عکس از کبری پیشکار، بندرعباس، لوح تقدیر بخش مستند در هفتمین جشنواره ملّی عکس اردیبهشت هرمزگان
اتفاقا میخواهم بگویم که این عکس، عکسِ «زیبا»یی نیست و شاید یکی از خوبیهایش هم همین باشد. توضیح میدهم. تصورمان از عکسِ «زیبا» چیست؟ اغلب آن را واجد نوعی بیانگرایی یا «شاعرانگیِ» تصویری [pictorial] میدانیم. به بیان دیگر، انتظار این است که عکاس، همچون هر «هنرمندِ» دیگری، به جای بازنماییِ وفادارانه ی واقعیت، چیزی بر آن بیافزاید، یعنی آن را از عدسیِ شخصیِ خودش عبور دهد تا دنیای تازهتری ساخته شود. اگر به سرچشمهی پیدایش عکاسی بازگردیم، میبینیم که در مسیر طی شده، گاه از هدف پیدایش عکاسی یعنی ثبت واقعیت، فاصله گرفتهایم و گاه به آن نزدیک شدهایم. امروز دیگر ابزار «ثبتِ» آنچه می بینیم، تقریبا در دسترس همه هست. واقعیتِ جاودان شده، یا به تعبیر آندره بازَن : مومیایی شده[1]، حتا بوسیله دمِ دستیترینِ این امکانات، یعنی موبایل، تاثیری شگرف بر وجدان عمومیِ میلیون ها نفر میگذارد. در آن سو اما، این «واقعگرایی» از طرفِ آنچه به طور خودمانی عکاسیِ هنری خوانده می شود، در یک سلسله مراتب ناگفته شده، در مرتبهای فرودست قرار میگیرد. این نوشته خلاصهتر از آنست که بخواهد در عمقِ این تفکیک، کندوکاو کند، اما فکر کردم برای ورود به عکسی که نام آن را «زنِ بیسر» گذاشتهام، یکی از دریچهها می تواند همین باشد.
تعجب نمیکنم اگر بگویند که این عکس با موبایل، توسط آدمِ پرسهزنی در شهر، ثبت شده است. میدانم که شیفتگانِ اِستتیکِ قاب، افسوس می خورند که کاش این کولرهایِ مزاحم یا این کابلِ (؟) مورب در کادر نبود، یا مثلا کاش قاببندی، نور و کنتراستِ بهتری داشتیم. از طرف دیگر میشود این شلختگی را به «بداهه» بودن این عکس پیوند زد، مثل همهی عکسهای تاثیرگذاری که بیش و پیش از آنکه فرصتی برای هنرنمایی باشند، تیزبینی و سرعتِ عمل در ثبت لحظهی رویدادند. کدام رویداد؟ اجازه بدهید از نام پیشنهادیام شروع کنم. شاید «زنِ بی دست» یا مثلا «زنِ نیمسر!» انتخابهای بهجا تری بود، اما قصدم از «زنِ بیسر»، ارجاع به دنیایی اساطیریست؛ جایی که از زبانِ آن، (یکی از) جوهر(های) عکس به سخن درمیآید: جدال دو نیرو.
پهنهی مسطحِ این عکس، جبههی جدالِ این دو نیروست: زمینه و متن. زمینه، آشکارا زننده و متخاصم است، اگرچه داعیهی نظمی خدایی را دارد اما درعمل، حاصلِ یک بزندرروییِ کاسبکارانه است. خِرَدی که زمینه در هندسهاش به رخ می کشد، تناقضیست که همدستیِ شبکهی تایلهای نما و بازشوها نه تنها قادر به لاپوشانیاش نیست، که با جفت و جور نبودنشان، سستبنیادیاش را جار میزند. متن، یا همان «زنِ بیسر»، از جهانی یکسره متفاوت میآید. او از جنسِ گورگون[2] هاست، به طور دقیقتر: یک مدوسا[3]. او با موهایی از جنس مار، صاحب نیرویی افسانهایست: میتواند هر صاحبِ نگاهِ خیره [gaze] را به سنگ تبدیل کند. چشمها و موهای جادویی که فقط با قطعِ سر، خطرِ آن رفع شده و آنچه باقی میماند، بدنیست که پوشیده یا ناپوشیده، انکار و طرد میشود. پرسئوس سرِ مدوسا را قطع میکند، آن هم در نبردی که پیروزیاش جز با همدستیِ شومِ خدایان دیگر ممکن نیست. سرِ مدوسا قطع می شود تا هیچ نگاهِ خیرهای سنگ نشود. این قطع و حذف شدن، تقدیر نیروهاییست که در گفتمانِ مسلط، اهریمنی قلمداد میشوند؛ با این وجود، قدرتِ دراماتیکِ این عکس در چیز دیگری هم هست، در ثبت لحظهای که دامنِ «زنِ بیسر» از قابِ زمینه عدول می کند و آزادانه به اهتزاز درمیآید.
یک: بله. هرمزگان عکاس زن خوب هم دارد دوستان
دو: میشه راجع به این عکس شعر گفت، قصه نوشت. اینقد دایره ی لغاتم محدوده، که الان دو هفته ست هیچی به ذهنم نمیرسه بتونم حس واقعیمو نسبت به این عکس بیان کنم. جالبه که هیچکدوم از چیزهایی که تو ذهن من میگذشت، چیزهایی نبود که شما اینجا عنوان کردید. چقد این تفاوت در نگاه آدمها لذتبخشه.
یله تازه هرمزگان فیلمساز زن خوب هم دارد :)) منتظر نوشته ات هستم، چه خوب که از زاویه ی کاملا متفاوتی خواهد بود.
عکس بسیار قشنگیه . تبریک میگم به خانم پیشکار
موافق هستم عکس زیبایی نیست
شاید بهتره بگم تلخ
معتقدم بهترين عكس بخش فاين آرت ارديبهشت بود.
سپاس براي نقد خوبتان.
بله موسا به نظر من هم عکس خوبی بود، امیدوارم بیشتر درباره اش نوشته شود. ممنون که خواندی.
مم نون از تحلیل تون
ممنون که خوندی احسان جان
به شدت با شما موافقم مهندس جان.بخصوص دو جمله ابتدا و انتهاییت…
ممنون که نظرت رو گفتی ادریس جان.
ممنون از نگاه ویژه شما به رخدادهایی که در شهر بندرعباس صورت می گیرد
ممنون از تو مهدی عزیز که به اینجا سر می زنی، از خوبی های دنیای مجازی شاید همین تغییر معنای فاصله ها از جایی که دوستش داریم باشد.