شعر


تقویم 4

تقویم من

با تنِ تو تنظیم می‌شود،

نوروزش

روز نخستِ توست پس از زمستانِ سپیدت.

کدام راه می‌رساند

مرا به تو

و سنجاب‌های گرسنه را به تکه نانِ روی تراس؟

همه‌ی راه‌ها زیر برف است.

نه آن‌همه کاج بلند – غرق در لامپ‌های رنگارنگ

نه تیرهای افراشته‌ی انتقال برق،

که تنها نوک سبابه‌ی توست – با لاک سرخِ روی ناخن

بیرون مانده از بهمن.

دهانم را به برف می‌چسبانم

و زیر نورِ کم‌دوامِ عصر،

تمام کتاب‌های جهان را

روی پوست سپیدت زبان می‌زنم

و هنوز معتقدم،

که به تو

سخت عاشقم.

 


راز جهان 3

 

که با تو گفته است راز جهان را؟

چه زمزمه می‌کنی با خود

سَر که در درونِ تو می‌کنم هربار؟

شب که می‌رسد از راه،

پیر که می‌شود آدم،

پشتِ فریادهای شُرشُرِ آب

و لابه‌لای مه غلیظ و نفس‌گیرِ حمّام

سخت است باورِ اینکه آن تصویرِ در آینه از آنَت نیست.

چرا به خیال کسی نمی‌رسد

که از امتداد موربِ این چاه

راه زیادی به انتها نمانده است؟

 

 

 


زمانه ی بایر 15

 

زمانه­ی بایری­ست،

نه نطفه­ی سُخنی بسته می­شود

نه تمنای تَنی.

زمانه­ی بایری­ست،

کِشتزارها شب­ها

با قرصِ آفت­بخش به خواب می­روند

و صبح­ها همه چیز

در منظومه­ی نگفتن­ها

به سرعتِ کسالت­باری به گِردِ خودش می­چرخد.

 

تیرماهِ هزار و سیصد و نود و یک

 


جنگ 3

 

www.zoghalmag.com©

 

جنگ شده بود

هجوم سربازها به خانه ها و خاطره ها

به قاعده بود

کُشته ها و پُشته ها به قافیه

 

 


قطارِ ساعتِ هشتِ شب 3

 

 

قطارِ ساعتِ هشتِ شب

بدون آن که سوت بکشد

یا آن که بخارش را

از لای چرخ هایش بدهد بیرون،

قطارِ ساعتِ هشتِ شب

پیش از آن که مسافرانْ یکی یکی

چتر ها را ببندند و سوار شوند،

قطارِ ساعتِ هشتِ شب

در سینه ی سیاهی

ناپدید شد.

 

 

 

منبع تصویر (+)

 

 

 

 


شاخه گلی به اوزن 5

پیشترها که می آمدی
خیلی پیشترها را می گویم
که بیشتر می آمدی،
-غم-
گاز خطرناکی بود که از -دل-
پا می گذاشت به فرار
و لایه اوزن را می کرد
سوراخ سوراخ سوراخ.
زنده باد امروزها
زنده باد زمین سبز