سمفونی مردگان


… پدر که تازه متوجه آسمان شده بود سر بلند کرد و قرص خونینی از خورشید را دید، غبار سیاه رنگی احاطه اش کرده بود، و صدای گنگ هیاهویی از جایی دور به گوش می رسید. انگار کسی مویه می کند، یا مردی صیحه می کشد. لرزه بر اندام پدر افتاد و برای اولین بار از تنهایی خود ترسید. خانه در تاریکی محض فرو رفته بود و دنیا اعتبار خود را از کف داده بود. پدر تنها توانست در آن تاریکی پاپاخش را به یک جا بیاویزد. و آنگاه از پله ها پایین دوید.

 مادر زیر لب ورد می خواند و با صدای محزونی گریه می کرد. اورهان لب حوض نشسته بود. آسمان غرق در ستاره شد. آن قدر ستاره در آسمان بود که در هیچ شبی آن همه ستاره دیده نشده بود. پدر کنار مادر ایستاد، گفت:” این بلاست که نازل شده. می دانید معنی این چیست؟ ” کف دو دستش را نشان داد د با حالتی تب زده گفت:” ما خون کرده ایم؟”

مادر گریه کرد و پدر گفت:” این اعمال ماست، اعمال ما و بچه های ما. خدایا تو نخواه.” …

سمفونی مردگان، عباس معروفی، انتشارات ققنوس، چاپ چهاردهم، تهران 1388

برنده جایزه سال 2001، بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ

‎پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *