‎آرشیو روزانه: ژوئن 2, 2012


زنِ بی سر 12

 

عکس از کبری پیشکار، بندرعباس، لوح تقدیر بخش مستند در هفتمین جشنواره ملّی عکس اردی‌بهشت هرمزگان


اتفاقا می­خواهم بگویم که این عکس، عکسِ «زیبا»یی نیست و شاید یکی از خوبی­هایش هم همین باشد. توضیح می­دهم. تصورمان از عکسِ «زیبا» چیست؟ اغلب آن را واجد نوعی بیان­گرایی یا «شاعرانگیِ»  تصویری [pictorial] می­دانیم. به بیان دیگر، انتظار این است که عکاس، همچون هر «هنرمندِ» دیگری، به جای بازنماییِ وفادارانه ی واقعیت، چیزی بر آن بیافزاید، یعنی آن را از عدسیِ شخصیِ خودش عبور دهد تا دنیای تازه­تری ساخته شود. اگر به سرچشمه­ی پیدایش عکاسی بازگردیم، می­بینیم که در مسیر طی شده، گاه از هدف پیدایش عکاسی یعنی ثبت واقعیت، فاصله گرفته­ایم و گاه به آن نزدیک شده­ایم. امروز دیگر ابزار «ثبتِ» آن­چه می بینیم، تقریبا در دسترس همه هست. واقعیتِ جاودان شده، یا به تعبیر آندره بازَن : مومیایی شده[1]، حتا بوسیله دمِ دستی­ترینِ این امکانات، یعنی موبایل، تاثیری شگرف بر وجدان عمومیِ میلیون ها نفر می­گذارد. در آن سو اما، این «واقعگرایی» از طرفِ آنچه به طور خودمانی عکاسیِ هنری خوانده می شود، در یک سلسله مراتب ناگفته شده، در مرتبه­ای فرودست قرار می­گیرد. این نوشته خلاصه­تر از آن­ست که بخواهد در عمقِ این تفکیک، کندوکاو کند، اما فکر کردم برای ورود به عکسی که نام آن را «زنِ بی­سر» گذاشته­ام، یکی از دریچه­ها می تواند همین باشد.

تعجب نمی­کنم اگر بگویند که این عکس با موبایل، توسط آدمِ پرسه­زنی در شهر، ثبت شده است. می­دانم که شیفتگانِ اِستتیکِ قاب، افسوس می خورند که کاش این کولرهایِ مزاحم یا این کابلِ (؟) مورب در کادر نبود، یا مثلا کاش قاب­بندی، نور و کنتراستِ بهتری داشتیم. از طرف دیگر می­شود این شلختگی را به «بداهه» بودن این عکس پیوند زد، مثل همه­ی عکس­های تاثیرگذاری که بیش و پیش از آن­که فرصتی برای هنرنمایی باشند، تیزبینی و سرعتِ عمل در ثبت لحظه­ی رویدادند. کدام رویداد؟ اجازه بدهید از نام پیشنهادی­ام شروع کنم. شاید «زنِ بی دست» یا مثلا «زنِ نیم­سر!» انتخاب­های به­جا تری بود، اما قصدم از «زنِ بی­سر»، ارجاع به دنیایی اساطیری­ست؛ جایی که از زبانِ آن، (یکی از) جوهر(های) عکس به سخن درمی­آید: جدال دو نیرو.

پهنه­ی مسطحِ این عکس، جبهه­ی جدالِ این دو نیروست: زمینه و متن. زمینه، آشکارا زننده و متخاصم است، اگرچه داعیه­ی نظمی خدایی را دارد اما درعمل، حاصلِ یک بزن­درروییِ کاسبکارانه­ است. خِرَدی که زمینه در هندسه­اش به رخ می کشد، تناقضی­ست که همدستیِ شبکه­ی تایل­های نما و بازشوها نه تنها قادر به لاپوشانی­اش نیست، که با جفت و جور نبودن­شان، سست­بنیادی­اش را جار می­زند. متن، یا همان «زنِ بی­سر»، از جهانی یکسره متفاوت می­آید. او از جنسِ گورگون[2] هاست، به طور دقیق­تر: یک مدوسا[3]. او با موهایی از جنس مار، صاحب نیرویی افسانه­ای­ست: می­تواند هر صاحبِ نگاهِ خیره [gaze] را به سنگ تبدیل کند. چشم­ها و موهای جادویی که فقط با قطعِ سر، خطرِ آن رفع شده و آن­چه باقی می­ماند، بدنی­ست که پوشیده یا ناپوشیده، انکار و طرد می­شود. پرسئوس سرِ مدوسا را قطع می­کند، آن هم در نبردی که پیروزی­اش جز با همدستیِ شومِ خدایان دیگر ممکن نیست. سرِ مدوسا قطع می شود تا هیچ نگاهِ خیره­ای سنگ نشود. این قطع و حذف شدن، تقدیر نیروهایی­ست که در گفتمانِ مسلط، اهریمنی قلمداد می­شوند؛ با این وجود، قدرتِ دراماتیکِ این عکس در چیز دیگری هم هست، در ثبت لحظه­­ای که دامنِ «زنِ بی­سر» از قابِ زمینه عدول می کند و آزادانه به اهتزاز درمی­آید.

 

 


[1] بازَن، آندره. سینما چیست؟ ترجمه ی محمد شهبا. تهران: انتشارات هرمس. چاپ سوم 1386.

[2] هیولاهای مونث در اساطیر یونان

[3] در اساطیر یونان، دوشیزه ­ای ست که بعد از اغوا شدن توسط پوزئیدون، توسط آتنا به گورگون تبدیل می­شود.