تقویم من
با تنِ تو تنظیم میشود،
نوروزش
روز نخستِ توست پس از زمستانِ سپیدت.
کدام راه میرساند
مرا به تو
و سنجابهای گرسنه را به تکه نانِ روی تراس؟
همهی راهها زیر برف است.
نه آنهمه کاج بلند – غرق در لامپهای رنگارنگ
نه تیرهای افراشتهی انتقال برق،
که تنها نوک سبابهی توست – با لاک سرخِ روی ناخن
بیرون مانده از بهمن.
دهانم را به برف میچسبانم
و زیر نورِ کمدوامِ عصر،
تمام کتابهای جهان را
روی پوست سپیدت زبان میزنم
و هنوز معتقدم،
که به تو
سخت عاشقم.
سلام
زیباست.
جای شما در جشنواره فیلم فجر در سینمای ستاره شهر بندرعباس خالی است.
سلام منا، ممنون از تو، دوستان به جاى ما 🙂
سلام. بسيار زيبا بود و فوقالعاده تصويري…
ممنون که خواندی محمدرضای عزیز.