کیارستمی

 

این غمناک‌ترین خبر سال سرانجام سر رسید.


هلندی سرگردان

cover-01

 

برای پرونده‌ی فیلم‌های سای-فای در چهاردهمین شماره‌ی فصلنامه‌ی فیلمخانه (پاییز 94) مقاله‌ای درباره‌ی سای-فای‌های پل ورهوفن نوشته بودم که فایل پی.دی.افِ آن‌را می‌توانید از اینجا دریافت کنید:

 

Paul Verhoeven-01

 


بلا تار 4

13124514_10201573972388365_2470581130339893148_n

جمعی از دوستانم (به همت سعیده طاهری و بابک کریمی) کتابی درباره‌ی سینمای بلا تار را با نشر شورآفرین کار کرده‌اند. از حدود بیست مقاله‌ی کتاب، این دو مقاله را من ترجمه کردم:

بلا تار: کارِ زمان، درباره‌ی تانگوی شیطان / نوشته‌ی ژاک رانسیر

این‌همه شب/ نوشته‌ی ژان-ماری ساموکی


ویژه نیمه‌شب 2

ویژه نیمه‌شب نقشه‌ی یک سفر اکتشافی است. شاید آرزوی یک سفر اکتشافیِ بلندپروازانه. جف نیکولز نقشه‌ی سفر را به‌دقت می‌کشد، برای خودش و برای آلتون. پسرکِ فیلم، انگار دعای مستجاب‌شده‌ی دیوید در هوش مصنوعیِ اسپیلبرگ است. کودک-رُبات سرانجام به کودک-انسان بدل شده؟ انسان، نه واقعا. ویژه نیمه‌شب به هوش مصنوعی نزدیک شده؟ نه کاملا. آلتون همانند دیوید در سفر است. و سفر برای جف نیکولز سفر در دل تاریکی است با انعکاس نورهای خیره‌کننده که هاله‌ای از رنگ آبیِ فرازمینی را در عدسی دوربین می‌پاشد. آلتون در انتها به مقصد می‌رسد، جف نیکولز نمی‌رسد. چه اهمیتی دارد؟ قصدِ یک سفر شگفت‌انگیز به‌اندازه‌ی مقصد مهم است.


ماما 1

 

 

امسال ششمین سالِ دور از خانه بودنم مصادف بود با روز مادر. در این شش سال گذشته چیزهای زیادی به‌دست آورده‌ام. تجربه‌های زیاد کرده‌ام و درس‌های زیاد از زندگی آموخته‌ام. ترکیبی غریب از کامیابی‌ها و حسرت‌ها. و البته، تلخ‌ترین اتفاق زندگی‌ام را زیسته‌ام. ظرف یکسال و نیم گذشته ترانه‌ی ماما از شارل آزناوور را هزاران‌بار گوش داده‌ام. صحنه‌ی احتضار مادر را شرح می‌دهد. «مادر خواهد مرد». و با این ختم می‌شود که مادر «هرگز، هرگز، هرگز، تو ما را ترک نخواهی کرد».


سال نو


گورستان شکوه، آپیچاتپونگ ویراستاکول (2015)

سالی خوب و خوش را برای شما دوستان خوب (و اغلب نادیده‌ام) آرزو می‌کنم. فکر کردم برای هدیه‌ی بهار با شما از دو اتفاق سینمایی خوب حرف بزنم که درست در آخرین روز سال تجربه کردم. اولی، فیلم گورستان شکوه ساخته‌ی آپیچاتپونگ ویراستاکول است که سرانجام بعد از ماه‌ها انتظار آنرا روی پرده دیدم. این فیلم را اگر هنوز ندیده‌اید حتما در اولویت برنامه‌های امسال‌تان بگذارید (گویا برای دانلود هم در دسترس است!). رازآلود و هیپنوتیزم‌کننده است. پیش از آنکه خود را توضیح دهد، گیرنده‌های حسی را هدف می‌گیرد. دومین تجربه در آخرین روز سال، تماشای ویدئوی یک مَسترکلاس در استرالیاست. اگر ویدئو-مقاله‌های سینمایی را دنبال می‌کنید یا مشتاقید با شیوه‌های خلاق برخورد با فیلم‌ها آشنا شوید، این سخنرانیِ ادرین مارتین و کریستینا آلوارز لوپز بسیار راهگشاست. با آرزوی روزهایی بهتر در سال تازه.

 

Analyse and Invent: Audiovisual Essays as Creative Film/Media Research from Monash Arts on Vimeo.


فیلمخانه 16

مادرم، نانی مورتی (2015)

«فیلمخانه»ی شانزدهم  (ویژه‌ی بهار 95) منتشر شده است. بخش «پنجره‌ی عقبی» به پیشگامان هالیوودِ نو می‌پردازد (دنیس هاپر، باب رافلسون، پیتر باگدانوویچ و …). تعدادی از مهم‌ترین و بحث‌برانگیزترین فیلم‌های امسال در «سینمای جهان» مرور می‌شوند. معمولا مجله با چند هفته تأخیر به‌دستم می‌رسد اما تا جایی‌که در جریان پیشنهادها و انتخاب‌ها بوده‌ام، اطمینان دارم مخاطبان همچنان راضی خواهند بود.  درباره‌ی «هشت نفرت‌انگیزِ» تارانتینو و «بازگشته از گورِ» اینیاریتو می‌خوانیم؛ دو فیلم به‌ظاهر بی‌ارتباط که در واکاویِ تاریخ آمریکا همدست هستند. فیلم تارانتینو مرا در سالن سینما میخکوب و غافلگیر کرد. در شکاف میان منتقدان فرانسوی، اصلا با نگاه دست‌کم‌گیرانه‌ی کایه‌ای‌ها همراه نبودم. این فیلم باعث شد تا کتابی کوچک اما راه‌گشا که سه سال پیش تعدادی از بهترین منتقدان فرانسوی زیر نظر امانوئل بوردو درباره‌ی این سینماگر مهم دوران ما نوشته بودند، امسال در نسخه‌ای تازه به‌روز شود. فیلم اینیاریتو ناامیدکننده بود اما مدافع جدّی کم نداشت. «پوزیتیف» در شماره‌ی ماه فوریه با تصویری از دی‌کاپریو بر جلد به استقبال «بازگشته از گور» رفت و پرونده‌اش را به آن اختصاص داد. «جنگ ستارگانِ» جی‌جی آبرامز بسیار فرح‌بخش و زنده بود. ریویوی الهام‌بخش و طرفدارانه‌ی میشل شیونِ بزرگ بسیار خواندنی است. اما این فیلم بهانه‌ای شد تا متنی بدیع و مفصل درباره‌ی هریسون فورد انتخاب کنیم که خواندنش را با تاکید توصیه می‌کنم. دوستداران اسپیلبرگ که از دیدن «پل جاسوس‌ها» سر شوق آمده‌اند، مقاله‌ای جذاب درباره‌ی آن پیش رو دارند. خوشحالیم که با این فیلم سرانجام فرصت ترجمه‌ی مقاله‌ی مهم جاناتان رُزنبام درباره‌ی «هوش مصنوعیِ» اسپیلبرگ فراهم شد. از میان فیلم‌های غیرآمریکایی، نوبت به دو فیلم مهم سال رسید: «همین حالا نه همان موقع» از هونگ سانگ‌سو و «مادرمِ» نانی مورتی. نوشتن درباره‌ی فیلم مورتی یک فرصت استثنائی برای من بود تا پی چیزی فوق‌طبیعی بروم که در اولین دیدار با فیلم تجربه کرده بودم و به نوشتن برای تجسّد بخشیدنش با کلمات محکوم شده بودم. باید به آن‌جا برمی‌گشتم؛ به خیابان‌های شبانه‌ی رُم زیر نور چراغ‌ها و پروژکتورها، به صف آدم‌هایی که مقابل سینما ایستاده بودند وقتی لئونارد کوهن ترانه‌ی مفتون‌کننده‌اش را زمزمه می‌کرد. باید کارنامه‌ی نانی مورتیِ شگفت‌انگیز را مرور می‌کردم تا دستگیرم شود چرا سرژ دنه او را مورتیِ بزرگ خطاب می‌کرد. وقتی گذارم به آن حوالی افتاد، بیشترین چیزی که مرا به خود می‌خواند این واقعیت روشن بود که این سینماگر را از سینما چاره‌ای نیست. سینماگر بزرگ (چه هونگ سانگ‌سو باشد چه نانی مورتی) در این حوالی پرسه می‌زند؛ جایی «در جستجوی نوعی حقیقت شخصی» [نقل از جان کاساوتیس]. نوشته‌ی «میزانسن اعتراف» درباره‌ی «مادرمِ» مورتی، بیش از هر چیز نوعی هم‌آوایی با این جستجو و واکاویِ شخصی است.

 


ونسان فلس ندارد

ونسان فلس ندارد، توما سالوادور، 2014

 

ونسان فلس ندارد اما جادو دارد؛ جادوی یک سینمای بَدوی (ترکیبی از ملی‌یس و باستر کیتون) و بورلسک (بویژه در تعقیب‌وگریزها) که می‌تواند با جلوه‌های ویژه‌ی ساده و مکانیکی‌اش، یک اَبرقهرمان (هالیوودی؟) را فرسنگ‌ها دور از اغراق‌های مورد انتظار، فروتنانه روی زمین‌ها و آب‌های دورافتاده‌ی فرانسه فرود بیاورد. ونسان (با بازی خودِ سالوادور) یک کارگر ساختمانیِ ساده است که آب به او نیروی عضلانیِ فرا-انسانی می‌دهد. یک جوان خجالتی و کم‌حرف که نه قصد نجات زمین را دارد، نه سودای کم کردن شرِّ یک ضد قهرمان شیطانی. آب دنیای اوست و شنا کردن در رودخانه‌ها و دریاچه‌ها همه‌ی چیزی‌ست که از زندگی می‌خواهد. به دختری (ویمالا پون) دل می‌بازد، در دفاع از دوستی دست به خشونت می‌زند و تحت تعقیب پلیس قرار می‌گیرد. داستانِ ساده‌ی یک آدم ساده. به همان نسبت، با سینماگری طرفیم که نه بودجه‌ای کلان برای سینمایش در اختیار دارد و نه خواب شومی برای مخاطبانش در سر می‌پروراند. بعد از فیلم‌های کوتاه تحسین‌شده، این تازه اولین فیلم بلند توما سالوادور است. فیلمِ بلند برای سالوادور مثل سبُکیِ غوطه خوردن در آب برای ونسان، فرصتی‌ست برای فرا رفتن از مرز محدودیت‌ها و کشف نیروهای جادویی. اگر ابرقهرمان‌ها (بتمن، اسپایدرمن و …) نیروی‌شان را از لباس مخصوص‌شان می‌گیرند، ونسان تازه در اواخر فیلم صاحب یک لباس غواصی معمولی می‌شود که فقط قرار است  بدنش را از گزند سفری طولانی حفظ کند – این تفاوت در صحنه‌ی باشکوه لباس پوشیدنش در برابر آینه برجسته می‌شود. پس فرانسوی کردنِ یک داستانِ ابرقهرمانی همه‌ی مسأله نیست. ونسان نیرویش را از تن عریانش می‌گیرد وقتی‌که تر باشد، و تردستیِ ساده‌ی توما سالوادور می‌گیرد چون به محدودیت‌های سینمایی که در اختیار دارد آشناست.

 

این ریویو پیش از این در فیلمخانه شماره 15 چاپ شده است.

 

 


فیلمخانه‌ی پانزدهم 3

پانزدهمین شماره‌ی فصلنامه‌ی فیلمخانه یک شماره‌ی زمستانه‌ی جاندار است که جلد گرمِ «اُزو»یی‌اش را از موضوع «پنجره‌ی عقبی»اش وام می‌گیرد: بازخوانی اُزو، میزوگوچی و ناروسه به همت وحید مرتضوی و دوستان مجله. در کنار دیگر بخش‌های خواندنیِ این شماره (از جمله بزرگداشت شانتال آکرمن)، بخش «سینمای جهان» هم – که این شماره فرصت تهیه و تدارکش به من سپرده شد – یک ضیافت سینه‌فیلیِ مفصل تدارک دیده است. مقدمه و فهرست مطالب آن از این قرار است:

مقدمه: آخرین شماره‌ی سال، به خاطر آوردنِ سینمای جهان در سالی که می‌رود است. سالِ در حال گذر پر از اعجازهایی است که انتظارها را برای سالِ در راه بالا می‌برد و حجم محدود بخش «سینمای جهانِ» ما برای به اشتراک گذاشتن این‌همه را بیشتر از همیشه آشکار می‌کند. شگفتی‌ها بسیار و انتخاب دشوار است. قرارمان با جمعی از به‌یادماندنی‌های امسال به شماره‌ی آغازگرِ سال آینده موکول شد: بازگشت باشکوه هو شیائو شین با آدمکش، بالیدن سینمای اول شخصِ نانی مورتی در مادر من، و رجوع اسپیلبرگ به اسپیلبرگی‌ترینِ سینمایی که از او به‌خاطر داریم با پل جاسوس‌ها. «سینمای جهانِ» شماره‌ی حاضر را با دو فیلم بزرگ سال آغاز می‌کنیم؛ سایه‌ی زنانِ فیلیپ گرل جایی است که تاریخ و روابط خصوصی در خیابان‌های آرام و کُنج‌های دنجِ پاریس در هم تنیده می‌شوند، و اسبْ پول پدرو کوستا با تاریخ و سیاست در راهروهای بیمارستانِ اشباحِ سرگردان ملاقات می‌کند. کوشیده‌ایم به تنوعِ سلیقه‌ی سینه‌فیلی پایبند بمانیم: چه در انتخاب فیلم‌هایی که مسأله‌آفرین بودند (بی‌آنکه از دنیای ژوراسیک و انیمیشن پشت و رو غافل شویم)؛ چه در طیف نویسنده‌های معاصری که برای ترجمه به آن‌ها رجوع کردیم (از ژاک رانسی‌یر و امانوئل بوردو و آدرین مارتین و نویسندگان کایه دو سینمای معاصر گرفته تا نویسنده‌های جوان و کم‌نام‌ونشان)؛ و چه در گستراندن دایره‌ی واکنش به فیلم‌های روز با اضافه کردن بخشی برای ریویوهای کوتاه. در آخرین شماره‌ی سال، فرصت را برای پرداختن به سینماگرانی غنیمت می‌شمریم که یا مجالی به آن‌ها نرسیده و ناشناس مانده‌اند (پُل وکیالیِ بزرگ و کوئنتَن دوپیوی بازیگوش) یا به اندازه‌ی اهمیت‌شان فرصتی برای‌شان نبوده (برادران داردن). به خواب زمستانیِ جیلان بر می‌گردیم تا بگوییم چرا در تجلیل‌های دسته‌جمعیِ دوستان‌مان غایب بودیم. از وِس کریون یاد می‌کنیم که امسال از دنیا رفت و همین را برای ترتیب دادن یک پرونده برای سینمای وحشتِ معاصر بهانه کردیم. و البته آخرین شماره‌ی سال، وقت آرزو کردن برای سینمایی بهتر در سال آینده هم هست / مسعود منصوری

فهرست مطالب:

– عشق‌های پنهانی / سایه‌ی زنان، فیلیپ گرل / ژان سباستین شوون، ترجمه‌ی راز گلستانی‌فرد

– جاده‌ی ارواح / اسبْ پول، پدرو کوستا / ژاک رانسی‌یر، ترجمه‌ی مهدی سنگلجی

– پیکسار یا عصر انسان / پشت و رو، پیت داکتر / ژان فیلیپ تسه، ترجمه‌ی محمدرضا شیخی

– هنر دوست داشتن / دنیای ژوراسیک، کالین تره‌وارو / کَمی برونل، ترجمه‌ی زهره مهدی‌زاده

– غرابت‌های آقای اُوآزو / واقعیت، کوئنتَن دوپیو / جاناتان رامنی، ترجمه‌ی فرزام امین صالحی

ریویوهای کوتاه:

– ونسان فلس ندارد، توما سالوادور / مسعود منصوری

– کمر قرمز، آنتوان بارو / آیین فروتن

– جوانی، پائولو سورنتینو / ونسان مَلوزا، ترجمه‌ی مهدیس محمدی

– ویکتوریا، سباستین شیپر / فلورانس مایار، ترجمه‌ی مهدیس محمدی

– کبوتری نشسته بر شاخه‌ی درخت به هستی می‌اندیشید، روی اندرسون / گاسپار نکتو، ترجمه‌ی مهدیس محمدی

– قبیله، مارسولاف سلابوشپیتسکی / وحید مرتضوی

– مادر من، نانی مورتی / مهدی امیدواری

– بانوی آمریکا،  نوا بومباک / مهدی پیله‌وریان

***

پرونده‌ای برای سینمای وحشت معاصر:

– بزرگداشت وس کریون / اُلیویه پِر، ترجمه‌ی مریم رزازی

– چیزی می‌آید! / تعقیب می‌کند، دیوید رابرت میچل / مایکل کورسکی، ترجمه‌ی علی‌سینا آزری

– تردید / ایده‌های درباره‌ی سینمای وحشت معاصر / آدرین مارتین، ترجمه‌ی کامران معتمدی

***

– پل وکیالی، نگاهی اجمالی / ونسان پُلی، ترجمه‌ی امینه شریفی

– شلیک اما به وقت نامناسب / خواب زمستانی، نوری بیلگه جیلان / وحید مرتضوی

– بهای زندگی / درباره‌ی دو روز و یک شب و سینمای برادران داردن / امانوئل بوردو، ترجمه‌ی مسعود منصوری

 

 

 


نگاهی به سینمای 2015 4

فیلیپ گرل سر صحنه‌ی سایه‌ی زنان

 

 

سال تازه‌ی میلادی آغاز شده است. نشریات و منتقدان سینمایی در غرب فهرست بهترین‌های‌شان از سالِ رفته را اعلام کرده‌اند. مرور نام فیلم‌هایی که توانسته‌ام در سال گذشته ببینم تا بدانم فهرست من چطور فهرستی خواهد بود، دوباره مرا به این فکر انداخت که این فهرست‌ها و «تاپ تِن»ها به چکار می‌آیند؟ یک چیز برایم مسلّم است: انتخاب فیلم‌ها درست مثل نوشتن از فیلم‌ها بیش از آن‌که نوعی عیارسنجیِ مشکوک باشد، روشنگر رابطه‌ی ما با فیلم‌هاست. هر فیلم نوعی نگاه به دنیا و امور آن است. هر فیلم خود یک دنیاست. پس نوشتن، پرده برداشتن از این دنیا و عیان کردن رابطه‌ی خودمان با آن است. نوشته‌هایی که مرا به شوق می‌آورند چنین نوشته‌هایی‌اند. نوشته‌هایی که مرا دل‌زده می‌کنند و پس می‌زنند نوشته‌هایی‌اند که عزم‌شان را برای سنجش عیار فیلم جزم کرده‌اند. گناه بزرگ‌شان این است که معیار را همیشه ثابت و نامتغیر فرض می‌کنند و اغلب هم به «در آمدن یا در نیامدن این یا آن شخصیت» و برملا کردن فلان نقطه‌ی تاریک در «فیلمنامه» خلاصه می‌شوند و به توصیه‌هایی خیرخواهانه به سینماگر برای بالا رفتن عیار فیلمش ختم می‌شوند. عزمِ جزمِ این نوشته‌ها وقتی خطرناک می‌شود که به جزمیّتی کور در قضاوت می‌انجامد: ایمان به این‌که نوعی از سینما هست که از پیش بی‌ارزش بودنش مسجّل و تکلیف‌مان با آن مشخص شده است. اما نوشته‌های خلاق نوشته‌هایی‌اند که به جای «کریتیکِ» تصویر، خود را وقف «کلینیکِ» تصویر می‌کنند – اصطلاح از دُلوز، جعل و تحریف از من. به‌جای این‌که بگویند این فیلم خوب است یا بد است، بگویند این فیلم دقیقا «چه» است.

با این حساب، هر نوشته‌ی خواندنی درباره‌ی سینما را نوشته‌ای می‌دانم که یک «اول شخص مفرد» در آن نهان باشد؛ یک منِ تنها که برای کشف یک دنیا خطر می‌کند و راهیِ سفری نامعلوم می‌شود. و البته هر فیلم خوب هم دست به چنین انتخابی می‌زند. مُرادم البته نه نوشته‌های دلبخواهی است و نه فیلم‌هایی که حدیث نفس ملال‌آورند. هر فیلم و هر نوشته درباره‌ی آن، در یک سنّت و در گفتگویی (انتقادی) با آن سنّت زاده می‌شوند. امروز در دوره‌ای هستیم که می‌توان فیلمی دو ساعته را با یک برداشت ساخت (ویکتوریا، سباستین شیپر). می‌توان با گوشی آیفون فیلم ساخت ( نارنگی، شان بیکر) یا به سراغ نگاتیو هفتاد میلیمتری رفت (هشتِ نفرت‌انگیز، کوئنتین تارانتینو). در میانه‌ی این همه گونه‌گونی چه باعث می‌شود که فیلمی برای من باشد یا نباشد؟ امسال فیلم‌هایی مرا بیشتر از بقیه به خود فرا خواندند که یک «اول شخص مفرد» در خود داشتند – سینمایی که می‌توان مثل بسیاری (از جمله استفان دُلُرم در کایه) آن‌را سینمای اول‌شخص نام نهاد.

از این جهت، امسال فهرست ده‌فیلمه‌ی من با چنین سینمایی آغاز می‌شود و با آن پایان می‌یابد. فیلیپ گرل، نانی مورتی و پدرو کوستا، هریک به نوعی این سینما را در فهرست من نمایندگی می‌کنند. گرل در سایه‌ی زنان بار دیگر رابطه‌ی خصوصیِ زن-مردی را به بزنگاهی تاریخی در فرانسه (این‌بار: دوره‌ی مقاومت طی اشغالگری آلمان) گره می‌زند. کوستا با اسبْ پول از خلال تن رنجورِ اول‌شخصِ فیلمش تاریخ معاصر پرتغال (فاشیست‌ها و جنبش‌های ملی) را به سخن در می‌آورد. اول‌شخصِ سینمای مورتی در مادر من، رابطه‌ی تنگاتنگش با مؤلف را بیش از همیشه آشکار می‌کند: مرگ مادر چیست؟ بازگشت مورتی به تجربه‌ای شخصی که حین ساخت ما یک پاپ داریم (2011) از سر گذرانده بود، به پرسشی اساسی‌تر منجر می‌شود: واقعیت چیست؟ پایان‌بخشِ فهرست من، سینمای اول‌شخص از نوع ایرانی‌اش است. یادمان هست که به محض درخشیدنِ تاکسی در جشنواره‌ی برلین، سونامیِ واکنش‌های منفیِ کاربران ایرانی، شبکه‌های اجتماعی را تسخیر کرد. آن‌ها هنوز فیلم را ندیده بودند و پناهی را به سوءاستفاده از موضوعات سیاسیِ مطلوبِ جشنواره‌های غربی برای خودشیرینی و جا زدن فیلمش به عنوان اثری هنری محکوم می‌کردند. سِنخی دیگر از این مغلطه را درباره‌ی کیارستمی شنیده بودیم. درباره‌ی دو فیلمِ سرلیست امسال برای دو نشریه‌ی مختلف خواهم نوشت. امیدوارم در آینده‌ای دورتر فرصتی شخصی‌تر برای نوشتن از تاکسیِ پناهی برای انتشار در همین‌جا به دست دهد. پس صرفا به طرحی مختصر بسنده می‌کنم. این‌که جایزه‌ی تعلق گرفته به فیلم سیاسی بوده یا نبوده، این‌که نیّت پناهی دست‌آویختن به پیام‌های سیاسیِ سطحی بوده یا نبوده، بحثی نا‌به‌جا و نامربوط است. این فیلم را نمی‌توان کاهلانه به چند پیام فرو کاست (منتقدان صبور را به مرور دوباره‌ی کارنامه‌ی پناهی دعوت می‌کنم).  تاکسیِ پناهی اتومبیل مألوفِ کیارستمی را در خیابانی تازه به راه می‌اندازد. این خیابان از یک‌سو عرصه‌ی پرسه‌زنی و خاطره‌نگاریِ شخصی است. حال که در فهرست من نام مورتی هم هست، به یاد بیاوریم که پیش از این نانی مورتی سوار بر موتور وِسپایش در خاطرات عزیز (1993) چنین تجربه‌ای کرده بود. اگرچه پناهی در این دفتر خاطرات به موضوعاتی که نگران‌شان است گوش می‌سپارد و آن‌ها را ثبت می‌کند (مجازات اعدام، آزادی‌های مدنی، سانسور و …) اما پروژه‌ی فیلم، یک واقعه‌نگاری صرف نیست. به همان نسبت، دنیای فیلم هم همان دنیای واقعی نیست. خیابانی که پناهی در آن می‌راند، سرِ دیگرش به خیابانی می‌رسد که هولی موتورزِ کاراکس در آن می‌خرامید. البته که لیموزینِ کاراکس را نمی‌توان با تاکسی (سمند؟) پناهی قیاس کرد همان‌طور که سینمای فرانسه را نمی‌توان با سینمای ایران قیاس کرد. اما فیلم پناهی (حاشیه‌نشینِ سینمای ایران) همانند فیلم کاراکس (حاشیه‌نشینِ سینمای فرانسه) تأملی است در بابِ «تصویر» و بازنمایی در عصر حاضر. اول‌شخصِ پناهی که قانونا از ثبت تصویر منع شده است، گونه‌های مختلف آن‌را در تاکسیِ قاچاقی‌اش با راننده‌ی قلابی‌اش فرا می‌خواند. برای اولین‌بار(؟) در سینمای ایران اتومبیل به عرصه‌ای تبدیل می‌شود که می‌توان آن‌را (به تعبیر ژواکیم لُپاستیه در کایه دو سینما) «محل قاچاق تصویر» نام نهاد: موبایل، فیلم فروشِ سیّار، دوربین مدار بسته، دوربین روی داشبورد، دوربین دخترک و … تصویرها تولید می‌شوند و توزیع می‌شوند و دست‌به‌دست می‌چرخند. چطور می‌توان مانع تصویر شد؟ اگر به پیام‌های سیاسی حساسیّت دارید لااقل درست دنبالش بگردید!

 

ده فیلمِ انتخابی من:

سایه‌ی زنان، فیلیپ گرل

مادر من، نانی مورتی

اسبْ پول، پدرو کوستا

آدمکش، هو شیائو شین

عیب ذاتی، پل توماس اندرسن

فاکس‌کچر، بنت میلر

کَرول، تاد هینز

سن لوران، برتراند بونلو

پل جاسوس‌ها، استیون اسپیلبرگ

تاکسی، جعفر پناهی

 ***

قابل‌تحسین‌ها:

مدمکس: جاده‌ی خشم، جرج میلر

حائوحا، لیساندرو آلونسو

فینیکس، کریستین پتزولد

جنگ‌های ستاره‌ای: نیرو بر می‌خیزد، جی‌. جی. آبرامز

ملکه‌ی زمین، الکس راس پری

رئالیته، کوئنتن دوپیو

آدم‌پرنده‌ها، پاسکال فِران

مارشلَند، آلبرتو رودریگوئز

 ***

فرانسوی‌های تازه نفس:

ونسان فلس ندارد، توما سالوادور

مثل هواپیما، برونو پودالیدس

کمر سرخ، آنتوان بارو

 ***

بهترین انیمیشن:

پشت و رو، پیتر داکتر

 ***

ملال‌آورها:

جوانی، پائولو سورنتینو

کبوتری نشسته بر شاخه‌‌ی درخت به هستی می‌اندیشید، روی اندرسون

 ***

مأیوس‌کننده‌های سینمای ایران:

در دنیای تو ساعت چند است؟، صفی یزدانیان

ماهی و گربه، شهرام مکری