نگاهی به سال 2013 – قسمت پنجم: ویک + فلو یک خرس دیدند 7
مطلب پیشین: نگاهی به سال 2013 – قسمت چهارم
6- ویک + فلو یک خرس دیدند (دُنی کُته)
سال 2009 بود که اصطلاح «احیای سینمای کبک» [Renouveau du cinéma québécois] در میان حلقهای از منتقدان این ایالتِ کانادایی باب شد. خون تازهای در سینمای مستقل کبک جریان گرفته بود. از اوایل هزارهی تازه، عدهای سینماگر جوان بدون آنکه خود را به جنبش یا جریانِ مشترکی منتسب بدانند، سر در کار خود داشتند و در جشنوارههای بینالمللی میدرخشیدند. اولین وجه مشترکشان، نادیده گرفتنِ کلیشهها و نوستالژیهای امتحانپسدادهی خوشفروشی بود که سینمای کانادای فرانسهزبان را قبضه کرده بود. آنری بِرناده، استفان لافلور، سوفی دِرَسپ، ماکسیم ژیرو، رافائل اوئله و … البته دو نام که بیشتر از بقیه بهگوش میخورد: زَویه دُلان و دُنی کُته. پیشتر همینجا اشارههایی به این دو سینماگر شده بود (+، +). سال 2010 با درخشش همین دو نفر در کن و لوکارنو، پای بحث به کایه دو سینما باز شد و مقالهای به توصیف این جریان تازه و سینماگرانش اختصاص پیدا کرد. برای خیلیها، یاد روزهای درخشان «موج نو»ی کبک در دههی شصت زنده شده بود با غولهایی مثل ژیل گرو که گنجی بهنام گربه در کیسه (1964) را از خود بهجا گذاشت (لینک دیدن فیلم: +) – فیلمی با ردپای گدار؛ تازگی میخواندم که از نظر رابطهی صدا/تصویر و موضع سینماگر، میتوان این فیلم را پیشقراولِ زن چینیِ گدار دانست.
اگرچه تفاوت میان این سینماگران با آن موجنوییهای خروشان به اندازهی همهی این سالهاییست که پشتسر گذاشته شده، اما باز رگههایی از سینمای «پولیتیزه» را در کارهای اخیر میشود لمس کرد. سینمایی که نسبت به وضعیت سیاسی-اجتماعیِ سرزمینش هشیار است. به دُنی کُته برگردیم. پیشگوییاش دشوار نبود که دوباره بهجایی دور از جماعت پرت خواهیم شد. در حاشیه. ایزوله. ویک (ویکتوریا) و فلو (فلورانس) دو دلدادهی مؤنثی که تازه از زندان آزاد شدهاند، تصمیم دارند در کلبهی پرتی در دل جنگل – خانهی عموی بیمار و لالشدهی ویکتوریا – زندگی کنند. گیوم، مددکار اجتماعی، سعی دارد تا روند بازگشت ایندو به آغوش جامعه را تسهیل کند. جکی، زنی از گذشتهی فلورانس، همچون شبحی از دل جنگل سر میزند. این فیلم ردپای عشقِ دُنی کُته به سینما را در خود دارد. او کارش را از نقدنویسیِ ژورنالیستی شروع کرده. بیسبب نیست اگر ویک + فلو یک خرس دیدند را یک وسترن بهروایت کُته بنامیم: قهرمانهایی که از ناکجا سر میرسند، اثری بر محیط تازهیشان میگذارند و بهسمت ناکجایی دیگر رهسپار میشوند. اینبار کُته بازیاش را از همان عنوان فیلم شروع میکند.
ورود فلو به فیلم. پتویی که چیزی در آن میجنبد. ویک و فلو در این صحنه بیش از دیگر قهرمانهای دُنی کُته به گربههایی در کیسه میمانند. نیمقرن پیش، کلودِ گربه در کیسه حالِ خود را با همین اصطلاح توصیف میکرد و دستآخر هم خود را از جامعه کند و در حومه پناه گرفت – کاری که شخصیتهای کُته میکنند. آن روزها مصادف بود با روزهایی تاریخی برای آدمهای آن سرزمین: انقلاب آرامِ [Révolution tranquille] دههی شصت در ایالت کبک. کوتاه شدن دست کلیسا از نهادهای اجتماعی و جدایی دین از دولتِ ایالتی ملازم شد با شعلهور شدن ناسیونالیسم، جستجوی هویت و سودای استقلال برای مردمی که همواره رابطهای کجدار و مریز با دولت فدرال کانادا داشتهاند – تا حالا دو رفراندوم ناموفق و بحثبرانگیز برای کسب استقلال. دُنی کُته سرسختانه ایدهی در حاشیه بودن – یا در کیسه گرفتار بودن – را از همان نخستین فیلم بلندش کاویده است؛ ایدهای که با هویت تاریخیِ بزرگترین جمعیت فرانسهزبانِ آمریکای شمالی گره خورده. در این چشمانداز، سینمای دُنی کُته نه سینمایی چنبره زده دور خود، که گشوده است بهروی پیرامونش و سرشار است از ظرافتها و تیزبینیهایی که شایستهی سینماست.
باید اینرا هم اضافه کرد که ویک + فلو یک خرس دیدند بهترین کار دُنی کُته نیست. میتوان پا را از این هم فراتر گذاشت : دستکم نسبت به کرلینگ یک گام به پس است. انتظارها سر به فلک گذاشته بود از کارگردانی که سال پیش حکایت حیوانات را ساخته بود – فیلمی که لویاتان (یک حکایت دیگر از حیوانات) با همهی تصویرهای بدیعاش در برابر آن صرفا به یک بازیِ بیسرانجام با دوربین میماند. به آن آبشخورِ سرما و ملالِ صادقانهای که فیلمهای پیشین را از درون تغذیه میکرد، اینبار چیزی از بیرون اضافه شده. ویک + فلو اولین فیلم دُنی کُته است بعد از بحران بزرگ اعتصابات دانشجویی در ایالت کبک. یک اعتراض سادهی صنفی که توانست بهتدریج تودهی مردم را در اعتراض به دولت ایالتیِ لیبرال به خیابانها و زدوخورد با پلیس بکشاند، مقدمات روی کار آمدن یک دولت ایالتیِ دستراستیِ تندرو را فراهم کند و دوباره به بحث هویتخواهی و ناسیونالیسم در تخاصم با دولت فدرال مرکزی جان تازهای بدهد. چطور میشود این حرف دُنی کُته را باور کرد که پرچم کانادا روی لباس پیشاهنگی که بلد نیست ساز بزند اما طلب پول میکند، بدون هیچ منظور خاصی و صرفا از روی تصادف بوده است؟ اصالتِ این ژست کُته، بیش از آنکه از جهان فیلمش برخاسته باشد، حاصلِ نوعی همدستی و همراهی با موج غالبِ پیرامونش است. گذشته از آن، کاش دستش آمده باشد که قدرتش در نشان ندادن چیزهاست نه در پرداختشان با جزییاتی نچسب – مثلا صحنهی گرفتار شدن ویک و فلو در دام جکی. باید منتظر فیلم بعدی دُنی کُته بود.
ادامه دارد…