همهی زیر و بم آن نماها را خوب میشناسم. سخت است بخواهم فقط از زاویهی احساس دربارهیشان حرف بزنم. نماهای پایانی اُردت، که زیباترین صحنهی رستاخیز در سینما را میسازند، آخرین درجهی احساس را در ما بر میانگیزند. اما من قصد دارم از مسیر این احساس بگویم: از کجا میآید و چطور به ما میرسد. چرا اینچنین نیرومند است؟ به زبان دیگر، چطور ساخته شده است؟ این مسأله به تصویرهای وابسته به سینما بر میگردد چون در هنرهای دیگر نمیتوانیم این احساس را به چنگ آوریم، دستکم نه با این اندازه از شدت. هنرِ تصویری قادر است از طریقی به آن نائل شود، اما کلیّت سینما، بگوییم ماشین سینما، کارش فیلم کردن زندگیست یا به عبارت بهتر چنگ زدن به خود زندگیست. با سینما صاحب زندگی هستیم. پیش از سینما، زندگی از طریق ادبیات، موسیقی و نقاشی بازنمایی میشد. امکان دیدن زندگی و حس کردناش را نداشتیم.
درایر، که بیشک یکی از بزرگترین سینماگران است، با این صحنهها چهبسا بهتر توانسته طبیعت سینما و هنر سینماتوگرافیک را بفهمد. در انتهای اُردت چه میبینیم؟ یک مرده به زندگی باز میگردد. به عبارت دیگر، اینجا با سینما در جوهرش مواجهیم. همهچیز در سکانس، در خدمت تجربه کردنِ حسی چنین جذاب است. اول، رفتن به سراغ زندگی به معنای واقعی کلمه: رئالیست بودن به عمومیترین شیوهی ممکن. شخصیتها همگی آدمهای معمولی هستند. هیچچیزِ خارج عرفی در وضعیتشان نیست. حرکتی که صحنه را در مینوردد، از زمینیترین چیز به سمت کیهانیترین و روحانیترین میرود. این حرکت، در جابجاییِ دوربین است، در حرکت بازیگران و در شیوهی صحبت کردنشان است، به گردش بیوقفهی زندگی میماند. از حرکتی که خیلی ساده بخواهد زندگی را کپی کند خبری نیست، بلکه با حرکتِ خودِ زندگی مواجهیم، حرکتی سرّی که شخصیتها را در مینوردد. پس اینجا با یک حرکت دوگانه سر و کار داریم: حرکت بیرونی که به جابجایی دوربین و بازیگران بر میگردد و حرکت درونی که یکایک شخصیتها را معذّب میکند. زندگی، همین در هم تنیدگیِ دنیای درونی و دنیای بیرونیست. از نظر صحنهپردازی، این حرکت با تخت بودنِ فرمها و رنگهایی منتقل میشود که به عنوان دکور هستند. عمقها بیش از حد خالی از حشو و زوائداند. خطها معدوداند. خطوط دیوارهای همگی سفید، و خطوطی درون این دیوارها: یک ساعت دیواری و یک شمعدان. این خطها و شیوهی نور تاباندن به آنها، یک نور سفیدِ نیمهشفاف، غنای شگفتانگیزِ این درهم تنیدگی میان زندگی درونی و بیرونی را میّسر میکنند. بهنظرم خارقالعاده بودن سینمای درایر در این است که به ما نشان میدهد چطور زندگی میزید. آنچه زندگی هست را نشانمان میدهد؛ نه چهرهی حقیرش را، برعکس، عظمت تصویریِ زندگی را، بهخصوص آنی که ما نمیبینیم. احساس در سینما تنها وقتی نظرم را جلب میکند که تعالی ببخشد. فیلم حامل یا واضعِ چه نگاهی به سینما و زندگیست؟ اغلب نگاهی بسته، اما اینجا با نگاهی فراخ مواجهیم. این صحنه از نظر حسی، نیرومندترین صحنهایست که تابهحال در سینما وجود داشته است.
* این ترجمه پیش از این در یازدهمین شمارهی فصلنامهی فیلمخانه منتشر شده است.