برای پروندهی روزی روزگاری در آناتولی در چهاردهمین شمارهی ماهنامهی تجربه (مرداد 91) یک ریویو از پوزیتیف (نوامبر 2011) نوشتهی الیز دومناش، انتخاب و ترجمه کردهام که بخش ابتداییِ آن را اینجا میآورم:
چرخاندنِ روایتی پلیسی یا عشقی حولِ مرکزی رازآلود، جابهجا کردنِ ظریفِ این مرکز، و بعد، رصدکردنِ آشفتگیهای روحی و جسمیِ آدمها؛ این عادتِ نوری بیلگه جیلان است. عادتی با موفقیتهای پیشین (دوردست، اقلیمها و سه میمون) که امروز به کمالِ پالودهگیِ خود رسیده است. روزی روزگاری… (برندهی جایزهی بزرگِ هیات داوران کن در سال 2011) ساختارِ شستهرفتهی تراژدیها و وسترنها و عمقِ قصههای شرقی را در خود دارد. مثل فیلمی جادهای شروع میشود و در جستجوی یک جسد، در دلِ شب و در چشماندازی از تپههای بیآب وعلف پیش میرود. در پردهی دوم، زمانِ غذاخوردن کش پیدا میکند و در دلزدگی، رنج و تردیدِ شخصیتها رخنه میشود، شخصیتهایی که در تنگنای پایانیِ فیلم، در آن صبح زودِ بیمارستان، گرفتار میشوند…
خیلی خوبه مهندس جان،هم ترجمه ات و هم چاپش توی مجله محبوب من 🙂 سپاس فراوان :))
ممنون از تو ادریس!
مم نون
ارادت
مجله تجربه به يکي از معدود مجله هاي قابل احترام در ايران تبديل شده. تبريک ميگم
تا جایی که میدانم این مجله توانسته طیف وسیعی از علاقمندان به حوزههای فرهنگ و هنر رو جذب کنه، باید به دستاندرکارانش تبریک گفت.