گذشتهی فرهادی اکران است و نقدهای مخالف و موافق در جریان. پاریس، خانهی اول فیلم، دو رویکرد متضاد در دو جبههی متفاوتِ نقد را شاهد بود.
Carole Bethuel©
پوزیتیف فیلم را پسندیده بود، با نگاهی کموبیش همسو با آنچه نسبت به جدایی نادر از سیمین روا داشته بود. میشل سیمان – سردبیر – سه ستاره داده بود و مجله یک نقد مثبت و گفتگویی مفصل با فرهادی را برای پروندهاش کنار گذاشته بود. آن پرونده چنین مقدمهای داشت: «پس از موفقیتِ یک جدایی در بین مردم و منتقدان (خرس طلای برلین در 2011 و اسکار بهترین فیلم خارجی)، بیصبرانه فیلم جدید اصغر فرهادی را انتظار میکشیدیم. در همان حال از خودمان میپرسیدیم چطور سینماگری که در فیلمهایش آنطور با ظرافت تهوتوی جامعهی ایران را در میآورد، اُنس گرفتن با فرهنگ فرانسوی را بلد خواهد شد. در کمال مسرتمان، گذشته، نخستین تولید فرانسویِ او، راهش را در همان حوزهی بازپرسیِ احساسهای چهارشنبه سوری و دربارهی الی و در عین حال در سنت رئالیسم فرانسویای ادامه میدهد که جهانهای کلود سُته و مُریس پیالا را قطع میکند. چگونه فرهادی در جایی موفق میشود که بسیاری شکست خوردهاند؟ واجب بود ملاقات تازهای [با او] داشته باشیم».
کایه دو سینما اما نظر متضادی داشت: دایرهی سیاه = بیارزش. استفان دُلُرم – سردبیر – این فیلم را در دستهی فیلمهای پیشپا افتادهی کنِ 2013 جا داده بود. نیکُلا اَزالبِر که پیشتر نقد مثبتی بر جدایی نادر از سیمین نوشته بود (این ترجمهاش است در همین وبلاگ +)، ریویویی کوتاه نوشت که آن را به فارسی برگرداندهام:
«اصغر فرهادی با گذاشتن بار-و-بُنهاش در فرانسه در طول ساخت فیلم، در همان موقعیت شخصیت مرد فیلم میایستد؛ عزیمت از تهران برای امضای طلاقنامهی خانمش. در آنِ واحد در سرزمین بیگانه و در زمینِ آشنا (طلاق پیشتر یکی از تمهای یک جدایی بود)، انگار فرهادی دارد از پشت یک شیشه فیلم میگیرد؛ شیشهای که احمد و ماری را حین تجدید دیدارشان در فرودگاهِ صحنهی ابتدایی، و سینماگر ایرانی را از واقعیتِ فرانسه جدا میکند. برخلاف کیارستمی که بلد شد سینمایش را با ایتالیا (کپی برابر اصل) و ژاپن (مثل یک عاشق) وفق دهد، فرهادی یک جدایی از سینمای خودش را نشان میدهد. او با پناه بردن به خانهای در سِوران و فروکاستنِ شهر به یک تئاترِ جمعوجور (داروخانهی ماری روبروی خشکشویی سمیر، یار تازهاش است)، دینامیسمی را میخشکاند که ویژگیِ فیلمهای قبلیاش و مبتنی بر حرکتِ دیالکتیکِ میانِ کلام و کنش بود. تهِ تفسیرهای [مختلف از] واقعیتِ وقایع را درآوردن در یک جدایی، با تحلیل رفتنِ فیزیکی و ذهنیِ شخصیتها مطابقت داشت. حقیقت، چنبره زده در مرکز فیلم و در نمایی دیده نشده، قهرمانهای فیلم را همچون یک سیفون به درون خود میکشید. حقیقت در این فیلم به گذشته، در بالادست فیلم، تبعید شده و به سختی قادر است تاثیری بر قهرمانها بگذارد. دلایلی که باعث شده زن سمیر دست به خودکشی بزند، درنهایت اثرات ناچیزی بر داستان میگذارد. جستجوی طاقتفرسای حقیقت تنها مبتنیست بر زمینِ محلِ ثابتی را کندن به قصدِ دفن آن حقیقت. هرچقدر که کلام در یک جدایی به جریانی دائمی میمانست، اینجا ایستاست و به هیأت اضافاتِ یک دفترچهی ملالآورِ توضیحات درآمده است (به استثنای علی مصفا). اگر گذشته بهتر دیدنِ مکانیکِ فرهادی را میسر میکند، به این خاطر است که اینجا مکانیک عریان میشود و از کار میافتد.
ممنون مهندس،ممنون…
ممنون از تو ادریس جان…
مسعود عزيز،ممنون از زحمتي که کشيدي. به نظر خودت چنين رويکرد هماهنگي در بين منتقدين کايه يک کم مشکوک نيست؟ البته من خودم هنوز فيلم رو نديدم.
من هم مثل تو درباره فیلم نمی توانم اظهارنظر کنم ولی فکر نمی کنم هماهنگی رویکرد منتقدان یک مجله مشکوک باشد.
سلام بر مسعود و ممنون از اینکه با ترجمه ات ما را از حال و هوای فیلم در پاریس با خبر می کنی.
فیلم را در سینمای باغ فردوس دیدم و لذت بردم. شاید فیلم مثل “درباره الی ” میخ کوبم نکرد یا مثل ” جدایی نادر از سیمین ” مرا آنقدر نبرد توی داستان ولی جور متفاوتی که بود را دوست داشتم. فیلم تمام شد و به همراه دوست عزیزی که با من بود از باغ فردوس بیرون آمدیم ، دو نفر بیرون محوطه مشغول ساز زدن بودند و صدای طوطی های وحشی درختان کهنسال چنار آن حوالی که شاید پیشتر به گوشم نرسیده بود نشان از این می داد که دیدن فیلم چیزی را در من بیدار کرده 🙂
سلام بر منا! چه حال و هوای خوبی را تجربه کردهای. این خودش کم از دیدن فیلم خوب نبوده. شاد باشی همیشه…