوعی دیگر، به بهانهی این پرونده. آسایاس در اشاره به سینماگرهایی مثل مِکاس، وارهول و اَنگر به ما میگوید: «ما از سینمای “تجربی” گِتو میسازیم، بهخصوص در فرانسه. این سینما در گاهشمارهای تاریخی جایی پیدا نمیکند». ساختنِ «گِتو» [محلهی اقلیتها] یعنی به حاشیه راندن و در حاشیه نگه داشتن بخشی از سینما و حذف آن از گفتمان مسلط و از متن نقادی. چه کسانی چنین میکنند؟ بیایید با وام گرفتن از کایه آنها را در یک دستهبندی عام، مخاطبان «جدی» سینما بنامیم. مخاطبان «جدی»، سینمای «جدی» هم طلب میکنند. کایهی متاخر با منتسب کردن دلدادگانِ چنین سینمایی به مفهوم سارتریِ روحیهی جدیت [Esprit de sérieux] آنها را شماتت میکند. سارتر در بحث اگزیستانسیالیسم و در پاسخ انتقادیاش به اخلاق کانتی و مُثُلِ افلاطونی، روحیهی جدیت را نگرشی میداند که ارزشهای اخلاقی را بر وجود انسان مقدم فرض میکند. کاربرد این مفهوم در کایهی متاخر، بهتدریج که ترجمهها فرصت انتشار پیدا کند، روشنتر خواهد شد. اما مراد من اینجا، هر نوع نگرشیست که برای تعیین حدود «متن» و در گِتو محصور کردنِ «حاشیه»، ارزشهایی از پیش داده شده را ملاک قرار میدهد. این سکه حداقل دو رو دارد. روی اول، بیمهری به جریانهاییست که تجربی، خامدستانه و جشنوارهپسند – چند فیلم در «متن»های سینماییِ خودمان با این برچسب به «حاشیه» رانده شدهاند؟ – نامیده میشوند.
روی دوم سکه، خوارشمردن فیلمها و فیلمسازها و از «متن» خارج کردنشان به بهانهی بازارپسند بودن و «غیر هنری» بودن آنهاست. شاید شما هم مثل من، دلبستهی تارانتینو نباشید و اوقات خوبی را با جانگو سپری نکرده باشید، اما گمان کنم از خواندن این نقدِ کینتین در سینما اسکوپ (+) که این فیلم را در فهرست دهگانهی 2012 جای داد، لذت بردهاید یا خواهید برد. بله، شاید بشود تارانتینو را «جدی» نگرفت و بر پرطرفدار بودنش خرده گرفت، اما نمیشود استعداد و جسارت او را نادیده گرفت. اینکه چطور تاریخ معظم آمریکا را به چالش میکشد یا آنطور که استفان دُلُرم در کایه تذکر میدهد: «یک سیاه روی اسب بزرگترین رسواییِ غرب است: صد سال وسترن داشتیم و اینرا نمیدانستیم». تاریخِ کایه دو سینما با به چالش کشاندن روی دوم سکهی جدیت گره خورده است. ارج نهادن، به «متن» آوردن و نوشتن دربارهی فیلمهایی که مخاطبان «جدی» آنها را بیارزش و بازاری میدانند. تا اینجای سالِ جاریِ میلادی دو فیلمِ «ملعون»، کایه را کاور کردهاند (روی جلد آمدهاند): خوشگذرانهای تعطیلات بهاری [پیشنهاد من برای ترجمهی Spring Breakers] از هارمونی کورین و پیشتازان فضا: بهسوی تاریکی از جی. جی. آبرامز.
فصلنامهی سینما و ادبیات از این شماره (تابستان 92) صاحب صفحات تازهای در بخش سینمای جهان شده است. فیلمها و احساسها به همت بابک کریمی بناست تا روزنهای برای نگاه به مباحث تازه در حوزهی سینما باشد. توضیحات بیشتر را اینجا (+) از زبان خود او خواهید خواند. سینماگر مورد بحث این پرونده یوناس مکاس است و سهم کوچک من ترجمهی یادداشتیست از اُلیویه آسایاس به نام آنها بازآفرینیِ سینما را به ما آموختند (کایه دو سینما، ژوئن 2001).
اما عنوان یادداشت من اشارهایست به موضوعی دیگر، به بهانهی این پرونده. آسایاس در اشاره به سینماگرهایی مثل مِکاس، وارهول و اَنگر به ما میگوید: «ما از سینمای “تجربی” گِتو میسازیم، بهخصوص در فرانسه. این سینما در گاهشمارهای تاریخی جایی پیدا نمیکند». «گِتو» [محلهی اقلیتها] ساختن یعنی به حاشیه راندن و در حاشیه نگه داشتن بخشی از سینما و حذف آن از گفتمان مسلط و از متن نقادی. چه کسانی چنین میکنند؟ بیایید با وام گرفتن از کایه آنها را در یک دستهبندی عام، مخاطبان «جدی» سینما بنامیم. مخاطبان «جدی»، سینمای «جدی» هم طلب میکنند. کایهی متاخر با منتسب کردن دلدادگانِ چنین سینمایی به مفهوم سارتریِ روحیهی جدیت [Esprit de sérieux] آنها را شماتت میکند. سارتر در بحث اگزیستانسیالیسم و در پاسخ انتقادیاش به اخلاق کانتی و مُثُلِ افلاطونی، روحیهی جدیت را نگرشی میداند که ارزشهای اخلاقی را بر وجود انسان مقدم فرض میکند. کاربرد این مفهوم در کایهی متاخر، بهتدریج که ترجمهها فرصت انتشار پیدا کند، روشنتر خواهد شد. اما مراد من اینجا، هر نوع نگرشیست که برای تعیین حدود «متن» و در گِتو محصور کردنِ «حاشیه»، ارزشهایی از پیش داده شده را ملاک قرار میدهد. این سکه حداقل دو رو دارد. روی اول، بیمهری به جریانهاییست که تجربی، خامدستانه و جشنوارهپسند – چند فیلم در «متن»های سینماییِ خودمان با این برچسب به «حاشیه» رانده شدهاند؟ – نامیده میشوند.
روی دوم سکه، خوارشمردن فیلمها و فیلمسازها و از «متن» خارج کردنشان به بهانهی بازارپسند بودن و «غیر هنری» بودن آنهاست. شاید شما هم مثل من، دلبستهی تارانتینو نباشید و اوقات خوبی را با جانگو سپری نکرده باشید، اما گمان کنم از خواندن این نقدِ کینتین در سینما اسکوپ (+) که این فیلم را در فهرست دهگانهی 2012 جای داد، لذت بردهاید یا خواهید برد. بله، شاید بشود تارانتینو را «جدی» نگرفت و بر پرطرفدار بودنش خرده گرفت، اما نمیشود استعداد و جسارت او را نادیده گرفت. اینکه چطور تاریخ معظم آمریکا را به چالش میکشد یا آنطور که استفان دُلُرم در کایه تذکر میدهد: «یک سیاه روی اسب بزرگترین رسواییِ غرب است: صد سال وسترن داشتیم و اینرا نمیدانستیم». تاریخِ کایه دو سینما با به چالش کشاندن روی دوم سکهی جدیت گره خورده است. ارج نهادن، به «متن» آوردن و نوشتن دربارهی فیلمهایی که مخاطبان «جدی» آنها را بیارزش و بازاری میدانند. تا اینجای سال جاریِ میلادی دو فیلمِ «ملعون»، کایه را کاور کردهاند (روی جلد آمدهاند): خوشگذرانهای تعطیلات بهاری [پیشنهاد من برای ترجمهی Spring Breakers] از هارمونی کورین و پیشتازان فضا: بهسوی تاریکی از جی. جی. آبرامز.