زمانهی بایریست،
نه نطفهی سُخنی بسته میشود
نه تمنای تَنی.
زمانهی بایریست،
کِشتزارها شبها
با قرصِ آفتبخش به خواب میروند
و صبحها همه چیز
در منظومهی نگفتنها
به سرعتِ کسالتباری به گِردِ خودش میچرخد.
تیرماهِ هزار و سیصد و نود و یک
” و صبح ها همه چیز در منظومه نگفتن ها به سرعت کسالت باری به گرد خودش می پیچد ”
عالی بود مهندس…
ممنون ادریس، یه کم دیگه من رو تشویق کنی، می رم یه کتاب شعر چاپ می کنم : -)
هه هه هه… :))
تواناییش رو داری مهندس.خودتو دست کم نگیر… :دی
زمانه همان است ، ما آدمهای بی بته ای شده ایم آدمهای بایر….
سلام و درود بر مهندس عزیز
درود بر تو امید عزیز : -)
درد کم نیست اما درد پوچی از همه بدتره…
ممنون از این شعر زیبای شما
ممنون که خواندید.
درود دوست گرامی
شما وبلاگ خوبتان را در فیس بوک هم آپ می کنید؟ اگر آری، با چه نامی هستید تا آنجا بخوانمتان.
ممنون شهرزاد عزیز، در فیس بوک معمولا بعضی از پُست هایم را لینک می کنم. آنجا با نام خودم یعنی Masoud Mansouri هستم.
متاسفانه پیداتون نکردم
*اما وبلاگتون عالیست.. مطالبتان خواندنی ست
لطف دارید شهرزاد عزیز. نمی دانم چرا موفق نشدید.
به نام شما بسیار بود 🙂
خب این هم از مضرات نداشتن اسم خاص است! با ایمیل سرچ کنید:mansouri.arch@gmail.com
کِشتزارها شبها
با قرصِ آفتبخش به خواب میروند
عالي بود
ممنون که خواندی محمدرضا.