چهل کلاغ 9 This entry was posted in شعر on سپتامبر 27, 2010 by مسعود چهل کلاغ نشستندشکارچی ایستادیک کلاغ افتادسی و نه کلاغ ماندندسی ونه کلاغ کر بودنددومی افتاد…
پاسخ ↓ هیچکس سپتامبر 27, 2010 at 8:11 ب.ظ سی و نه کلاغ " کور " بودند شاید که نه شکارچی را دیدند نه افتادن و نه خونین شدن یکی از خود را.
پاسخ ↓ محسن سپتامبر 29, 2010 at 3:20 ب.ظ 2-3-4….37-38-39.1 کلاغ پرید!نه از صدای گلوله ،از غریضه گرسنگی…
پاسخ ↓ رضا شبگرد سپتامبر 30, 2010 at 2:27 ب.ظ فکر کنم یه مفهوم مهمه اجتماعی دارن موقعی که مرگ هم نوع مون اصلن برامون مهم نیست
عالي بود مسعود جان!! عالي…
چهل کلاغ بی پر بودند
و توپ پر ..
چهل کلاغ بی پر بودند
و توپ پر ..
چهل کلاغ بی پر بودند
و توپ پر ..
سلام
زیبا بود . عالی
سی و نه کلاغ " کور " بودند شاید که نه شکارچی را دیدند نه افتادن و نه خونین شدن یکی از خود را.
2-3-4….37-38-39.
1 کلاغ پرید!
نه از صدای گلوله ،از غریضه گرسنگی…
فکر کنم یه مفهوم مهمه اجتماعی دارن موقعی که مرگ هم نوع مون اصلن برامون مهم نیست
کلاغی نماند
نه از صدای گلوله
از صدای مستی و دیوانگی