باغ زنبق 3


The Mule

 

فیلم تازه‌ی ایستوود را دیده‌اید؟ اهمیت سینمای او را باور دارید؟ قبول دارید این پیرمرد هشتادوهشت ساله آخرین بازمانده‌ی بزرگ هالیوود کلاسیک است؟ تعارف به کنار، ستایش ایستوود در فضای نقّادی ما نه خریداری دارد و نه چیزی به حیثیت سینه‌فیلیِ آدم اضافه می‌کند (اگر آن‌را از بیخ‌وبن به باد ندهد). ادبیات سینمایی خودمان را که مرور می‌کنیم می‌بینیم تحقیر هالیوود همچون یک آیین مقدّس از نسلی به نسل بعدی به ارث رسیده است. فرمول ساده‌انگارانه‌ی «اینجا فیلمساز برخلاف فیلم‌های هالیوودی…» همواره ستون استدلالی ما در دفاع از فیلم‌های محبوب‌مان بوده است. باید قاطعانه پرسید: کدام هالیوود؟ این اولین مانع سر راه دفاع از ایستوود است. اما مانع بعدی مربوط است به هاله‌ی نامقدّسی که، از دید منتقدانش، گرداگرد شمایل او را فرا گرفته است. ایستوود جوان محکوم بود به تجسّد بخشیدن به پرسوناژهای فاشیست (هری کثیف) و ماچوهای خشن (کابوی‌های ششلول‌بند)، و ایستوود پیر محکوم است به راست‌گرایی افراطی در زندگی شخصی (اظهارات سیاسی‌اش در سال‌های اخیر) و در عالم سینما (فیلم بحث‌برانگیز تک‌تیرانداز آمریکایی). اهمیت قاچاقچی، فیلم تازه‌ی ایستوود، درست از همین‌جا نشات می‌گیرد. ایستوود بعدِ ده سال دوباره جلوی دوربین می‌آید تا بار دیگر با همان پرسشی کلنجار برود که پیش از این در نابخشوده و گرن تورینو، دو تا از شاهکارهایش، طرح کرده بود: «از ایستوود چه مانده است؟». این پرسش، از آنجا که یک پرسش ایستوودی است، در وهله‌ی اول تنانه است: آن پیشانی بلند که همیشه رگی در میانه‌هایش بیرون می‌جهید، آن چشم‌ها که نیروی نگاه نافذی آن‌ها را به نیمه‌باز ماندن متمایل می‌کرد، و آن لب‌ها که همیشه میان باز ماندن و بسته شدن مردّد بودند، دوباره پیش روی ما قرار گرفته‌اند. تاخت‌وتاز کهولت روی پوست بیشتر شده است. صدای بی‌رمق آخرین تاب‌وتوانش را بسیج کرده تا بتواند از حنجره خارج شود و از بین دو ردیف دندان که چیزی نمانده به‌هم ساییده شوند بیرون بجهد. آیا این یک فیلم-وصیت‌نامه است؟ آن زنبق‌های زیبای یک‌روزه که پرسوناژ ایستوود برنده‌ی جشنواره‌ی آن‌هاست و زندگی خانوادگی‌اش را پای پرورش آن‌ها قربانی کرده، آیا فیلم‌هایی هستند که تولیدشان حالا با یکه‌تازی اینترنت کاری است محکوم به فنا؟ پرسشِ «از ایستوود چه مانده است؟»، از آن‌جا که یک پرسش ایستوودی است، بدل می‌شود به: «از سینمای کلاسیک آمریکا چه مانده است؟» و در سطحی فراتر، و خاصیت ایستوود این است، «از آمریکا چه مانده است؟». انتقاد از تبعیض‌های نژادی علیه مکزیکی‌ها (بدبینی پلیس به آنها) در دوره‌ای که ترامپ با زمین‌وزمان می‌جنگد تا پول دیوار مکزیک را جور کند، دفاع قابل عرضی از این فیلم ایستوود نیست. سینمای او، بی‌آنکه بخواهم همه‌ی فیلم‌هایش را همسنگ کنم، پیچیده‌تر است از این حرف‌ها. از این نظر است که کلینت ایستوود، برای یک لحظه هم که شده دسته‌بندی کاهلانه‌ی هالیوودی-هنری را فراموش کنیم، برای من همان‌قدر اهمیت دارد که اَنیِس واردا، یک پا‌به‌سن‌گذاشته‌ی دیگر که زندگی و سینمایش در هم تنیده شده است. این‌ها از نسل رو به انقراض سینماگرانی هستند که به‌راستی لایق نام «مؤلف» بودند، و این یعنی مؤلف علی‌رغم خود. یک بار دیگر به قاچاقچی برگردیم و این یادداشت را تمام کنیم. آفتاب دل‌انگیزی باغ زنبق را از خود آکنده است. ایستوود، با چهره‌ی پروسواسی که از لذت نیز نصیب دارد، مشغول گل‌هاست. این صحنه‌ی آغازین و پایانی فیلم است. قاچاقچی همان‌قدر رنگ مرگ دارد که بوی زندگی. همان‌قدر در طلب آمرزش است که مستِ عیش‌ونوش. از باغ ایستوود تا ساحل واردا (در فیلم ساحل‌های اَنیِس) راه درازی نیست. هر دو غرق نورند، و مکانی هستند برای یادآوردن یک عمر زندگی شخصی، زندگی سینمایی، و البته تاریخ کشور. می گویید نه؟ خود دانید.


پاسخ دادن به M لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 ‎افکار در “باغ زنبق

  • M

    هیچوقت دلیل این میزان از توجه کایه دو سینما به کسایی مثل ایستوود و تارانتینو رو درک نکردم.
    ایستوود در بهترین حالت یه پاتریوتیست ساده‌لوحه – مثل جان قورد.

    • مسعود ‎ارسال نویسنده

      البته این نوشته ربطی به کایه نداشت، هرچند درست می‌گویید کایه‌ای‌ها، مثل خیلی از منتقدان سرشناس فرانسوی، از مدافعان ایستوود بوده‌اند.

      • M

        ممنون از پاسختون. به طور کلی عرض کردم. با توجه به اینکه کایه این فیلم رو تحسین کرده و بهش 5 ستاره کامل داده ناخودآگاه یادآور شد برام.
        درخواستی هم داشتم از شما که به کایه دسترسی دارید، جدول ستاره‌های این مجله رو اگر ممکنه قرار بدید در سایت. قسمت جذابی است که خیلی از علاقه مندان مشتاقش هستن ولی دسترسی ندارن بهش. ممنون. پایدار باشید.