فاکسکچر 2
از بهترینهای امسال
فاکسکچر، بنت میلر، 2014
فاکسکچر، بنت میلر، 2014
آلمان، سال صفر، روبرتو روسلینی (1948)
در میان دوستانم، هستند کسانیکه دوبلهی فیلم را نمیپسندند، ترجمه را هم همینطور. اینطور استدلال میکنند که اصلِکاری از خللوفُرجِ تنگِ اینجور فیلترها رد نمیشود و این شربتِ آبکی، از آن عصارهی اصیل بیبهره میماند. این بحث از پایه بیبنیاد نیست، اما ملاحظاتی را طلب میکند. اول، صحبت از وجود جوهرِ بیبدیلِ یگانهی نهفته در هر متن/فیلم دستکم چند دهه عقبتر از زمان حال است. وودی آلنِ افضلی همانقدر «اصیل» است (حالا دیگر با مرگ این دوبلور باید بگوییم: بود) که وودی آلنِ وودی آلن. دوم، متأسفانه امکان تسلط یا حتا آشنایی با همهی زبانهای دنیا وجود ندارد. نمیتوان به امید دست یازیدن به «اصلِ» فیلمهای کوروساوا ژاپنی آموخت یا برای فهمِ بیواسطهی برگمان، سوئدی و الیآخر. البته این موضوع در برخی دیسیپلینها مقتضیات خاص خودش را دارد. با دوستِ فرانسهزبانی که دانشجوی فلسفه بود در کافهای نشسته بودیم. داشت از کلاس زبان یونانیاش میگفت. پرسیدم مگر آموختن یونانی در دانشکدهی شما اجباریست؟ گفت نه، اما اگر در صحبتها و نقل قولها از افلاطون، به مرجعی «ترجمه»ای اشاره کنی، کسی برای حرفهایت تره هم خرد نخواهد کرد.
آنچه همهجای دنیا، کموبیش آنرا فهم میکنند و به آن تکلم، انگلیسیست. عجیب نیست که بسیاری متنهای غیرانگلیسی هم، از ترجمهی انگلیسیشان به زبان مقصد برگردانده میشوند. یعنی ترجمه از ترجمه. ایران هم اگرچه مواجهه با تجدد را از خلال زبان فرانسه تجربه کرده، مستثنای این قاعده نیست. بدون سرشماری هم میشود حکم داد که مترجمانِ از انگلیسی – در هرسطحی که باشند – در اکثریتاند. آشناییِ ایرانیان با نسخهی فرانسویِ مدرنیته و مظاهر آن (دانش، صنعت، هنر به مفهوم جدید، مظاهر فرهنگی و …) ویژگیهایی را برای زبان فارسی پدید آورده است. بهطور مثال، ما بسیاری از اصطلاحاتِ فرنگی در حوزههای دانشگاهی و صنعتی را با تلفظ فرانسویشان آموختهایم نه انگلیسی. مثالها بیشمارند: سلول، دانسیته، سوسپانسیون، امپرسیونیسم، اومانیسم و غیره. در زندگی روزمره هم کلمههای فرانسویِ زیادی را بدون آگاهی از فرانسوی بودنشان بهکار میبندیم: مانتو، شوفر، پریز، بوفه، کافه و … البته در مورد اسامیِ خاص، برخی قراردادهای نانوشته هم پذیرفته شده است. مثلا «آ» را بهجای « َ» نشاندن: پرلاشز که درواقع پرلَشز است یا کایهدوسینما که در واقع هست کَیهدوسینما. برخی غلطهای مصطلح (و بهنظرم بیآزار) هم وجود دارد، مثلا ویکتور هوگو که به فرانسهی «سره» باید گفت ویکتور اوگو.
بهجز امتزاج تاریخی، پارهای ویژگیهای مشترک باعث میشود تا در برخی موارد، فارسی به فرانسه نزدیکتر احساس شود تا انگلیسی، که این در ترجمهی متنهای اصلا فرانسوی بسیار تاثیرگذار است. بهطور مثال، در فرانسه هم مانند فارسی و برخلاف انگلیسی، ضمیرهای جداگانهای برای «تو» و «شما» وجود دارد. جالب آنکه در فرانسه هم مانند فارسی، برای رعایت ادب از «شما» بهجای «تو» استفاده میشود. حال اگر برای ترجمهی عنوان آخرین فیلم آلن رنه ترجمهی انگلیسی را ملاک قرار دهیم (ترجمه از ترجمه) و You Ain’t Seen Nothin’ Yet را به فارسی برگردانیم، احتمالا خواهیم نوشت: «هنوز هیچ ندیدهای» درصورتیکه نام این فیلم هست: Vous n’avez encore rien vu که با توجه به ضمیر مخاطب جمع باید گفت: «هنوز هیچ ندیدهاید». در همین زمینه، گاهی ترجمه از ترجمه تفاوتهایی خُرد ولی بههرحال قابل لمس بوجود میآورد. I Can’t Sleep ترجمهی انگلیسیِ نام فیلمیست از کلر دُنی که به فارسی بازترجمه شده: «نمیتوانم بخوابم». در حالیکه عنوان اصلی فیلم به فرانسه هست : J’ai pas sommeil که میشود: «خوابم نمیآید». بله، تفاوت بسیار جزئیست اما «نمیتوانم بخوابم» همیشه بهمعنای خوابم نمیآید نیست. گاهی اتفاقا بسیار هم خوابآلودیم اما مثلا از درد دندان «نمیتوان»یم بخوابیم.
مورد دیگری که گاه با آن برخورد میکنیم، دوباره به تلفظ اسمهای خاص برمیگردد. اما اینبار دیگر خبری از قراردادهای نانوشته یا غلطهای مصطلح نیست، بلکه تلفظ از بیخوبن اشتباه است. احتمالا هرچشمی که به انگلیسی خو گرفته باشد (تقریبا همهی ما) Rosey را خواهد خواند: «رُزی». اما میدانیم که Le Rosey نام مدرسهای فرانسویزبان در سوئیس است که پذیرای فرزندان شاهان و رجال (و محل تحصیل آخرین شاه ایران) بوده است و خوانده میشود «رُزه» (یا روزه). این ey در انتهای بسیاری از کلمات فرانسوی، « ِ» تلفظ میشود نه «ی». البته بهجز کلماتی که مستقیما از زبان انگلیسی وام گرفته شدهاند مثل hockey. با این حساب است که برای نمونه، Attorney در فرانسه «اَترنِه» تلفظ میشود اما همین کلمه با همین نگارش و همین معنا (وکیل) در انگلیسی خوانده میشود: «اترنی». واضح است که برای اسمهای خاص تا جای ممکن به تلفظ آنها در زبان مبدأ رجوع میکنیم و تشخیص میدهیم که مثلا مایکل درست است یا میشل. یکی از اسمهای خاصِ فرانسوی که به این ey ختم میشود و مرا هم در نوشتهها و ترجمههایم به اشتباه انداخته بود، Serge Daney است. همانطور که پیشتر هم در همین وبلاگ توضیح داده بودم و بابتش عذرخواهی کرده بودم، سرژ «دنِه» درست است نه «دنی».
معماری موضوعیست در مقیاس یکیکم؛ غیرِ آن، نه به طرح تن میدهد (از سوی طراح) نه به تجربه درمیآید (از سوی کاربر). معمارِ چسبیده به نقشه – هرچقدر هم کارا – مثل سینماگرِ چسبیده به فیلمنامه است – هرچقدر هم استادانه. خساست، معماری و سینما نمیشناسد. پرسهزدن را که از هریک سلب کنی، نتیجه یکسان است: کسالتبار، هرچقدر هم که مثل ساعت سوییسی، دقیق و درست از آب درآمده باشد. کافهی فروتنِ زیر، پرسه را نه فقط در تراز افقی، که در بلندای برجِ مجاورِ آبش هم پیشکش میکرد.
Café de la promenade
PHOTO: © MASOUD MANSOURI