سینما


درباره‌ی «پسر شائول»

 

پنجمین شماره از مجموعه پادکست‌های سینمایی ابدیت و یک روز (ساخته‌ی حامد صرافی‌زاده) به فیلم پسر شائول ساخته‌ی لاسلو نمش اختصاص دارد. در اولین بخش آن، مهمان این برنامه بودم تا با مهدی پیله‌وریانِ عزیز آرای تعدادی از نشریات فرانسوی‌زبان و انگلیسی‌زبان را درباره‌ی این فیلم مرور کنیم. برای شنیدن این برنامه در Mixcloud روی لینک زیر کلیک کنید:

 

ابدیت و یک روز، شماره پنج: دو سه چیزی درباره فیلم «پسر شائول»

 


کیارستمی و کوروساوا

AK and AK

 

کوروساوا در کاتالوگ نمایش «خانه‌ی دوست کجاست؟» و «زندگی و دیگر هیچ» در توکیو می‌نویسد: «فیلم‌های عباس کیارستمی، سینماگر ایرانی، به زعم من فوق‌العاده‌اند. کلام از بیان احساساتم قاصر است و توصیه‌ی ساده‌ی من به شما این است که بروید فیلم‌هایش را ببینید، آن‌وقت است که خواهید فهمید از چه می‌خواستم بگویم. ساتیاجیت رای که ترک‌مان کرد خیلی اندوهگین بودم. اما بعد از دیدن فیلم‌های کیارستمی، خدا را شکر کردم که جانشین خوبی به ما عطا کرده است».


هلندی سرگردان

cover-01

 

برای پرونده‌ی فیلم‌های سای-فای در چهاردهمین شماره‌ی فصلنامه‌ی فیلمخانه (پاییز 94) مقاله‌ای درباره‌ی سای-فای‌های پل ورهوفن نوشته بودم که فایل پی.دی.افِ آن‌را می‌توانید از اینجا دریافت کنید:

 

Paul Verhoeven-01

 


بلا تار 4

13124514_10201573972388365_2470581130339893148_n

جمعی از دوستانم (به همت سعیده طاهری و بابک کریمی) کتابی درباره‌ی سینمای بلا تار را با نشر شورآفرین کار کرده‌اند. از حدود بیست مقاله‌ی کتاب، این دو مقاله را من ترجمه کردم:

بلا تار: کارِ زمان، درباره‌ی تانگوی شیطان / نوشته‌ی ژاک رانسیر

این‌همه شب/ نوشته‌ی ژان-ماری ساموکی


ویژه نیمه‌شب 2

ویژه نیمه‌شب نقشه‌ی یک سفر اکتشافی است. شاید آرزوی یک سفر اکتشافیِ بلندپروازانه. جف نیکولز نقشه‌ی سفر را به‌دقت می‌کشد، برای خودش و برای آلتون. پسرکِ فیلم، انگار دعای مستجاب‌شده‌ی دیوید در هوش مصنوعیِ اسپیلبرگ است. کودک-رُبات سرانجام به کودک-انسان بدل شده؟ انسان، نه واقعا. ویژه نیمه‌شب به هوش مصنوعی نزدیک شده؟ نه کاملا. آلتون همانند دیوید در سفر است. و سفر برای جف نیکولز سفر در دل تاریکی است با انعکاس نورهای خیره‌کننده که هاله‌ای از رنگ آبیِ فرازمینی را در عدسی دوربین می‌پاشد. آلتون در انتها به مقصد می‌رسد، جف نیکولز نمی‌رسد. چه اهمیتی دارد؟ قصدِ یک سفر شگفت‌انگیز به‌اندازه‌ی مقصد مهم است.


سال نو


گورستان شکوه، آپیچاتپونگ ویراستاکول (2015)

سالی خوب و خوش را برای شما دوستان خوب (و اغلب نادیده‌ام) آرزو می‌کنم. فکر کردم برای هدیه‌ی بهار با شما از دو اتفاق سینمایی خوب حرف بزنم که درست در آخرین روز سال تجربه کردم. اولی، فیلم گورستان شکوه ساخته‌ی آپیچاتپونگ ویراستاکول است که سرانجام بعد از ماه‌ها انتظار آنرا روی پرده دیدم. این فیلم را اگر هنوز ندیده‌اید حتما در اولویت برنامه‌های امسال‌تان بگذارید (گویا برای دانلود هم در دسترس است!). رازآلود و هیپنوتیزم‌کننده است. پیش از آنکه خود را توضیح دهد، گیرنده‌های حسی را هدف می‌گیرد. دومین تجربه در آخرین روز سال، تماشای ویدئوی یک مَسترکلاس در استرالیاست. اگر ویدئو-مقاله‌های سینمایی را دنبال می‌کنید یا مشتاقید با شیوه‌های خلاق برخورد با فیلم‌ها آشنا شوید، این سخنرانیِ ادرین مارتین و کریستینا آلوارز لوپز بسیار راهگشاست. با آرزوی روزهایی بهتر در سال تازه.

 

Analyse and Invent: Audiovisual Essays as Creative Film/Media Research from Monash Arts on Vimeo.


ونسان فلس ندارد

ونسان فلس ندارد، توما سالوادور، 2014

 

ونسان فلس ندارد اما جادو دارد؛ جادوی یک سینمای بَدوی (ترکیبی از ملی‌یس و باستر کیتون) و بورلسک (بویژه در تعقیب‌وگریزها) که می‌تواند با جلوه‌های ویژه‌ی ساده و مکانیکی‌اش، یک اَبرقهرمان (هالیوودی؟) را فرسنگ‌ها دور از اغراق‌های مورد انتظار، فروتنانه روی زمین‌ها و آب‌های دورافتاده‌ی فرانسه فرود بیاورد. ونسان (با بازی خودِ سالوادور) یک کارگر ساختمانیِ ساده است که آب به او نیروی عضلانیِ فرا-انسانی می‌دهد. یک جوان خجالتی و کم‌حرف که نه قصد نجات زمین را دارد، نه سودای کم کردن شرِّ یک ضد قهرمان شیطانی. آب دنیای اوست و شنا کردن در رودخانه‌ها و دریاچه‌ها همه‌ی چیزی‌ست که از زندگی می‌خواهد. به دختری (ویمالا پون) دل می‌بازد، در دفاع از دوستی دست به خشونت می‌زند و تحت تعقیب پلیس قرار می‌گیرد. داستانِ ساده‌ی یک آدم ساده. به همان نسبت، با سینماگری طرفیم که نه بودجه‌ای کلان برای سینمایش در اختیار دارد و نه خواب شومی برای مخاطبانش در سر می‌پروراند. بعد از فیلم‌های کوتاه تحسین‌شده، این تازه اولین فیلم بلند توما سالوادور است. فیلمِ بلند برای سالوادور مثل سبُکیِ غوطه خوردن در آب برای ونسان، فرصتی‌ست برای فرا رفتن از مرز محدودیت‌ها و کشف نیروهای جادویی. اگر ابرقهرمان‌ها (بتمن، اسپایدرمن و …) نیروی‌شان را از لباس مخصوص‌شان می‌گیرند، ونسان تازه در اواخر فیلم صاحب یک لباس غواصی معمولی می‌شود که فقط قرار است  بدنش را از گزند سفری طولانی حفظ کند – این تفاوت در صحنه‌ی باشکوه لباس پوشیدنش در برابر آینه برجسته می‌شود. پس فرانسوی کردنِ یک داستانِ ابرقهرمانی همه‌ی مسأله نیست. ونسان نیرویش را از تن عریانش می‌گیرد وقتی‌که تر باشد، و تردستیِ ساده‌ی توما سالوادور می‌گیرد چون به محدودیت‌های سینمایی که در اختیار دارد آشناست.

 

این ریویو پیش از این در فیلمخانه شماره 15 چاپ شده است.

 

 


نگاهی به سینمای 2015 4

فیلیپ گرل سر صحنه‌ی سایه‌ی زنان

 

 

سال تازه‌ی میلادی آغاز شده است. نشریات و منتقدان سینمایی در غرب فهرست بهترین‌های‌شان از سالِ رفته را اعلام کرده‌اند. مرور نام فیلم‌هایی که توانسته‌ام در سال گذشته ببینم تا بدانم فهرست من چطور فهرستی خواهد بود، دوباره مرا به این فکر انداخت که این فهرست‌ها و «تاپ تِن»ها به چکار می‌آیند؟ یک چیز برایم مسلّم است: انتخاب فیلم‌ها درست مثل نوشتن از فیلم‌ها بیش از آن‌که نوعی عیارسنجیِ مشکوک باشد، روشنگر رابطه‌ی ما با فیلم‌هاست. هر فیلم نوعی نگاه به دنیا و امور آن است. هر فیلم خود یک دنیاست. پس نوشتن، پرده برداشتن از این دنیا و عیان کردن رابطه‌ی خودمان با آن است. نوشته‌هایی که مرا به شوق می‌آورند چنین نوشته‌هایی‌اند. نوشته‌هایی که مرا دل‌زده می‌کنند و پس می‌زنند نوشته‌هایی‌اند که عزم‌شان را برای سنجش عیار فیلم جزم کرده‌اند. گناه بزرگ‌شان این است که معیار را همیشه ثابت و نامتغیر فرض می‌کنند و اغلب هم به «در آمدن یا در نیامدن این یا آن شخصیت» و برملا کردن فلان نقطه‌ی تاریک در «فیلمنامه» خلاصه می‌شوند و به توصیه‌هایی خیرخواهانه به سینماگر برای بالا رفتن عیار فیلمش ختم می‌شوند. عزمِ جزمِ این نوشته‌ها وقتی خطرناک می‌شود که به جزمیّتی کور در قضاوت می‌انجامد: ایمان به این‌که نوعی از سینما هست که از پیش بی‌ارزش بودنش مسجّل و تکلیف‌مان با آن مشخص شده است. اما نوشته‌های خلاق نوشته‌هایی‌اند که به جای «کریتیکِ» تصویر، خود را وقف «کلینیکِ» تصویر می‌کنند – اصطلاح از دُلوز، جعل و تحریف از من. به‌جای این‌که بگویند این فیلم خوب است یا بد است، بگویند این فیلم دقیقا «چه» است.

با این حساب، هر نوشته‌ی خواندنی درباره‌ی سینما را نوشته‌ای می‌دانم که یک «اول شخص مفرد» در آن نهان باشد؛ یک منِ تنها که برای کشف یک دنیا خطر می‌کند و راهیِ سفری نامعلوم می‌شود. و البته هر فیلم خوب هم دست به چنین انتخابی می‌زند. مُرادم البته نه نوشته‌های دلبخواهی است و نه فیلم‌هایی که حدیث نفس ملال‌آورند. هر فیلم و هر نوشته درباره‌ی آن، در یک سنّت و در گفتگویی (انتقادی) با آن سنّت زاده می‌شوند. امروز در دوره‌ای هستیم که می‌توان فیلمی دو ساعته را با یک برداشت ساخت (ویکتوریا، سباستین شیپر). می‌توان با گوشی آیفون فیلم ساخت ( نارنگی، شان بیکر) یا به سراغ نگاتیو هفتاد میلیمتری رفت (هشتِ نفرت‌انگیز، کوئنتین تارانتینو). در میانه‌ی این همه گونه‌گونی چه باعث می‌شود که فیلمی برای من باشد یا نباشد؟ امسال فیلم‌هایی مرا بیشتر از بقیه به خود فرا خواندند که یک «اول شخص مفرد» در خود داشتند – سینمایی که می‌توان مثل بسیاری (از جمله استفان دُلُرم در کایه) آن‌را سینمای اول‌شخص نام نهاد.

از این جهت، امسال فهرست ده‌فیلمه‌ی من با چنین سینمایی آغاز می‌شود و با آن پایان می‌یابد. فیلیپ گرل، نانی مورتی و پدرو کوستا، هریک به نوعی این سینما را در فهرست من نمایندگی می‌کنند. گرل در سایه‌ی زنان بار دیگر رابطه‌ی خصوصیِ زن-مردی را به بزنگاهی تاریخی در فرانسه (این‌بار: دوره‌ی مقاومت طی اشغالگری آلمان) گره می‌زند. کوستا با اسبْ پول از خلال تن رنجورِ اول‌شخصِ فیلمش تاریخ معاصر پرتغال (فاشیست‌ها و جنبش‌های ملی) را به سخن در می‌آورد. اول‌شخصِ سینمای مورتی در مادر من، رابطه‌ی تنگاتنگش با مؤلف را بیش از همیشه آشکار می‌کند: مرگ مادر چیست؟ بازگشت مورتی به تجربه‌ای شخصی که حین ساخت ما یک پاپ داریم (2011) از سر گذرانده بود، به پرسشی اساسی‌تر منجر می‌شود: واقعیت چیست؟ پایان‌بخشِ فهرست من، سینمای اول‌شخص از نوع ایرانی‌اش است. یادمان هست که به محض درخشیدنِ تاکسی در جشنواره‌ی برلین، سونامیِ واکنش‌های منفیِ کاربران ایرانی، شبکه‌های اجتماعی را تسخیر کرد. آن‌ها هنوز فیلم را ندیده بودند و پناهی را به سوءاستفاده از موضوعات سیاسیِ مطلوبِ جشنواره‌های غربی برای خودشیرینی و جا زدن فیلمش به عنوان اثری هنری محکوم می‌کردند. سِنخی دیگر از این مغلطه را درباره‌ی کیارستمی شنیده بودیم. درباره‌ی دو فیلمِ سرلیست امسال برای دو نشریه‌ی مختلف خواهم نوشت. امیدوارم در آینده‌ای دورتر فرصتی شخصی‌تر برای نوشتن از تاکسیِ پناهی برای انتشار در همین‌جا به دست دهد. پس صرفا به طرحی مختصر بسنده می‌کنم. این‌که جایزه‌ی تعلق گرفته به فیلم سیاسی بوده یا نبوده، این‌که نیّت پناهی دست‌آویختن به پیام‌های سیاسیِ سطحی بوده یا نبوده، بحثی نا‌به‌جا و نامربوط است. این فیلم را نمی‌توان کاهلانه به چند پیام فرو کاست (منتقدان صبور را به مرور دوباره‌ی کارنامه‌ی پناهی دعوت می‌کنم).  تاکسیِ پناهی اتومبیل مألوفِ کیارستمی را در خیابانی تازه به راه می‌اندازد. این خیابان از یک‌سو عرصه‌ی پرسه‌زنی و خاطره‌نگاریِ شخصی است. حال که در فهرست من نام مورتی هم هست، به یاد بیاوریم که پیش از این نانی مورتی سوار بر موتور وِسپایش در خاطرات عزیز (1993) چنین تجربه‌ای کرده بود. اگرچه پناهی در این دفتر خاطرات به موضوعاتی که نگران‌شان است گوش می‌سپارد و آن‌ها را ثبت می‌کند (مجازات اعدام، آزادی‌های مدنی، سانسور و …) اما پروژه‌ی فیلم، یک واقعه‌نگاری صرف نیست. به همان نسبت، دنیای فیلم هم همان دنیای واقعی نیست. خیابانی که پناهی در آن می‌راند، سرِ دیگرش به خیابانی می‌رسد که هولی موتورزِ کاراکس در آن می‌خرامید. البته که لیموزینِ کاراکس را نمی‌توان با تاکسی (سمند؟) پناهی قیاس کرد همان‌طور که سینمای فرانسه را نمی‌توان با سینمای ایران قیاس کرد. اما فیلم پناهی (حاشیه‌نشینِ سینمای ایران) همانند فیلم کاراکس (حاشیه‌نشینِ سینمای فرانسه) تأملی است در بابِ «تصویر» و بازنمایی در عصر حاضر. اول‌شخصِ پناهی که قانونا از ثبت تصویر منع شده است، گونه‌های مختلف آن‌را در تاکسیِ قاچاقی‌اش با راننده‌ی قلابی‌اش فرا می‌خواند. برای اولین‌بار(؟) در سینمای ایران اتومبیل به عرصه‌ای تبدیل می‌شود که می‌توان آن‌را (به تعبیر ژواکیم لُپاستیه در کایه دو سینما) «محل قاچاق تصویر» نام نهاد: موبایل، فیلم فروشِ سیّار، دوربین مدار بسته، دوربین روی داشبورد، دوربین دخترک و … تصویرها تولید می‌شوند و توزیع می‌شوند و دست‌به‌دست می‌چرخند. چطور می‌توان مانع تصویر شد؟ اگر به پیام‌های سیاسی حساسیّت دارید لااقل درست دنبالش بگردید!

 

ده فیلمِ انتخابی من:

سایه‌ی زنان، فیلیپ گرل

مادر من، نانی مورتی

اسبْ پول، پدرو کوستا

آدمکش، هو شیائو شین

عیب ذاتی، پل توماس اندرسن

فاکس‌کچر، بنت میلر

کَرول، تاد هینز

سن لوران، برتراند بونلو

پل جاسوس‌ها، استیون اسپیلبرگ

تاکسی، جعفر پناهی

 ***

قابل‌تحسین‌ها:

مدمکس: جاده‌ی خشم، جرج میلر

حائوحا، لیساندرو آلونسو

فینیکس، کریستین پتزولد

جنگ‌های ستاره‌ای: نیرو بر می‌خیزد، جی‌. جی. آبرامز

ملکه‌ی زمین، الکس راس پری

رئالیته، کوئنتن دوپیو

آدم‌پرنده‌ها، پاسکال فِران

مارشلَند، آلبرتو رودریگوئز

 ***

فرانسوی‌های تازه نفس:

ونسان فلس ندارد، توما سالوادور

مثل هواپیما، برونو پودالیدس

کمر سرخ، آنتوان بارو

 ***

بهترین انیمیشن:

پشت و رو، پیتر داکتر

 ***

ملال‌آورها:

جوانی، پائولو سورنتینو

کبوتری نشسته بر شاخه‌‌ی درخت به هستی می‌اندیشید، روی اندرسون

 ***

مأیوس‌کننده‌های سینمای ایران:

در دنیای تو ساعت چند است؟، صفی یزدانیان

ماهی و گربه، شهرام مکری

 


تاپ تاپ تاپ / سرمقاله‌ی کایه دو سینما، ژانویه 2016 6

تاپ تاپ تاپ

استفان دُلُرم

ترجمه: مسعود منصوری

 

[…]

مطالعه‌ی فهرست‌های مختلفِ طبقه‌بندیِ فیلم‌ها در آخر سال مثل همیشه آموزنده است. با مهم‌ترین چاشنیِ انفجاریِ مشترک‌شان آغاز کنیم. فیلمی که همه‌جا راهش را باز می‌کند و خود را تحمیل می‌کند: مدمکس: جاده‌ی خشم. پارسال این‌موقع، چه‌کسی ممکن بود روی دنباله‌ی یک کالتِ کهنه‌ی دهه‌ی هشتادی از یک کارگردان فراموش‌شده شرط ببندد؟ اما حالا مدمکس فیلمِ سال فهرست‌های جورواجور است: اولین در ایندی‌وایر و پرمیِر، دومین در اَنراکوپتیبل، سومین در فیلم‌کامنت، پنجمین در فهرست خودمان و سومین در فهرست خوانند‌گان مجله. فهرستی که داعیه‌ی اُبژکتیوترین فهرست را دارد، یعنی سایت اند ساوندِ انگلیسی، 168 منتقد از رسانه‌های مختلف (از جمله کایه) را گرد هم جمع می‌کند و دو فیلمی که برای ما فرانسوی‌ها سال 2016 اکران می‌شود را بر صدر می‌نشاند: 1. آدمکش؛ 2. کَرول؛ 3. مدمکس؛ 4. هزار و یک شب؛ 5. گورستان شکوه. یک فهرست تعجب‌آور و در نهایت خیلی کایه‌ای. این‌بار خبری از پائولو سورنتینو نیست ( اگرچه European Film Awards  با همان روشن‌بینیِ همیشگی‌اش جوانی را بهترین فیلم اروپایی معرفی کرد). طنینِ سینه‌فیلیِ «دو آتشه»ی فرانسوی در این فهرست به‌گوش می‌رسد (ویراستاکول و گومش)، اما اِلکتیسمِ موجود در انتخاب‌های ما در اغلب مواقع اهل‌نظرِ آنگلوساکسون را سر در گم می‌کند.

آن تامسن در سایت ایندی‌وایر، سر در گمیِ مذکور را این‌طور خلاصه می‌کند: «سورپرایزی در کار نیست، کایه (طبق معمول) بر خلاف نظرِ غالب نظر می‌دهد و مادرم را بهترین فیلم سال انتخاب می‌کند». طبق معمول؟ واقعیت دارد که فیلم منتخبِ پارسالِ ما، کن‌کن کوچولو، از آن‌موقع تا الان روی پرده‌های آمریکا یک فیلم خُل‌مَشنگ حساب می‌شود و هیچ‌جا اسمی از آن برده نمی‌شود (به‌جز نیویورکر که حفظ آبرو می‌کند). واقعا که این فرانسوی‌ها را نمی‌شود به این راحتی درک کرد… درباره مورتی، مسأله این است که فیلم او [نزد آنگلوساکسون‌ها] صرفا از روی ادب عزیز داشته شده است، نه بیشتر؛ مثل فیلمی کلاسیک که موقع تماشایش خمیازه می‌کشیم، درحالی‌که این فیلم در دقت و گشاده‌دستی‌اش نسبت به احساسات بی‌نظیر است. مسلما یک شیوه‌ی دیدنِ چیزها و فیلم‌ها وجود دارد که مختصِ سینه‌فیلیِ فرانسوی است. از جمله شیوه‌ی دیدنِ سینمای آمریکا. سال گذشته در آنسوی اقیانوس اطلس از فیلم بی‌قیدوبندی مثل عیب ذاتی چندان نامی شنیده نشد، اما اینجا در هر دو تاپ‌تنِ کایه [نویسندگان و خوانندگان] حضور داشت. لَری کلارک، اَبل فرارا یا دیوید کراننبرگ (که سال پیش نقشه‌ی ستارگان او در هیچ فهرستی نبود) نزد آن‌ها غایب بودند. انگار هرچه سینماگران رهاتر و شخصی‌تر باشند، و هرچه از ژانرها بیشتر فاصله بگیرند، کمتر جدّی گرفته می‌شوند و کمتر از حمایت منتقدان آنگلوساکسون نصیب می‌برند. انگار جایز‌ه‌گیرِ ایده‌آل برای آن‌ها یک اثر کمال‌یافته، جدی، بی‌نقص و پایان‌گرفته است، در حالی‌که سلیقه‌ی ما بیشتر متمایل است به فیلم‌های خطرکرده، صادق، شگفت‌آور و خارج از استاندارد.

فایده‌ی دیگرِ فهرست‌های خارجی این است که توجه‌مان را به فیلم‌های دور از انتظار جلب می‌کنند. ریچارد برودی از نیویورکر تازه‌ترین فیلم اسپایک لی با نام عجیبِ چی-رَک را بر صدر می‌نشاند. فهرست تاپ‌های آمریکا با اشتیاق از بروکلینِ جان کرولی و خاطرات یک دختر نوجوانِ ماریِل هِلِر نام می‌برند. باید منتظر ماند و دید. از بقیه‌ی دنیا چه خبر؟ آخر دسامبر بقیه‌ی تاپ‌ها می‌رسند، از رسانه‌های اسپانیولی، برزیلی یا هندی، و آرزو می‌کنیم در میان‌شان فیلم‌های ملی محبوب کشورها را کشف کنیم. کَرول، کادوی آغاز سال، آن بالاها جا گرفته (اولین برای فیلم‌کامنتِ نیویورکی، دومین برای ساید اند ساوند و ایندی‌وایر) و 13 ژانویه در فرانسه اکران می‌شود. پس بهترین فیلم تاد هینز از امن به بعد، برای سال 2016 رقابت خواهد کرد. دیدن این فیلم یک راه ایده‌آل برای آغاز سالی است که برای‌تان نیکو و شاد آرزو می‌کنیم.

 ***

10 فیلم سال 2015 به انتخاب کایه دو سینما:

Mia Madre

Cemetery of Splendor

In the Shadow of Women

The Smell of Us

Mad Max Fury Road

Jauja

Inherent Vice

Arabian Nights

The Summer of Sangaile

Journey to the Shore