ا روزانه ا


شارل آزناوور 1

Charles Aznavour

از آن خواننده هایی است که پرکار بودنشان به اندازه کیفیت کارشان تحسین برانگیز است. این که در آستانه نود سالگی (متولد 1924) هنوز یک نفر قبراق و سرحال از نوآوری در کارهایش بگوید و مشغول ضبط آلبوم تازه اش باشد، آدم را سر شوق می آورد. آن هم کسی با چنین کارنامه رشک برانگیزی: بیش از هزار ترانه به زبانهای فرانسوی، انگلیسی، ایتالیایی، اسپانیولی و…، برگزاری کنسرت با غولهای خوانندگی دنیا، بازی در فیلمهای سینمایی مختلف از جمله  “به نوازنده پیانو شلیک کن” به کارگردانی “فرانسوا ترفو” و از همه مهمتر (نظر شخصی من) این که در فرانسه به دنیا آمده باشی و همه تو رو فرانسوی بدانند اما به عنوان قهرمان ملی کشور اجدادی ات (ارمنستان) انتخاب شوی(2004) و مجسمه ات را آنجا نصب کنند، نه فقط به خاطر اعتبار هنری ات که به خاطر کمک های انسان دوستانه ات به این کشور هم.

“شاهنور آزناواریان” معروف به “شارل آزناوور” با همان انرژی و احساسی می خواند که وقتی برای اولین بار در سن نه سالگی به روی صحنه رفت.

منبع

یکی از ترانه های معروفش “کولی” است ( La bohème ) :

[youtube=http://www.youtube.com/watch?v=XI9JdscNg8o]

اجرای دیگری از همان ترانه :

[youtube=http://www.youtube.com/watch?v=Oj-3hk2L7MQ&feature]

یکی دیگر از کارهای خوبش “مرا با خود ببر” است ( Emmenez moi ) :

[youtube=http://www.youtube.com/watch?v=NqouQ1o1mUo]

او آخرین آلبومش را با ارکستر جز “کلیتون-همیلتون” خوانده که گزارشی از آن را می توانید ببینید:

[youtube=http://www.youtube.com/watch?v=TquVXCxq9qA]


اگر تو نبودی…

Joe Dassin

وقتی در دهه هفتاد میلادی آلبوم هایش در صدر ترانه های فرانسوی زبان بود، کمتر کسی به این موضوع توجه می کرد که او یک نیویورکی است.  “ژو دسن”، پسر “ژول دسن” کارگردان و “بئاتریس لونر” ویولونیست، در عمر کوتاهش (1980-1938)، ترانه های زیادی را اجرا کرد که هنوز دلنشین و دوست داشتنی اند. به خصوص در دوره ما که جریان ” پاپ “، دیگر نه متنش قابل اعتناست و نه موسیقی اش .  یکی از معروفترین ترانه های او عاشقانه ای است به نام: “اگر تو نبودی” (اولین ویدئو).

برای دیدن ویدئو های زیر، بعد از کلیک روی تصویر، Watch on YouTube را کلیک کنید.

 

[youtube=http://www.youtube.com/watch?v=eyaA7fBUJME]

Et si tu n’existais pas

 

 

[youtube=http://www.youtube.com/watch?v=BH-7HDi58TA]

À toi

 

 

[youtube=http://www.youtube.com/watch?v=3i0HuNrZd6k]

Salut


برادران جبران 3

بعد از پدر پدر بزرگ، پدربزرگ و پدر، حالا نوبت سمیر، وسام و عدنان است تا این سنت خانواده “جبران” را به دنیا معرفی کنند: ساختن و نواختن “عود”. تا صدای فلسطین را به روی صحنه آورند. هر چند سمیر، برادر بزرگتر از سال 1996 به طور جدی وارد دنیای موسیقی شد، اما در سال 2004 بود که “تریو جبران” به عنوان یک گروه موسیقی تشکیل شده از سه برادر اعلام وجود کرد. صدای عود این گروه با پرکاشن یوسف همراهی می شود.

 

[youtube=http://www.youtube.com/watch?v=67XwW-aw5UQ]

وب سایت این گروه را اینجا ببینید.


صبحانه با “کوهن”

با “لئو” همسایه ایم، نه دیوار به دیوار.

Wrap House / Studio B Architects

 

یکشنبه ها با هم صبحانه می خوریم. “نون کولوکو” و قهوه، بدون شیر وشکر.

Wrap House / Studio B Architects

 

و “محسن آزاد بخش” گوش می کنیم:

Jabbar-Azadbakhsh-sharji.com.mp3


سوسولهای امپرسیونیست

با گشایش اولین نمایشگاه های امپرسیونیست ها در پاریس، یکی از هفته نامه های فکاهی در سال 1876 چنین می نویسد:

…پنج شش تا دیوانه که یک زن هم در میانشان است، دور هم جمع شده اند و کارهایشان را به نمایش گذاشته اند. من به چشم خودم دیدم که مردم در برابر این تابلوها از خنده روده بر شده بودند… این آقایان “نقاش بعد از این” خود را انقلابی، یا “امپرسیونیست” می نامند. آنها یک تکه کرباس و رنگ و قلم مو را برداشته اند و همینطوری چیزهایی سر هم کرده اند و آخر کار هم اسمشان را زیرش امضا کرده اند. این اوهام هم از قماش خیالات دیوانگانی است که از کنار خیابان سنگ جمع می کردند، به تصور آن که الماس به دست آورده اند.

منبع:  تاریخ هنر/ ارنست گامبریچ، ترجمه علی رامین، تهران: نشر نی، 1379

کلود مونه، امپرسیون طلوع خورشید

کسی یادش نیست نام آن نشریه فکاهی را و نام نویسنده آن مقاله را، اما امپرسیونیست ها ماندند و نقطه عطفی شدند در تاریخ هنرهای تجسمی.

مهربان ترین منتقدان می گفتند هیچ شانسی ندارد چرا که متعلق به زمانه گذشته است. نه کسی او را می شناسد و نه حرفهایش صدای امروز است. کاریکاتوریست کلا منتقد، کاریکاتوری از او کشید با تار عنکبوت. طرفدار که پیدا کرد، رقبا گفتند طرفدارانش یک مشت بچه سوسول اند از نسل چیپس و چت. کافی است یک “پخ” کنیم. بزرگترین “پخ” شان را هم کردند. دیگر چه؟


وکیل مدافع شیطان 1

* بیرون گود نشستن هم خوب چیزیست، کلا می گویم. نشسته ای با شلوارک گل گلی به پا، لبت را از لیوان بشکه ای ات که پر از “لیموناد” با پنج سانتی متر کف است بر می داری و هی داد می زنی: “لنگش کن”.
* در یکی از سمینارها در جامعه مهندسان مشاور، یکی از سخنرانان که خود آرشیتکت بود گفت میدانید تفاوت معماران با فاحشه ها چیست؟ این که فاحشه ها مشتری یکدیگر را قاپ نمی زنند!
* حتا اگر موکلت به طور خصوصی پیش تو اعتراف کند که واقعا او آن دخترک بیچاره را کشته، تو به عنوان وکیل حرفه ای باید از او دفاع کنی، باید اثبات کنی که شواهد کافی وجود ندارد. شاید هم همینطور که داری احساسات هیات منصفه را به نفع موکلت قلقلک می دهی تصاویر تجاوز او را هم قبل از قتل دخترک پیش چشم داشته باشی و این جمله او را که با پشیمانی به تو گفته اگر جسد را در ماشین چوب بری انداخته بود حالا گیر نمی افتاد! این یکی از شباهت های رقت انگیز معماران و وکلاست. کارفرما که مسوول تامین پارکینگ و فضاهای شهری نیست، هست؟ ساختن هرچیزی که نمی توان آن را فروخت هم یعنی حماقت! و شما هم به عنوان مشاور باید در جلسات تصویب طرح در سازمان های ذیربط و بی ربط مانع اتفاق افتادن این حماقت شوید.
* دوست عزیزم که قلم خیلی خوبی دارد ولی آدم را در انتظار نوشته هایش دق می دهد در وبلاگش مطلب جالبی نوشته درباره معضل خیابان های بندرعباس. مسوولین شهری بندرعباس خیلی مهربان هستند، کلا می گویم. یعنی بعضی وقت ها مرام و معرفت را شرمنده می کنند. آخر چه معنی دارد که سرمایه گذار بیچاره این همه پارکینگ بسازد؟ یا مثلا مجبور باشد کمی از زمینش عقب نشینی کند تا جا برای عابران باز شود؟ یا زبانم لال یک رواق برای پیاده رو درست شود تا ملت زیر آفتاب کباب نشوند؟ تازه این بنده خدا که دارد جریمه کمبود پارکینگ و اضافه تراکمش را هم دو دستی می دهد، پس دیگر مشکل کجاست؟ میدانم که این مسوولین عزیز هر از گاهی به ماموریت یا مسافرت به کشورهای منطقه می روند. این که شب ها از کجاها بازدید می کنن به خودشان مربوط است ولی خواهشی که دارم این است که روزها همین طور که دارند زحمت می کشند کمی هم به دور و برشان نگاه کنند. ثواب دارد به خدا.
* چند ماهی است که خارج از گود کار حرفه ای نشسته ام و دارم از نوشیدنی ام لذت می برم. عجب چیزی است این سبکی تحمل ناپذیر هستی!

لینک تصویر


بنر در جنگل لیبرالیسم 8

آخر نفهمیدم “عمو جغد شاخدار” قبل از مرگش چه چیزی را می خواست به “بنر” بگوید. بنر، سنجاب دوست داشتنی که یک فرق بزرگ با همه سنجاب های دیگر داشت، این که یک “گربه” او را بزرگ کرده بود و تا مدت ها فکر می کرد یک گربه است. ماهی می خورد، دمش را موقع خواب بغل می کرد و زنگوله به گردن داشت.
اما با آتش سوزی مزرعه، همه چیز عوض شد. او “مادر-گربه” مهربان و مزرعه “امن” را از دست داد و خود را در جایی دید که بعدها فهمید نامش جنگل است. یکی از زیبا ترین سکانس های این انیمیشن، جایی است که بنر برای سیر کردن شکمش سعی می کند از رودخانه ماهی بگیرد و وقتی “سو”، یکی از سنجاب های جنگل، برایش گردو می اندازد او اصلا نمی داند چیست و به چه درد می خورد.
“آتش سوزی” مهیب سال گذشته، باعث شد عده بیشتر و با شتاب بیشتری “مادر-گربه” مهربان را ترک کنند و پا به “جنگل لیبرالیسم” بگذارند. جایی که اولین بار چیزهایی را تجربه کردند که در این جنگل، حق طبیعی هر سنجابی است: پریدن روی شاخه های درخت، آزاد بودن، سنجاب بودن و … البته شروع کردن همه چیز از اول: غذا پیدا کردن، غذا خوردن، راه رفتن، فرار کردن از چنگ روباه و … . اما در این جنگل چیز دیگری هم برای تجربه کردن هست: تصویر مزرعه ای که پشت سر همچنان می سوزد.
راستی چقدر عمو جغد شاخدار مهربان بود که به خاطر دوستی اش با بنر دیگر سنجاب نمی خورد. کاش می دانستم قبل از مرگش چه رازی را می خواست به بنر بگوید.

لینک تصویر