فیلمخانه چهاردهم 4
فیلمخانهی پاییز آمده است. خواندنش را صمیمانه به همهی دوستداران سینما توصیه میکنم. در این چهاردهمین شماره، تا جاییکه من در جریانش بودهام، خواندنیهای ضروری کم نیست. کموبیش در جریان پروندهی سای-فای در بخش پنجرهی عقبی (به کوشش نوید پورمحمدرضا) و بخش سینمای جهان و پروندهای برای داگلاس سیرکِ بزرگ در بخش آرشیو (به همت وحید مرتضوی) بودهام. به نظرم میرسد فیلمخانه دارد در هر شماره سوال واحدی را از خود میپرسد و با جانسختی جوابهایی نسبی برایش میجوید: سینهفیلی چیست؟ «از سایه در آوردن» بخشی از پاسخ است: ارزیابیِ بیامان فهرست محبوبها، حیات دوباره بخشیدن به فیلمها و سینماگران، طلبکار بودن از نقّادی غالب و خدشهدار کردنِ سلیقهی والای کور. از ایننظر، هر موضوع و هر فیلم و هر سینماگر مغفول و گاه منفور، به یک «مسأله» بدل میشود. گشودن هر مسأله در گرو طرح آن است. طرح هر مسأله نویدبخش دیدن عادلانهی گذشته و آینده است، و اشتباهِ احتمالی بخشی از بازی است. در فیلمخانهی پاییز، شانس درگیر شدن با سه مسأله را پیدا کردم. به بهانهی پرداختن به فیلمهای علمی-تخیلیِ پل ورهوفن (در بخش پنجرهی عقبی)، نگاهی بسیار اجمالی به سینمای او انداختهام. این «هلندی سرگردان» یکی از بحثبرانگیزترین و کمیابترین سینماگران دوران ماست. تصویر پایین، به نوعی استوری-بُردِ ایدههای من دربارهی سینمای اوست: سینمای چشم، نگاه، آیرونی و شباهت تصنعی [simulacrium]. برحسب اتفاق، در روزهایی که نوشته را برای ارسال به مجله آماده میکردم، کایه دو سینما در شمارهی اکتبرش مصاحبهی مفصلی را با پل ورهوفن (و فیلمنامهنویسش) چاپ کرد و برای نخستین بار در تاریخش طرح جلد را به او اختصاص داد – میدانیم کایه با ورهوفن مهربان نبوده است و تازه سال 2004 بود که پروندهی پُر ستایشی برای جبران بیتوجهی و موضع منفیاش نسبت به او کار کرد. در بخش سینمای جهان با دو مسألهی دیگر رو-در-رو شدم. «راندن با باستر کیتون» سفری به سهگانهی پیشینِ مدمکس است. پاسخی تلویحیست به این پرسش که چهکسی از مدمکس میترسد؟ کنکاشیست مختصر در اهمیت فصل تازهای که جرج میلر در سینمای اکشنِ دههی هشتاد رقم زد. نوعی مقدمه برای دریافت یکی از مهمترین اکشنهای امسال – سینهفیلی فراتر از دستهبندیِ کاهلانهی سینمای روشنفکری/سینمای پوپولیستی، راه خود را میرود و کار خود را میکند. موضوع سوم، نه فقط در مقیاس جهانی بلکه در خود فیلمخانه هم مسألهساز بود: «مامیِ» زَویه دُلان. در «فیگور پسر جوان» کوشیدهام دوستان مخالفم را به دیدن دوبارهی سینمای دُلان و فیلم تازهاش دعوت کنم. دفاع از دُلان نه دفاع از بهترین سینماگر معاصر (که نیست)، بلکه دفاع از چیزیست که بسیاری از سینماگران بزرگداشتهشدهی معاصر کم دارند. اگرچه در این نوشته مجال مقایسه نبود، اما بیتردید هر فیلم نه فقط فیلمهای مؤلفش بلکه فیلمهای همعصرش را هم فرا میخواند. و سینهفیلی چشم دوختن به بازیِ میان فیلمهاست.
برای بزرگنمایی روی تصویر کلیک کنید