یک ریویوی «پوزیتیف»ی در «تجربه» 6
برای پروندهی روزی روزگاری در آناتولی در چهاردهمین شمارهی ماهنامهی تجربه (مرداد 91) یک ریویو از پوزیتیف (نوامبر 2011) نوشتهی الیز دومناش، انتخاب و ترجمه کردهام که بخش ابتداییِ آن را اینجا میآورم:
چرخاندنِ روایتی پلیسی یا عشقی حولِ مرکزی رازآلود، جابهجا کردنِ ظریفِ این مرکز، و بعد، رصدکردنِ آشفتگیهای روحی و جسمیِ آدمها؛ این عادتِ نوری بیلگه جیلان است. عادتی با موفقیتهای پیشین (دوردست، اقلیمها و سه میمون) که امروز به کمالِ پالودهگیِ خود رسیده است. روزی روزگاری… (برندهی جایزهی بزرگِ هیات داوران کن در سال 2011) ساختارِ شستهرفتهی تراژدیها و وسترنها و عمقِ قصههای شرقی را در خود دارد. مثل فیلمی جادهای شروع میشود و در جستجوی یک جسد، در دلِ شب و در چشماندازی از تپههای بیآب وعلف پیش میرود. در پردهی دوم، زمانِ غذاخوردن کش پیدا میکند و در دلزدگی، رنج و تردیدِ شخصیتها رخنه میشود، شخصیتهایی که در تنگنای پایانیِ فیلم، در آن صبح زودِ بیمارستان، گرفتار میشوند…